همیشه داشتن دوستان خوب در زندگی، تاثیر کاملا مستقیم با نوع و سبک زندگی فرد داشته و دارد. کمتر کسی را میتوان پیدا کرد که حرف دوستان صمیمی و نزدیکش را گوش ندهد و یا اینکه آن دوست تاثیری بر او نداشته باشد. حتی خیلی از دوستان میتوانند از پدر و مادر هم تاثیر گذارتر باشند...
به همین خاطر، داستان، حکایات، ضربالمثلها و نکتههای بسیار در این زمینه آوردهاند... اینکه، چگونه یک دوست خوب باشیم... اینکه، چگونه یه دوست خوب را بشناسید و یا پیدا کنید... بعضی از این حکایات از دشمن، دوست نما سخنها دارند و برخی دیگر سخن از فداکاریهای یک دوست خوب و یا بلاها و مضرات یک دوست بد و...دارند...
به انتخاب نمونههای در این باب، برای شما آوردهایم؛
- میگویند؛ به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد.
- گاه یک لبخند، یک جمله کوتاه، یک خط و یا یک نگاه می تواند، بهترین هدیه از یک دوست باشد.
- ما همیشه صداهای بلند را میشنویم، پررنگها را میبینیم، سختها را میخواهیم. غافل ازینکه خوبها آسان میآیند، بی رنگ میمانند و بی صدا میروند.
- هرگاه احساس کردی که گناه کسی آنقدر بزرگ است که نمی توانی او را ببخشی، بدان که اشکال در کوچکی قلب توست نه در بزرگی گناه او...
- تلاش کن تا دوستی را بیابی که قلبی به وسعت دریا داشته باشد در آن صورت برای وارد شدن به قلب او نیازی به کوچک کردن خود نداری.
- دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده، ولی دوست واقعی شانههاش از اشکای تو خیساند...
- دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمیدونه ولی دوست واقعی اسم و شماره تلفن اونها رو تو دفترتلفنش داره...
- دوست معمولی یه دسته گل واسه مهمونیت میاره ولی دوست واقعی زودتر میاد تا تو آشپزی بهت کمک کنه و دیرتر می ره تا به کمکت همه جا رو جمع و جور کنه...
- دوست معمولی ازت می خواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزنی ولی دوست واقعی میخواد مشکلاتت رو حل کنه...
- رفاقت به معنی حضور در کنار فردی دیگر نیست بلکه به معنی حضور در درون اوست.
روزگارانی که دوستی و رفقات جایگاه و ارج خاص خود را داشت، حکایت جالب و طنزآلودی آوردهاند، نقل آن در اینجا، خالی از لطف نیست.
میگویند؛ روزگاری دو دوست در روستایی خرم و آرام زندگی میکردند... یکی از آن دو دوست هر زمانی مشکل و یا نیازی داشت به شتاب به نزد آن دیگری رفته و از او درخواست کمک و مساعدت میکرد. آن دیگری هم هیچ گاه دست رد به سینه دوست خود نمیزد.
روزها از پی هم گذشتند تا اینکه روزی طبق روزهای پسین، دوست اول بنا به عادت برای گرفتن مساعدت و وام مورد نیاز به نزد دوست دیگر رفت.
درب را کوفت و به داخل خانه رفت. بعد از سلام و احوال پرسی، طبق معمول، شروع به ناله و زاری و در خواست کمک از دوستش کرد... دوستش نیز با خوشرویی مبلغی به او داد و بعد به سمت دفتری که روی تاقچه قرار داشت، رفت.
دوست اول با تعجب نگاه کرد و دید، دوستش مبلغ مساعده را در آن دفترچه به تاریخ روز ثبت کرد. با تعجب پرسید؛ ای دوست عزیز، حساب و تاریخ دوستت را ثبت میکنی؟ مگر خیال داری، مساعدهات را باز پس گیری؟
دوست کمککننده گفت؛ استغفرالله، دوست عزیز، اصلا اینطور نیست. خیالت راحت باشد. این دفترجه یاداشت، تنها برای این است که بدانم، یک دوست، چقدر برایم خرج و هزینه دارد...