مردی آبادانی با قامت متوسط که در کارنامهاش از طراحی صحنه و لباس و دکور پیدا میشود تا کارگردانی بهترین فیلم جشنواره سیام فجر. مردِ همیشه همراه ابراهیم حاتمیکیا در فیلمهای دهه هفتاد او، حالا با «روزهای زندگی» به قلهای بلند در کارنامهاش رسیده. شیخ طادی ۵۱ ساله در آپارتمانی که مثل خودش ساکت و آرام بود، میزبان ما شد تا از این مسیر پر پیچ و خم بگوید. در خانهای که دور تا دورش را سازهای موسیقی سنتی و السیدیها پر کرده بود و جایی است برای خلوت کردنهای آقای کارگردان. با کلمههایی که آنها را شمرده شمرده ادا میکند، از فیلمسازهایی که سراغ جامعهشناسان و کارشناسها نمیروند مینالد. از سرگرم شدن اهالی سینما به مسائل روزمره و دور شدن از دنیای واقعی شاکی است و دلش میخواهد با روایتهایی شبیه «روزهای زندگی» لذت و فرهنگ را به میان خانوادههای ایرانی بیاورد. با او همصحبت شدیم تا از دنیای ذهنیاش سردر بیاوریم. دنیای شلوغ و پرسروصدایی که فقط در سر آقای کارگردان میچرخد و در ظاهرش هیچ نشانهای ندارد. مثل پسرک رزمنده آخر فیلم، لبخندی همیشگی دارد که ما را هم با همین لبخند از جلوی آسانسور طبقه پنجم ساختمان بدرقه میکند.
- از طراحی صحنه «وصل نیکان» در سال 70 به سیمرغ بهترین فیلم جشنواره فجر در سال 90؛ این 20 سال چطور گذشت؟
کار کردن با ابراهیم حاتمیکیا تاثیرات خوبی روی من گذاشت. من تا قبل از اینکه طراحی صحنه کنم، در حوزه هنری فیلم کوتاه میساختم، با فیلمهای سوپر۸. سعی میکردم کنار حاتمیکیا حضور داشته باشم. حدود 15 سال و در کارهایی مثل از کرخه تا راین، روبان قرمز، آژانس شیشهای، برج مینو، بوی پیراهن یوسف و... در کنارش بودم.
- پس شخصیت حاتمیکیا (در دوران اوجش) تاثیرات مهمی روی شما گذاشته.
حاتمیکیا به عنوان کسی که اخلاقگراست، سر کار مدیریت و کارگردانی خوبی داشت و نویسنده خوبی بود، با این مجموعه خصلتهایش طبیعتا روی آدم تاثیر میگذارد. منهای اینها، دوستی عمیقی هم بین ما شکل گرفته بود و فضایی دوستداشتنی داشتیم. این دوستی اندازه یک تاریخ بحث دارد! آن موقعها وقتی حاتمیکیا کاری نداشت، من کارهای کوتاه میساختم. چون به نوعی خودم را وقف کارهای حاتمیکیا کرده بودم و دلم میخواست هر کاری که انجام میدهد، در هر پستی که باشم، مشکلات را از سر راهش بردارم و تلاش میکردم راحتتر بتواند کارش را انجام بدهد. دلم نمیخواست تنها بماند.
- جنس فیلمهایش هم روی کارهای شما تاثیر گذاشت؟
به دلیل هم افق بودن، هم نگاه بودن و جهانبینی و اعتقادات همسو با هم،هارمونی داشتیم. تاثیرپذیری متقابل بود. همیشه اولین کسی که فیلمنامههایش را میخواند، من بودم و اولین نفری که فیلمنامههای من را میخواند، ابراهیم حاتمیکیا بود.
- درباره «روزهای زندگی» چه نظری داشت؟
هنوز گاهی تماسهایی داریم اما نپرسیدهام که فیلم را دیده یا نه. قطعا دیده. اگر بد بود، حتما بهم زنگ میزد. چون معمولا وقتی فیلم خوبی است، زنگ نمیزند. ولی اگر بد باشد، زنگ میزند میگوید «این چه کاریه پرویز!» (میخندد)
- خب آخرین زنگش کِی بود؟
سر کار «سرزمین پدربزرگ» با اینکه جایزه گرفته بود و در جشنواره دفاع مقدس خیلی سر و صدا داشت، ولی منتقد خیلی سفت و سخت فیلم بود. من هم نقدش را دوست داشتم؛ فرقی نداشت که شمشیرش را تیز کرده باشد یا ملایم نقد کند. چون میدانستم بدون غرض است و کاملا صادقانه و تخصصی. پایههای این رابطه را از ابتدا محکم کرده بودیم.
- در کارنامه شما انواع و اقسام ژانرها پیدا میشود؛ از فیلم «پشت پرده مه» که در فضای روستایی میگذرد تا «شکارچی شنبه» که کاملا سیاسی است و همین «روزهای زندگی» که مثل «دفتری از آسمان» درباره دفاع مقدس است. این همه تنوع از کجا میآید؟
من اصلا هیچ چهارچوبی برای خودم مشخص نکردهام. فیلمسازی را با تخصصهای فنی و صنعتی مترادف نمیدانم و اصلا به این چهارچوببندیها اعتقادی ندارم. ممکن است حوزهای خیلی کار داشته باشد و آدم را درگیر کند و من هم چند سالی در این حوزه حرکت کنم. ولی فیلمساز اگر قوه خلاقیت خودش را از دست ندهد و همچنان به همان تکیه کند، نمیتواند چارچوب تعیین کند. اصلا هنر چهارچوبپذیر نیست؛ مثلا بگوییم فلان کارگردان که در ژانر کودک فیلم میساخته، چرا الان رفته فیلم جنگی میسازد؟ این چراها به تعریفهایی برمیگردد که نمیدانم از کجا آمده. از اول هم در این فضا نبودهام.
- یعنی «استادی» در یک ژانر و راه رفتن در یک جاده، برایتان مهم نیست؟
نه. ربطی به هم ندارند. نمیدانم چرا این موضوع کار در یک حوزه، این قدر در ایران جا افتاده. مثلا تنوع اسپیلبرگ را ببینید؛ یکدفعه «پارک ژوراسیک» را میسازد، بعدش یکهو میآید «اسب جنگی». از ژانر جنگی میآید تخیلی و بعد تاریخی و... اینجا خیلی چارچوببندی است. در رابطه با تکنیک، هر وقت کارگردان خوبی شوی، میزانسن و دکوپاژ خوبی داشته باشی، مدیریت گروه را خوب انجام بدهی، بتوانی گروه خوب و بازی را تشخیص بدهی، اینها میشود تکنیکها. هر وقت این اتفاق بیفتد و مضمون خوبی را که پیدا کنید و بخواهید در آن خلاقیت را اجرا کنید به راحتی میتوانید آن را بسازید. فیلمنامه و سوژه ناب مهم است. هیچ وقت دلم نمیخواهد دو تا از کارهایم مثل هم باشد و مدام خودم را تکرار کنم.
- بین این حوزهها، به کدام دلبستگی بیشتری دارید؟
علاقههایم یک جورهایی طبقه بندی شده است.
- یعنی چه؟
یعنی فیلمسازی را مثل نقاشی شخصی نمیبینم. مثل لباسم نیست که بگویم سلیقهام این لباس است که همین را بپوشم و بگویم این رنگ را دوست دارم. یک خرده اتمسفر بیرون را باید دید و سلیقههای مختلف را در نظر گرفت.
- این میشود همان تکلیف گرایی.
بله. وقتی آدم مسلح و سرباز خوبی میشود، میتواند در همه حوزهها حرکت کند. مثل آدمی که اگر راننده خوبی باشد، میتواند همه جادهها را طی کند. من مرزهای فرهنگی را نگاه میکنم که رهاست؛ نه سربازی دارد، نه نظاممند شده و نه ارتشی دارد. از طرف دیگر مرزها، مورد هجوم قرار میگیرد. الان کسی به این تجاوز دقت نمیکند. متجاوز هر بلایی بخواهد سر این فرهنگ میآورد. هر جور بخواهد تاریخ و اعتقادات را زیر سوال میبرد. وقتی آدم چنین فضایی را میبیند، احساس میکنم که نیاز است دفاعی در این حوزه صورت بگیرد. این دفاع میتواند از جنس فرهنگی باشد و با همان سلاح. وقتی دنیای مدرن با این سلاح به کشوری حمله میکند، نداشتن مدافع به نظرم حماقت است. اینکه همه فیلمسازها در حوزه اجتماعی جمع بشوند و مرزهای فرهنگی را رها کرده باشند، مثل این است که ما مسالهای را رها کرده باشیم و به سلیقه و علاقهمان چسبیده باشیم؛ این غلط است. اگر جنگ بشود من که نمیتوانم به نقاشیام بچسبم. باید اسلحه دستم بگیرم و جلوی دشمن بایستم. وقتی تجاوز فرهنگی میشود، طبعا نمیتوانم مثلا به فیلم کمدی علاقه داشته باشم. خوب است ولی اینجا باید از این مهارتی که بابت آن هزینه کردهام، در جایی دفاع کنم. اصلا وظیفهات دفاع میشود، چون تو سردار این جبههای. سردار جبهه فرهنگی، فیلمساز است. اگر این کار را نکند، تاریخ درباره او قضاوت میکند. مثلا شکارچی شنبه در همین رابطه بود. فیلمی که کاملا مقابله به مثل میکرد با آثار آنها. هدفم آنهایی بودند که از ایران باستان تا ایران امروز درباره وحشیگری ایرانیان فیلم میسازند و ملت ما را دچار ناهنجاریهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نشان میدهند و تهمت میزنند. از همین تهمتها استفادههای اقتصادی و فرهنگی میبرند و سر میزهای مذاکره و افکار عمومی، استفاده سیاسی میبرند. به همین دلیل هم جیغ اسرائیلیها سر شکارچی شنبه درآمد و همچنان میخواهند مانع شوند تا در کشورهای عربی اکران نشود. چون آنها شخصیتی را که در شکارچی بود، کاملا میشناسند و میدانند که فیلم چقدر مستند است. هنوز هم در این حوزه احساس تکلیف میکنم چون آنها همچنان کار میکنند اما این طرف همچنان جدی نگرفتهاند.
- به نظرتان یکدست صدا دارد؟
شاید همین یک دست صدا داشته باشد. در تاریخ هم ثبت میشود که یک نفر دستی زد و تیری شلیک کرد. ۱۰-۲۰ سال دیگر نسل بعدی بررسی میکنند که باهوشتر از ما هستند. نگاه میکنند در مقابل دهها فیلمی که درباره ما ساختهاند چند فیلم ساخته شده و چه کسی آنها را ساخته.
- جریان سینمای ما اصلا چنین نگاه استراتژیکی ندارد. جریان واحدی وجود ندارد که به اینها فکر کند.
برای اینکه سرگرم دعواها و دنبال سودها و سلیقههای شخصی خودشان هستند. وقتی ملت به مدافع فرهنگی نیاز دارد، اگر من به سلیقه شخصیام بچسبم، این خودخواهی من را میرساند.
- بالاخره نباید از مسائل روزمره مردم هم غافل شد. اینکه میگویید همه زوم کردهاند روی ژانر و مسائل اجتماعی، ذاتا یک نکته منفی نیست.
ما فیلمسازهای خیلی خوبی داریم ولی وقتی پای پول به میان میآید و نظام سرمایهداری بر فرهنگ حاکم میشود، یک سیلی راه میافتد که همه تصور میکنند از این سیل عقب ماندهاند. همه میخواهند هر جور شده به یک نقطه بالاتر برسند. دنبال دغدغههای فردی خودشان هستند و برای پول و مقام بیشتر و صنف و مدیریت قدرتمندتر تور پهن کردهاند. الان درگیری این شکلی است و مرزها رهاست. شما ببینید که حدود 7 میلیون ایرانی مقیم کشورهای دیگر چقدر آزار میبینند و خجالت میکشند. افکار عمومی جهان هم با فیلمهایی که میسازند نه تنها ایران اسلامی که ایران باستان را هم میزنند و عقبه و ریشه هویتی ایران را مورد هدف قرار میدهند. اصلا میگویند DNA شما جنایتکار و جنگ طلب است! اینها مهم است چون افکار عمومی با همین فیلمها ساخته میشود. مثل فیلمی که خودم درباره ترکیه دیدم. من که با فیلم آشنا هستم و میدانم برای رسیدن به هدف از چه سلاحی استفاده کردهاند تا ببرند، فیلم روی من تاثیر گذاشت. دیگر دلم نمیخواست به ترکیه سفر کنم تا مثل آن فیلم، بیخود و بیجهت در چرخه قضایی یک کشور بیفتم. یک فیلم چنین تاثیری دارد. ما فکر میکنیم که فقط یک فیلم است اما نمیدانیم که با یک فیلم فرهنگ ساخته میشود، نسلها تربیت میشوند و... . رسانهها هم به این مسائل نمیپردازند. سینما فقط مکانی است که یک سری آدم میآیند بلیت میخرند و مینشینند روی صندلی و جمعی به پرده خیره میشوند. محال است که این رسانه تاثیر نگذارد.
- نگاه مسوولان ما اصلا این گونه نیست. وقتی فیلمی مانند «جدایی نادر...» (فارغ از موافق یا مخالف بودن با محتوایش) به سینمای خارج از مرز ایران راه پیدا میکند، مسوولان ما هیچ عکسالعمل مثبتی ندارند.
حمایت نمیکنند و جاهایی محافظهکاری میکنند. من چیزی به نام «افق» در مسوولان فرهنگی ندیدهام! حتی پای مسائل و مسوولیتهای خودشان نیستند و در مقابل وضعیت موجود هیچگونه احساس مسوولیتی نمیکنند. همه این اختلافات، تفرقه و تهمت که در فضای سینمای ایران حاکم شده و به حوزه تئاتر، موسیقی و ادبیات هم رسیده،. نشان میدهد که نسبت به منافع اخلاقی و ملی کشور وحدت نظر و نگاه وجود ندارد. خیلی قشری، پوستهای، قبیلهای و صنفی عمل میکنند. خیلی شعار میدهند ولی عملی ندیدهایم. هیچ کس جوابگوی بلاهایی که در این چند سال بر سر سینما آمده نیست. فیلمسازها هم در این موج افتادهاند. من فیلمسازهای کمی را میبینم که مستقل باشند یا به دنبال این باشند که یک اتحاد منسجم در جهت حفظ منافع اخلاقی یک کشور و حتی منافع جهانی داشته باشند. به دلایل مختلف آشفتگی وجود دارد.
- پس با این دیدگاهها، جرقه اولیه «روزهای زندگی» باید از همین تکلیف گرایی زده شده باشد.
خیلیها میگویند از تکلیف نمیشود به داستان رسید، ولی از تکلیف میشود به تحقیق رسید. میانه من با روانشناسان و جامعهشناسان به دلیل کارم خیلی خوب است و از نظرات آنها استفاده میکنم. به این قائل نیستم که همه اطلاعات نزد فیلمساز است و حق دارد بدون کار کارشناسی این اجازه را به خودش بدهد که جذاب باشد، فروشش بالا برود و سرمایه و شهرتی هم به دست بیاید. اصلا اینها را دون شأن یک هنرمند میدانم. واقعا از تکلیف میتوان به خیلی چیزها رسید. کاری که آمریکاییها انجام میدهند. آنها تکلیفی جلو میروند. تکلیف را نظاممند و مهندسی کردهاند. میگویند ما امروز این فیلمها را نیاز داریم و براساس همانها سفارش میدهند. سوژه را سفارش نمیدهند، مضمون را تعیین میکنند. مثلا میگویند الان شروع کنید روی داستانهای ایرانی کار کردن. درباره ما شانسی که کار نمیسازند! علاقهای به سوژههای ما ندارند چون اصلا ایران را نمیشناسند. آنها هم تکلیفی عمل میکنند. مگر ژاپن تکلیفی عمل نکرد که در برابر هجوم آمریکاییها سامورایی را علم کرد. مجموعهای از ساموراییهای اسطوره و قهرمان را در فیلمهایش نشان داد.
- باورم نمیشود؛ منظورتان سفارشیسازی است؟!
نه؛ این ما هستیم که فکر میکنیم تکلیفی عمل کردن یعنی دولتی عمل کردن. دولتی عمل کردن هم یعنی اینکه تو از پُز اپوزیسیون بیایی بیرون، آزادیطلب نباشی، چهگوارا نشوی و... . اصلا خندهدار است. گاهی چیزهایی در تخیلات هنرمندان ما میگذرد که مناسب یک کشور بزرگ مثل ایران نیست. اینکه هنرمندی قشری و پوستهای عمل کرده باشد و تکلیف نداشته باشد اصلا جوک است! اگر کسی بگوید که من تکلیفی عمل نمیکنم یعنی مسوولیتپذیر نیستم. تکلیف یعنی مسوولیت و احساس مسوولیت نسبت به جامعه، تاریخ، آینده. اگر جایی دیدی که به ناموس فرهنگیات تجاوز میکنند، باید جلویش را بگیری. اصلا رد خور ندارد و نباید درباره آن تردید کرد. نباید به چرتکه برسد. کسی به چرتکه میرسد، یعنی چیزی را قبلا فروخته. وقتی کسی در خیابان به آدم فحش میدهد، آدم عصبانی میشود، حالا بحث ما، تجاوز فرهنگی است. اگر جواب این را ندهید، میشود بیغیرتی. وقتی به فرهنگ کشوری تجاوز میشود و هنرمندانی که سرداران آن حوزه هستند سکوت کنند، آن سکوت به مرور، بیغیرتی میآورد. اگر میترسی یا میگویی این دشمن که فحش میدهد، جایزههایم پیش اوست، داری با او معامله میکنی. خب معلوم است که اگر دشمن به تو حمله کند و تو هم به او حمله کنی، عواقبی دارد که در تاریخ ثبت میشود. خیلیها از کشورهای دیگر زنگ زدند و گفتند با همین «شکارچی شنبه» جگر ما را خنک کردید. ما بعد از ۳۰۰ خجالت میکشیدیم که پیش همسایههایمان راه برویم. ببینید دارد چه اتفاقاتی در افکار عمومی میافتد. بعد من اینجا با کن معامله کنم که مبادا فیلم من را تحویل نگیرند.
- این ملاحظات را در «روزهای زندگی» هم اجرا کردید؟
بله. وقتی با روانشناسان، مشاوران خانوادهها و جامعهشناسها صحبت میکردم، میگفتند آقای شیخ طادی اگر احساس میکنی که طلاق در کشور زیاد است، از طلاق عکاسی نکن. طلاق را نمیتوانی با طلاق درست کنی. این جامعه الگوی زندگی خوب میخواهد و باید زندگی موفق را نشان بدهی. اگر پهلوانی و جوانمردی فوت کرده، تو باید جوانمردی را زنده کنی. راه درمان دارد. تو نقاش نیستی که تابلوی شخصی بکشی. تو یک ژورنالیست نیستی که فقط از یک صحنه عکس بگیری و طرح موضوع کنی. اینها به درد متخصصان میخورد تا آن را تجزیه و تحلیل کنند و بگویند چطوری باید آن را درمان کرد. نه اینکه هی عکاسی کنید و هی آن را نشان بدهید. هی به مردم بگویید که مثلا گوشه صورتتان خال دارد. مردم که خودشان بهتر از ما میدانند. روانپزشکان میگویند وقتی جامعه را با سریالها مضطرب میکنید مقاومت جسمانی جامعه کم میشود. چون گلبولهای سفید در مقابل هورمونی نمیتوانند مقاومت کنند. این هورمون در مقابل اضطراب درست میشود. ما که نباید به عنوان هنرمند از خودمان مانیفست پزشکی بیرون بدهیم! فقط میتوانیم اینها را بخوانیم.
- این ایرادهایی که گرفتید، همهاش بر «جدایی نادر ...» صدق میکند!
منظورم هر فیلمی است. ممکن است آقای فرهادی از معضلی عکس گرفته باشد که دیگران عکس نمیگرفتهاند. زمانی هست که فیلمساز میبیند فضای ژورنالیستی حرکتی نمیکند، اینجا فیلمساز اجازه دارد ژورنالیست شود، چون تکلیفش این است. ولی آن عکس به درد کارشناس میخورد نه برای جهان. من برای آقای فرهادی واقعا احترام قائل هستم. چون آدم بسیار اخلاقگرایی است، ایشان روی موجها سوار نشد، سوءاستفاده نکرد، به نفع خودش جریان سیاسی راه نینداخت و در هیچ دسته و گروهی حرکت نکرد. معلوم بود که کاملا بر خودش مسلط است و حتی به جوانها درس میدهد. ولی رسانه چیزی نیست که ما فقط با آن از مسالهای عکس بگیریم. راه حرف زدن درباره خیانت یا طلاق این است که پیش مشاور، روانشناس و جامعهشناس و کسانی که در حوزه علوم انسانی فعالند و آمار دارند، بروند تا فیلمساز بفهمد راجع به این مسأله چه کار کند. فیلمساز باید بگوید من چطوری میتوانم به جامعهام خدمت کنم. نه اینکه هر لباسی که خودم دوست دارم را تن همه کنم. نباید بدون اینکه پزشک باشم دیگردرمانی کنم. این کار فقط از سر تکلیف است و هیچ راه دیگری هم ندارد. مسیر دیگرش همین مسیری است که سینما گرفتارش شده و هرگز هم به پای تکلیفگراییهالیوود نمیرسد. آنها خیلی برای کشورشان دلسوزتر و متفکرتر هستند و اتفاقا به منافع اخلاقیشان وفادار هستند. منافع بیاخلاقیشان را میفرستند به کشورهای دیگر و ممیزیهای خودشان به شدت اخلاقگرایانه است. جامعه خودشان را منهدم نمیکنند. ممیزیهای کانادا و آمریکا خیلی دقیق است. ما با یک گروه کانادایی صحبت میکردیم که میخواهیم به شما فیلم بدهیم، آنها یک لیست از ممیزیها را به ما دادند. مثلا اینکه توهین به پدر و مادر نباشد، کودک آزاری نباشد، کودک اصلا کتک نخورد، حیوان آزاری هرگز، هیچ کدام از اعضای خانواده اگر خیانتکار هم باشد نباید به او توهین کنید و... . همین جور برای ما لیست کرد. آنها مراقب جامعهشان هستند.
- پس شما گرههایی مثل لزوم نمایش یک رابطه خانوادگی خوب، علاقه به ژانر جنگی یا دفاع مقدس و یک موقعیت ناب داستانی را داشتهاید و با آن فرش «روزهای زندگی» را بافتهاید؟
من سختترین شرایط را پیدا کردم که دیگر از آن سختتر نباشد تا ثابت کنم جبر محیطی، همه چیز نیست. انسان اختیار دارد و میتواند بر جبر و فشارهای محیطی غلبه کند و میتواند به زندگی پاک، سالم، شیرین و پر از عشق خودش ادامه بدهد.
- آن هم در بدترین شرایط...
هم در شرایط عادی، هم در شرایط سخت. در هر دو فصل کلی فیلم این اتفاق میافتد. میتوانیم و ثابت کردم. برای این اثبات هم نرفتم خیالپردازی کنم، نمونه پیدا کردم.
- یعنی این داستان واقعی بود؟
بله. این زن و شوهر وجود داشتند. در عصر حاضر هم این اتفاقات و زوجها وجود دارد ولی ما سراغشان نمیرویم. از زاویه درمانگری و مسوولیتپذیری وارد حوزه سینما و رسانه نمیشویم. ما از زاویه جذابیت در خدمت جذابیت و تعمیم سلیقه خود به سلیقه دیگران وارد میشویم. بدون اینکه تخصص و تسلطی داشته باشیم به خودمان اجازه میدهیم هر کاری بکنیم. همین طوری ۱۲۰۰ دقیقه سریال میسازیم و مردم را به رگبار استرس و فاجعه میبندیم. وقتی این مدت ذهن را درگیر طرح و توطئه کنید حتی با بهترین ساختار هم اگر یک آدم را مدام در ژانر وحشت بترسانید، آیا او هنرمند موفقی است؟ روزهای زندگی بر این اساس است. میگویند ایرانیها عشق، زندگی موفق، همگرایی و عاشقانه زندگی کردن را بلد نیستند و تقی به توقی که میخورد از هم جدا میشوند. هر چه در سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی میبینیم همینهاست. در حالی که وقتی یک چنگ کوچولو در تاریخ و جامعه واقعی (نه جامعه کپسولی هنرمند) میزنید میبینید که پر از الگو است و اتفاقا جذاب هم هستند. مگر روزهای زندگی فیلم جذابی نیست؟ مگر فیلم چطوری جذاب میشود؟ ما تصور میکنیم یک زوج موفق جذابیت ندارد. شما یک زوج موفق را در شرایطی بگذار که درام ایجاد کند، ببینید چقدر جذاب است. مگر میشود عشق جذاب نباشد؟ این تلخگرایی اپیدمی شده و به نظرم جالب نیست. راه مقابلهاش فقط این نیست که کمدی بسازی. یک جایی مجبوری سم تزریق کنی و جایی مجبور میشوی پادزهر تزریق کنی. اصلا نباید سم را تزریق کنی که نیاز به پادزهر داشته باشد. اینها را همان متخصصان رشتهها و حوزهها مشخص میکنند، نه فقط فیلمسازها.
همشهری جوان