سید سروش طباطبایی‌پور: هفته‌ی قبل در مدرسه‌ی حیوانات مسابقه‌ی «کاغذ‌های خواندنی» برپا شد. قرار بود هر دانش‌آموز از عمق وجودش زور بزند و یک روزنامه‌دیواری درست کند.

دوچرخه

توله‌ها هم که تشنه‌ی رقابت بودند، سم به‌کار شدند و از هر پنجولشان کلی هنر ریختند. البته روزنامه‌ی بعضی‌ها هم‌چنان سفید مانده بود، مثل موش‌کور که هر چه‌قدر به مغز موشی‌اش فشار ‌آورد نتیجه‌‌ای نداشت.

موش بیچاره حتی نمی‌دانست درباره‌ی چه بنویسد. اول چند خطی درباره‌ی هنر نوشت. اما از خط بدش خجالت کشید و دست از خدشه‌دار کردن عالم هنر برداشت. از علم هم سررشته‌ای نداشت. البته می‌دانست اگر روزنامه‌اش علمی باشد حتماً برنده می‌شود؛ چون داور مسابقه عاشق هر چیز علمی بود.

فکر کرد با شیر و فیلِ ورزشکار هم مصاحبه کند، اما نکرد. آخر کدام ورزشکاری حاضر بود با صاحب آن هیکل غیرورزشی گفت‌و‌گو کند.

حتی یک روز تصمیم گرفت از تاریخ جنگل، گزارش تهیه کند. اما نشد. چون تاریخ‌نویس باید خوب ببیند، و او چش و چار درست ‌و‌ حسابی برای دیدن نداشت.

اما همین روزنامه‌ی سفید، در نهایت جایزه‌ی مسابقه را مال خود کرد! در روز آخر، سر و کله‌ی داور مسابقه یعنی آقای بز دیر پیدا شد. این‌طور شد که شیر بعد از آن‌که تکانی به سر و یالش داد، یکهو درآمد و گفت: «نتیجه‌ی مسابقه که معلوم است. می‌خواهید شما بروید خانه. من هم قول می‌دهم بعداً جایزه‌ی بهترین روزنامه را به همه‌ نشان بدهم!» با این حرف صدای ریزترین حیوان را هم درآورد. آقای کِرم از زیر دست و پا داد زد: «یعنی آقای بز این‌قدر بدسلیقه است؟» بعدش هم به‌ترتیب صدای منم منم و «ما...ما...» و «به...به...» و «عر...عر...» به هوا رفت. خلاصه همه به‌جان هم افتادند و هرچه را که گیر پنجول و سم‌شان آمد توی پک و پوزه‌ی هم زدند، حتی روزنامه‌های زیبایشان را.

و این‌طور شد که با داوری موشکافانه‌ی آقای بز، جایزه‌ی بهترین روزنامه، نصیب تنها روزنامه‌ی سالم مدرسه شد.

کد خبر 191321
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز