کودک از آن جهت که کودک است و بیاطلاع از حقوق خود به آسانی مورد سوءاستفاده قرار میگیرد و استثمار او نیز آسانتر است. برهمین اساس است که کارفرمایان متخلف علاقه بیشتری به بهرهگیری از کودکان در کارهای سنگین دارند چون اصولا کودک را ابزاری بیدردسر میدانند.
کودکانی را دیدهام که در کارگاههای شیشهگری، کورههای آجرپزی، کارگاههای زیرزمینی تولید کفش و لباس و حتی در باندهای مجرمانه بهکار گرفته شدهاند؛ چون بهرهکشی از آنها برای کارفرمایان متخلف بیدردسر است. 15سال پیش در میدان ولیعصر تهران، خانوادهای پرجمعیت کودکانش را به تکدی و کارهای خیابانی وادار کرده بود. تعدادیشان بهدنبال رهگذران میدویدند.
برخیشان بر یک ساز کوبهای مینواختند و چندتای دیگر با یک دسته فال دامان رهگذران خیابان را میگرفتند. آنها کودکانی بودند از روستایی محروم با خانوادهای پرجمعیت که به تهران مهاجرت کرده بودند. ماجرا اینگونه بود که براساس قانون خانواده، هر کودک که شبها کمتر از هزارو500تومان به خانه میبرد یا باید کتک میخورد یا آنکه از شام آن شب محروم میشد. آنها اهل یک خانه بودند که به گفته فرشید یکی از همان کودکان کار خیابان در اتاق کوچکشان در حوالی پس کوچههای خیابان شوش دوسوی یک اتاق را جدا کرده بودند تا پسرها از دخترها جدا شوند. آن سالها فرشید 12سال داشت. خورشید، دختر بچه خردسال خانواده که کمتر از دو سال داشت همیشه روی سنگفرشهای میدان ولیعصر خواب بود. زمستان و تابستان نداشت همیشه در آن گذرگاه که دو سوی خیابان را به یکدیگر وصل میکرد روی زمین خوابیده بود. فرشید در خیابان کارهای متفاوتی انجام میداد. گاهی روی دستهایش مسافتی طولانی را همانطور طی میکرد تا رهگذران هیجانزده شوند و قطعهای اسکناس یا سکهای فلزی برایش روی همان سنگفرشهای خیابان بیندازند. گاه جعبه واکس داشت و برخی روزها عابران خیابان را با یک دسته فال کاغذی دنبال میکرد.
بعدها دانستم که خواهر خورشید همان دخترک همیشه خوابیده روی سنگفرشهای میدان ولیعصر در شیشه شیر او که بیشتر وقتها محتوی آب و قند بود قرص خواب میریزد تا کودک از خستگی گریه و زاری راه نیندازد. فرشید در همان خیابان با دختر یکی از بستگانش در 18سالگی ازدواج کرد، بچهدار شد و بعدها دانستم که چندین مرتبه دستگیر شده است. چندی بعد همسرش را هم که بهکار خیابانی عادت کرده بود طلاق داد و آنطور که پسرعمویش در خیابان به من گفت، دیگر خبری از او نیست!
اوایل دهه 80 که برای تهیه گزارشی از وضعیت کارگران در کورههای آجرپزی به شهرستان ورامین رفته بودم. کودکانی را دیدم که همراه با بزرگترها تپههای گلی را با پاهایشان لگد میکردند تا زنها محصول پایکوبی کودکان را داخل قالبهای چوبی خشتزنی بریزند و فرزندان را در تهیه سهم نان خانواده شریک کنند. آنروز با مشاهده هایده، دختر خردسال یک کارگر که خشتهای آجر را به زحمت جابهجا میکرد دانستم که دلالها خانوادههای فقیر را از روستاهای محروم به کورههای آجرپزی میفرستند تا در قبال 6ماه کار یک خانواده از هر دو سوی ماجرا کسب درآمد کنند. تصاویر کودکان کار در کورههای آجرپزی تا به امروز از خاطرم نرفته است.
واقعیت این است که کودکان کار در کارگاههای زیرزمینی بهصورت غیرمجاز، بدون برخورداری از حق کودکی مورد بهرهکشی قرار میگیرند. کودک به صرف داشتن جثه کوچک و ناتوانی از اعتراض، بهانه خوبی در اختیار یک کارفرمای متخلف قرار میدهد تا او را مورد بهرهکشی قرار بدهد. کودکان در کارگاههای شیشهگری بهکار گرفته میشوند. چون جثهشان کوچک است و به راحتی میتوانند از سوراخ یک کوره سنتی سوزان که میتواند هزاران درجه گرما تولید کند داخل بروند و هزاران قطعه شیشهای را درون کوره بچینند و به همینخاطر باید ساعتها دمای بالای یک کوره تازه خاموش شده را تحمل کنند. این پایان کار نیست؛ چون اگر خانواده پول بیشتری بخواهند کودک باید لوله داغ شیشهگری را روی لبهایش قرار بدهد و آنقدر بازدمش را در لوله بدمد و آن لوله داغ را روی لبهایش بچرخاند تا شکل یک استکان کوچک چایخوری یا گلدان کوچک شیشهای ظاهر شود. کارفرما پول کار کودک را نه به او که به خانوادهاش تحویل میدهد.
در این نگاه کودک کار بدون برخورداری از حق کودکی، تنها برای کار ساخته شده و بهرهکشی از او بهمعنای گرداندن چرخ اقتصاد خانواده است با این تفاوت که کودک کار هرگز از حقوق یک انسان کامل برخوردار نیست و آنچه هیچگاه شنیده نمیشود فریاد کودکانی است که قربانی فقر خانواده و سوءاستفاده کارفرمایان متخلف هستند.