فرهاد حسن‌زاده: خون‌آشام و نامزدش برای خوردن آب‌میوه به مغازه‌ی آب‌میوه فروشی رفتند، اما تق! نامزدش به دست مرد آب‌میوه‌فروش کشته شد. آیا او می‌تواند انتقام نامزد عزیزش را بگیرد؟ و حالا ادامه‌ی ماجرا...

هفته‌نامه‌ی همشهری دوچرخه شماره‌ی664

دیشب تا صبح خوابم نمی‌برد که. نمی‌دانم چرا. شاید به خاطر گرسنگی، شاید هم تشنگی، نیشم لک زده بود برای یک نوشیدنی خنک و باحال که. برای مکیدن چیزی به رنگ خون، چیزی تو مایه‌های آب هندوانه یا آب انار، یا شاه‌توت که.

وای‌ی‌ی، نه! به آب‌میوه که فکر می‌کنم چهره‌ی معصوم و نازنین نامزدم جلوی چشمم می‌آید که و دیوانه می‌شوم که. چهار هفته از کشته‌ شدنش گذشته و من هنوز نتوانستم انتقام بگیرم. صبح به قصد انتقام از خانه بیرون زدم که. خودم را تو آینه بغل یک ماشین مدل بالا برانداز کردم و زدم به شیشه که چشم نخورم یک وقت که. ما خون آشام‌ها برای این که چشم نخوریم به جای این که بزنیم به تخته می‌زنیم به شیشه. باورم نمی‌شد که این‌قدر خوش‌تیپ باشم که. طبق معمول خبری از قاتل نبود. نمی‌دانم از کجا فهمیده که من می‌خواهم انتقام بگیرم که. حتماً آن خراب‌شده را تعطیل کرده رفته خارج که. وای‌ی‌ی که چقدر از آدم‌های ترسو بدم می‌آید که.

بعد همان‌طور که داشتم کشیک می‌دادم که، چشمم افتاد به یکی از همین آدم‌های از خودراضی که. زنگ در را زد و بعد رفت تو که. خواستم دنبالش بروم توی ساختمان که در را بست که نفهمم توی کدام طبقه و واحد رفته که. من هم به بال‌هایم پر و بال دادم و ویژژژژ... رفتم آسمان و از پنجره شیرجه زدم تو ساختمان که.

تصویرگر: مجید مهجورحدس بزنید چی دیدم که؟ یک خانم چاق و تپل دیدم که توی یک دستش کیک‌خامه‌ای بود و توی دست دیگرش یک ران مرغ که. در حالی که یک گاز به این می‌زد و یک نیش به آن یکی، ایستاده بود روی وزنه‌ی آدم کِشی (با آدم کُشی اشتباه نشود). وای‌ی‌ی‌ی! فکر کنم صدوهشتادتایی وزن داشت. بعدش زد زیر گریه و بلند گفت: «من چرا لاغر نمی‌شم؟»

شوهرش با دلجویی گفت: «عزیزم! پس اون تِرِدمیل رو واسه چی خریدم؟ ازش استفاده کن. چربی‌ها رو بسوزون!»

خانمه اشکش را پاک کرد و رفت روی تردمیل که چربی‌هایش را بسوزاند که. از آنجایی که من از بوی چربی سوخته خوشم نمی‌آید زدم به چاک و جیم شدم که. اول خیابان و بعد شیرجه توی واحد پایینی که. آنجا یک ساختمان تاریک و نمور بود که. یک آدم بی‌حال هم افتاده بود روی مبل که داشت جانش بالا می‌آمد که. اگر آدمه را وزن می‌کردی که، به زحمت وزنش به بیست کیلو می‌رسید که. خروپف می‌کرد و خواب می‌دید که. من خوابش را بالای سرش روی پرده‌ی نامریی می‌دیدم که. توی خوابش داشت چندتا گوسفند چاق و چله را تعقیب می‌کرد که. خیال داشت با گوشت‌شان کباب بپزد که. ناگهان دنگ! با کله خورد توی یک دیوار سیمانی و از خواب پرید که. فکر کنم مخش از دماغش بیرون پرید که.

من قلب مهربانی دارم که. درسته که خون‌آشام هستم اما نمی‌توانم بی‌عدالتی را تحمل کنم که. فکر کردم بروم انتقام خون این بابا را بگیرم که داشت از گشنگی می‌مرد که. واسه همین ویژژژژ. پرکشیدم به سوی طبقه‌ بالا که خانم همسایه داشت با تردمیل سقف را می‌لرزاند که. باید چند سی‌سی خون پرچرب از ایشون می‌کشیدم و تزریق می‌کردم به اوشون که نمیرد که. بالاخره ما هم وجدان داریم که.

کد خبر 182419
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز