آنها نوروز دارند اما روز برایشان نو نمیشود.
سام کلانتری بعد از ساخت چند فیلم داستانی کوتاه و مستند و به خصوص فیلم بلند مستند "از خانه شماره 37 " که درباره زندگی صادق هدایت است، این بار به سراغ جانبازان جنگی میرود و در آسایشگاهی در دل شهر تهران (بیمارستان روانپزشکی نیایش) با آنها آخرین روزهای سال 90 را سپری میکند.
جانبازان هر کدام به دلیلی دچار اختلال روانی شدهاند؛ یکی را موج انفجار گرفته، دیگری ترکش خمپارهای در سر و آن یکی را دیدن شهادت همرزمانش.
اما هر چه هست، آنها در زمان متوقف شدهاند و با خاطراتشان ایام را سپری میکنند.
گذر ایام برای گویندگان رادیو در فضاهای عمومی که کلانتری به تناوب از آنها استفاده کرده است، کاملا در تضاد با خاطراتی است که رزمندگان به ذکرشان میپردازند.
در یک ساختار مقایسهای کلانتری برخورد رسانهای و بدون احساس موجود در ضوابط رسمی را در تضاد با مناسبات شهری مردم میداند و رسانه را فارغ از احساسات درونی ساکنان ابر شهری مثل تهران به تصویر میکشد.
گویندگانی بی دلیل سرخوش، در روزهای بارانی و پر ترافیک و شلوغ قبل از سال نو مدام از تحول و سال جدید میگویند و رزمندگان از نوروز همچون زندانیان تنها امید ملاقات با خانوادههایشان را انتظار دارند.
این تضاد به اضافه متانت تدوین و کادر بندی زیبای دوربین و برخورد شهری با موضوعی تکراری باعث میشود فیلم کلانتری از ارزش هنری بیشتری نسبت به فیلم های گزارشی ازاین دست برخوردار باشد.
گزارشهایی تلویزیونی که در احساسات گرایی صرف میماند و حرف تازهای نداشته و تنها به مدد عواطف بیننده در برخورد با جانبازان ، فیلمشان دیدنی میشود.
فیلم "به بهار" بیننده را به نکتهای مهم متوجه میسازد؛ اینکه ما در شهری زندگی میکنیم که امنیت آن در گرو جانفشانی همشهریانی است که در دل شهر زندگی میکنند اما از کمترین موهبتهای شهری برخوردار نیستند.
چرا نباید این دلاوران را در میدانها، گذرگاهها، پاتوقها و فضاهای عمومی شهرمان ببینیم؟
اگر امروز من در پیادهروهای تهران آداب شهروندی را به جا میآورم و میخواهم ببینم و دیده شوم، نباید فراموش کنم این امنیت را آنانی به من ارمغان داشتهاند که امروز از دیدهها پنهان شدهاند.