مطابق نظریه تغییرات دورهای ابنخلدون، در گذشته، شکوفایی تمدنها(رشد اقتصادی و تأمین و تضمین امنیت سیاسی و نظامی) و افزایش جمعیت با یکدیگر دارای ارتباط مستقیم و مثبت بودند طوری که جمعیت در شرایط شکوفایی و رونق اقوام روبه افزایش مینهاد، در حالی که تنزل و فروپاشی تمدنها به کاهش جمعیت منجر میشد. وضعیت جمعیت مصر به عنوان یکی از قدیمیترین تمدنهای بشری نمونهای از این نظریه ابنخلدون است. مطالعه تحولات جمعیت مصر از قرن ششم قبل از میلاد تا دوره معاصر توسط هولینگس ورث (1969) در اثرش تحت عنوان «جمعیتشناسی تاریخی» به خوبی نشان میدهد که افزایش و کاهش جمعیت معمولا با شکوفایی و افول این تمدن بزرگ همراه بوده است.
توماس رابرت مالتوس (1766-1834 میلادی)را میتوان سرشناسترین چهره مخالف افزایش جمعیت دانست که نظریات جمعیتی وی و همفکرانش به رغم پارهای نارساییها، زمینههای مناسبی را فراهم آورد تا پیامدهای مخرب رشد شتابان جمعیت و ضرورت کنترل آن به طور جدی و جهانی مورد توجه قرار گرفت. به طور خلاصه، مالتوس معتقد بود که رشد منابع غذایی بسیار بطئی و کند(به صورت تصاعد حسابی) رشد جمعیت بسیار تند و شتابان(بهصورت تصاعد هندسی) است. به عقیده وی، تداوم این روند و عدمچارهاندیشی سبب میشود تا جامعه بشری با تهدیدهای جدی شامل وقوع جنگها و خونریزیها مواجه شود.
مالتوس عواملی همچون جنگها و کشتارها، قحطی و گرسنگی و بیماریهای واگیردار را به عنوان «موانع مثبت» مینامد و معتقد است که در صورت عدم مهار رشد سرسامآور جمعیت، این دسته از عوامل(جنگها، کشتارها و...) خود منجر به افزایش مرگو میر و کاهش جمعیت شده و باعث میشوند تا رشد جمعیت به سطحی متناسب با وسایل معیشت تقلیل یابد. در عین حال، مالتوس برای پیشگیری از بروز این شرایط، راهحل خود را نیز پیشنهاد میکند. وی راهحل پیشنهادی خود را «الزامهای اخلاقی» نام میگذارد که عبارت است از به تأخیر انداختن سن ازدواج و خویشتنداری در طول دوره تجرد. با این همه گفتنی است که مناسبات جنگ و جمعیت در نظریههای جدید جمعیتشناسی بیش از آنکه در چارچوب سنتی(یعنی تکاثر جمعیت به منظور برخورداری از سربازان و نیروهای نظامی پرتعداد و پرتوان) محدود شود، عمدتا معطوف به قلمرو جامعتری است که نهتنها به کیفیت جمعیت بیش از کمیت آن توجه میشود بلکه جنگ در مفهوم عامتری تحت عنوان «قدرت»(اعم از قدرت نظامی، سیاسی و اقتصادی) در عرصههای ملی و بینالمللی مطرح میشود که به آن پرداخته خواهد شد.
امیل دورکیم (1858-1917 میلادی)، جامعهشناس مشهور فرانسوی نیز در تئوری تقسیم کار اجتماعی به موضوع جنگ و کشتار به عنوان پیامد محتمل فشار جمعیتی اشاره میکند. به عقیده وی، در شرایطی که جمعیتهای انسانی رو به رشد و افزایش میگذارد، رشد جمعیت از توسعه ابزار معیشت پیشی میگیرد و بدینترتیب، زمینه مناسبی برای تنازع بقا فراهم میآید. به عقیده دورکیم، انسانها در چنین شرایطی دو راه در پیش خواهند داشت؛ یکی آنکه برای دست یافتن به ابزار و وسایل محدود معیشت به جنگ و کشتار یکدیگر مبادرت ورزند. راه دیگر آن است که این فشار جمعیتی باعث میشود که انسانها تلاش بیشتری کنند تا شیوههای بهتری برای افزایش بهرهوری پیدا کنند.
اگرچه محدودیت منابع و وسایل معیشت یکی از عوامل اصلی جنگ و کشتار در تاریخ محسوب میشود، در عین حال دورکیم معتقد است که انسانها معمولا به روش دوم متوسل میشوند و بدینترتیب فشار جمعیتی را شرط ضروری برای گسترش تقسیم کار اجتماعی میداند.
دیوید هیر معتقد است که حجم جمعیت میتواند از این نقطهنظر حائز اهمیت باشد که منبع مهمی برای تأمین ارتش و تأمین هزینههای نظامی از طریق اخذ مالیات است. در عین حال وی با بررسی وضعیت 12کشور جهان برخوردار از بیشترین جمعیت، بالاترین درآمد سرانه و بیشترین میزان تولید فولاد نتیجه میگیرد که تولید انبوه فولاد شاخص مناسبتری برای تعیین قدرت یک کشور است (تولید وسیع فولاد برای کارخانجات سازنده تسلیحات و تجهیزات نظامی ضروری است). وی همچنین استدلال میکند که افزایش جمعیت نهتنها ممکن است مانع افزایش درآمد سرانه باشد بلکه سیاست افزایشی جمعیت پس از گذشت چندین سال(حداقل 20سال) میتواند به افزایش نیروی نظامی و ارتش منجر شود؛ به عنوان مثال، استالین به منظور تقویت نیروهای نظامی شوروی در مقابل ارتش آلمان هیتلری سیاست افزایش جمعیت و ممنوعیت سقط جنین را در سال1936 وضع و اجرا کرد که به افزایش موالید در این کشور منجر شد. ولی برای مقابله با هجوم ارتش آلمان هیتلری در سال1941، کودکانی که به موجب این قانون به دنیا آمده بودند هنوز به اندازه کافی بزرگ نشده بودند که بتوانند در نیروی نظامی شوروی به خدمت گرفته شوند. ضمن آنکه سطح بالای باروری باعث شد تا اشتغال زنان در صنایع سنگین و نظامی در این کشور کاهش یابد.