وصول به مرتبه فنا در گرو فقیر یافتن خویش از همه کمالات است و تا وقتی آدمی خود را مالک کمالی از کمالات گوناگون ببیند از شهود و کمال الاهی محروم میماند؛ به عبارت دیگر تا وقتی آدمی خود را میبیند، خدا را نمیبیند و تا کمالات خداوندی بر او مشهود نگردد و مبهوت خداوند نشود، فنا بی معنا است؛
از این رو است که فقر، جایگاه ویژه ای در عرفان و اندیشه عارفان پیدا میکند؛ تا آن جا که فقیر از عناوین و اوصاف بسیار ارزشمند سالکان عالی مرتبه شمرده میشود و هم از این رو است که فقط برخی از سالکان، شایسته این وصف میشوند.
فقر با عمیقترین معانی و عالیترین مراتبش در گفتار و کردار پیامبر اسلام(ص) به وضوح دیده میشود. آن جا که حضرت محمد(ص) فقر را سربلندی خویش شمرده و به آن افتخار میکند: الفقر فخری و به افتخر (1).
از ذات فقیر خویش در برابر پروردگار بی نیازش یاد میکند که در کلام الهی بر آن تصریح شده است؛ آن جا که خداوند تعالی میفرماید: یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید(2)؛ ای مردم! شما نیازمندان به خداوند هستید و خدا بی نیاز و ستوده است.
فقر از آن رو مایه سربلندی است که بدون آن، کمالی از درگاه خداوندی طلب نشود و فرد بی طلب، هرگز درگاه حضرتش را نجوید. همچنین بدون معرفت به فقر خویش، آدمی از معرفت به واقعیت خویش تهی است و به پندار بی نیازی مبتلا است.
عارف با چنین معرفتی به واقعیت خویش دست یافته است و این معرفت است که مقتضی معرفت به پروردگار است؛ چنان که حضرت محمد(ص) فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه(3)؛ پس آن کس که نفس خویش را آن گونه که هست، شناخت، پروردگارش را میشناسد. و از آن جا که حقیقت آدمی چیزی جز فقر و نیاز نیست، پس هر کس خود را به فقر و نیاز شناخت، پروردگارش را به غنا و بی نیازی میشناسد.
در توضیح بیشتر مطلب میتوان گفت که انسان به مقتضای سرشت کمال جوی خویش به کمال توجه میکند و به اندازه توجهش به خود، از خدا غافل میشود از این روست که سالکان به تبعیت از رسول خدا(ص) فقر و مسکنت میطلبیدند و به آن افتخار میکردند؛
چنان که حضرت(ص) فرمود: اللهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمره المساکین(4)؛ بار خدایا! مرا به فقر زنده بدار و در فقر بمیران و در شمار فقیران محشورم کن.
سالک با هر گام که جلو میرود به حقیقت فقر نزدیکتر میشود و بر شدت احساس نیازش افزوده میشود. او باید مراقب خویش باشد تا با دریافت حالات نیک و مواجهه با حقایق والا و جذاب به پندار مالکیت و تصاحب مراتب و مقامات عالی گرفتار نشود؛ بلکه هر کمال و زیبایی را نمایش اسماء نیکوی پروردگارش ببیند و احساس فقر بیشتری به کمالات او کند؛ یعنی با هر گامی از خودش فاصله بیشتری گرفته و به خداوند نزدیکتر شود.
حرکت سالک حقیقی با حرکت عابدان و زاهدان ظاهر بین بسیار متفاوت است. زاهد و عابدی که از نگاه به حقیقت محروم است، فقط به این توجه دارد که چه اندازه عبادت کرده است تا با افزودن عباداتش، احساس رضایت بیشتری از خود کند و مراتب بالاتری به دست آورد.
حال آن که سالک حقیقی با افزودن بر عبادات و اذکارش، به دنبال تحصیل مقامات و مدارج نیست. او مجذوب حقیقت درخشانی است که از خود بی خودش میکند؛ از این رو هر چه پیش میرود، احساس حقارت بیشتری کرده و خود را نیازمندتر مییابد در حالی که زاهدان و عابدان ظاهربین هر چه جلو میروند، بیشتر به خود میبالند و با دیده حقارت به دیگران مینگرند و آنها را محروم از توفیقاتی میبینند که میپندارند نصیب خودشان شده است.
به هر حال سلوک عارفانه حرکتی سلبی است به این معنا که با هر گام، پندار داشتهها از انسان بیشتر سلب میشود و سالک، مزه فقر را بیشتر میچشد تا به حقیقت و ذات فقر نایل شود. منظور از حقیقت فقر آن است که سالک، ذات خویش را عین فقر و نیاز مییابد که نیاز در هیچ زمان و مکانی از او جدا نمیشود و همیشه همراه او و بلکه عین او است.
سالک در آغاز فقر خویش را مقید میبیند؛ برای مثال فقط در هنگام بیماری نیاز به سلامتی را احساس میکند و نیازش را به درگاه خداوند عرضه میدارد و آن گاه که خداوند شفایش داد، دیگر احساس نیازی به اسم شافی خدا نداشته و از خداوند طلب عافیت نمیکند؛ ولی با پیشروی در مراحل سلوک به آن جا میرسد که خود را در همه لحظات عمرش محتاج اسماء الهی مییابد و قید از فقرش فرو میریزد و به فقر مطلق نایل میشود و خود را در پیشگاه پروردگار، همیشه نیازمند میبیند تا جایی که از او میخواهد که برای چشم بر هم زدنی به خود واگذار نشود که این حکایتی گویا از این حقیقت است که عارف واقعی خود را صاحب چیزی نمیبیند تا به آن دل خوش بوده و بر آن تکیه کند.
امسلمه که از زنان رسول خدا(ص) است، شبی از شبها که حضرت(ص) در خانه او بود، از خواب برخاست و حضرت(ص) را در بستر ندید، جویای حضرتش(ص) شد و پس از جستوجو او را در کنج اتاق یافت که به پا ایستاده و دست به دست آسمان بالا برده و در حال گریه به درگاه خدا عرض میکند:... اللهم و لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا؛ بار خدایا، هرگز مرا برای چشم برهم زدنی به خود وامگذار(5).
امسلمه با شنیدن این کلمات و دیدن حال زار حضرت(ص) روی گرداند و گریست. رسول خدا(ص) متوجه امسلمه شد و رو به سوی او کرد و فرمود: امسلمه! چرا گریه میکنی؟ امسلمه گفت: پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا(ص) برای چه گریه نکنم در حالی که تو با این مقامیکه نزد خدا داری چنین میگویی.
رسول خدا(ص) فرمود: ما یومننی و انما و کل الله یونس بن متی الی نفسه طرفه عین و کان منه ماکان؛ چه چیز مرا ایمن میسازد؛ در حالی که خداوند یونس بن متی را یک چشم برهم زدن به خود واگذاشت و بر او آن گذشت که گذشت(یعنی گرفتار عذاب خدا در دل دریا شد).
سلب اطمینان رسول خدا(ص) از خود و تکیه گاه دانستن خدا از آن رو است که حضرتش(ص) خود را صاحب چیزی نمیبیند تا امکان اعتماد بر خویش را برای او فراهم سازد.
حضرتش(ع) حتی به ادامه حیات خویش که سرآغاز کمالات دیگر است، امیدوار نیست و برای همین فرمود: به خدا سوگند به فرو بردن لقمه ای که به دهان میگذارم، امید ندارم و به خدا سوگند به گشودن دوباره پلکهایم آن گاه که آنها را میبندم، امید ندارم و به بستن آنها وقتی گشوده هستند، امید ندارم.
در کلامی دیگر حضرتش(ص) فرمود: به خدا سوگند قدم از قدم بر ندارم جز آن که به قدم بعدی امید ندارم. نفی هر گونه توانایی در انجام رفتارها و نفی هرگونه سببیتی در گردش امور از غیر خدا گواه دیگری بر ثبوت فقر برای آدمی در نگاه و گویش رسول خدا(ص) است؛ آن جا که میفرماید: لا حول ولا قوه الا بالله.
این شواهد مشتی از خروار و اندکی از کلمات بسیار حضرتش(ص) در بیان فقر ذاتی بشر است که در جمله «لایملک لنفسه نفعا و لاضرا و لاموتا و لاحیاه و لانشورا»(6) مشهود است.
امیر مومنان علی(ع) که خود راتربیت یافته و تأدیب شده رسول خدا(ص) میخواند، خود و خدا را در مناجات محراب مسجد کوفه اش این گونه معرفی میکند: انت الغنی و انا الفقیر، انت العظیم و انا الحقیر، انت العزیز و انا الذلیل. انت الحی و انا المیت(7) و... هر چه کاستی و نداری است به خود، و هر چه کمال و دارایی است به خدا نسبت میدهد.
اکنون با تأمل و درنگ میتوان به خوبی سرچشمههای عرفان را در گفتار و کردار نبوی مشاهده کرد، کلماتی که عارفانی همچون ابوسعید ابوالخیر را چنان رشد میدهد که خود را در برابر پروردگار هیچ ببیند و بگوید: کسی که او را چیزی نبود و نامی نباشد، او را نامی میتوان نهاد؟ این خود محال باشد و روا نبود(8).
شمسالدین تبریز هم جان باختن برای خدا را زیره به کرمان بردن میداند؛ چرا که او خود دهنده جهان است و آن گاه میگوید تنها چیزی که میتوان به درگاه او برد تا خشنودیاش را فراهم کرد، نیاز است که او بی نیاز است و از عرض نیاز خشنود میشود(9).
اگرچه بسیاری از معارف دیگر عرفانی را نیز میتوان در کلمات زیبای حضرتش(ص) ردیابی نمود.
پینوشتها:
1 - علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 16، ص 217، ح 6.
2 - فاطر /15
3 – بحارالانوار، ج 2، ص 32، ح 22.
4 – بحار الانوار، ج 95، ص 377.
5 – بحارالانوار، ج 91، ص 109.
6 - همان.
7 - محمد بن منور، اسرارالتوحید، ص 312.
8 و 9- مقالات شمس.