اما آیا قفس طلایی فیلمی است که میتواند به هدف مطرح شده خود نایل آید؟ در پاسخ باید گفت نه. تنها دغدغه فیلم، برگشتن امیر به کشور است؛ دغدغهای که حتی سفر برادرش منصور به آمریکا نیز در راستای نیل به انجام آن صورت میگیرد اما داستان فیلم به جای پرداخت صحیحی در جهت رسیدن به این منظور، اسیر داستان فرعی سفر منصور به آمریکا میشود؛ یک داستان فرعی که با هدف پیبردن بهدلیل فوت امیر و بعد شناخت قاتلان وی تا پایان ادامه مییابد و در این بین، تکلیف خیلی چیزها مشخص نمیشود از جمله اینکه اصرار والدین امیر در بازگشت وی، تنها در حد یک تماس ناتمام تلفنی نشان داده میشود، در حالیکه اساس فیلمنامه و دغدغه شکلگیری داستان، بر مبنای اصرار بر بازگشت امیر توسط والدین وی شکل گرفته است؛
ضمن اینکه فضاسازی روایت، آیتمبندی خوبی به خود نمیبیند.
تصورش را بکنید منصور به محض ورود به آمریکا در جریان فوت امیر قرار میگیرد. از همان روز هم با عبدالله آشنا میشود. از فردای آن روز، مخاطب آن غم کاربردی در خدمت ملودرام را در چهره و کنش منصور مشاهده نمیکند. هیچ الزامی هم نشان داده نمیشود که منصور بیدلیل بخواهد در رفتوآمدهای شهری، همراه عبدالله باشد. سکانس رویارویی منصور و عبدالله در پارک و درخواست منصور برای همراهی عبدالله را به یاد بیاورید، این سکانس به شکلی کاملا ابتدایی، بار همراهی منصور را بر مخاطب تحمیل میکند و مخاطب از این رخداد معذب میشود چون رئالیته فضای آن را باور نمیکند؛ همچنان که رئالیته فضای مواجهه منصور با رئیس را باور نمیکند علی الخصوص در نوبت دوم مواجهه.
طبیعی است که وقتی فضاها و رفلکسها باورپذیر نباشند، ملودرام در مسیر روایت کمدی سخیفی قرار میگیرد که حتی نمیتواند خنده را برای تماشاگرانش به ارمغان بیاورد. اوج چنین فضایی را ما در رینگ و به هنگام شکست حتمی منصور میبینیم که به ناگهان با تصور حضور امیر و کیوان و تشویق منصور به اینکه تو میتونی پیروز این پیکار باشی، وی جانی دوباره میگیرد و با چند ضربه، حریف خود را شکست میدهد! سکانس مشابه چنین روندی در فیلم بسیار است؛ درست مانند سکانسی که منصور پس از فهمیدن ماجرای همدستی عبدالله با قاچاقچیان، او را کتک میزند و تنها یک دقیقه بعد (و شاید کمتر از یک دقیقه) به شیوه کارتونهای کودکانه، با او دست رفاقت میدهد که قاتل امیر را شناسایی کنند.
شکل روابط در این فیلم، دستخوش همین جریان کارتونی است. همچنان که مخاطب نمیتواند رابطه منصور و عبدالله را بپذیرد، به همان اندازه هم نمیتواند رابطه خارج از عرف (طبق تعریف بینالمللی) منصور با سروان زن و حتی رابطه خیلی کوتاه عبدالله با مادرش را نیز بپذیرد چون اساسا رابطه میان کاراکترهایی که ذکر شد و حتی دیگر کاراکترهای فیلم، تنها در حد دیالوگهای بیروحی است که نمیتواند تداعی گر هیچ نسبت یا خویشاندی میان طرفین باشد.
قفس طلایی تلاش ضعیفی برای رجعت دوباره به سینمای اکشن - اجتماعی دهه 70 سینمای ایران است؛ تلاشی که با توجه به تغییر ذائقه مخاطب دهه 90 سینمای ایران و همچنین کارساز نبودن مولفههای اینگونه از سینما، یک شکست از پیش تعیین شده برای سازندگان آن تلقی میشود؛ شکستی که حتی با وجود نشان دادن سکانسهای احساسی بیشمار بالیوودی نیز نمیتوان به جذابیت آن کمکی کرد.