یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۶ - ۰۹:۵۸
۰ نفر

ترجمه - کوروش ضیابری: میلان کوندرا، سال‌های سال است که به عنوان یکی از نامزدهای اصلی جایزه نوبل مطرح است، اما با تمام قدرتی که در قلم و نگاه این نویسنده چک وجود دارد، هر سال از رقبای نه چندان شناخته شده و مهمی چون اورهان پاموک، شکست می‌خورد.

 کوندرا را می‌توان علاوه بر داستان‌نویس، متفکری دانست که آن‌چنان که خود می‌گوید با شیوه «تفکر ادبی»، به تحلیل و شناخت و شناساندن دنیای انسان معاصر می‌پردازد. این مطلب، نگاه یکی از نویسندگان «گاردین» است به آثار کوندرا. درست در شرایطی که یک بار دیگر نام او به عنوان شکست خورده بزرگ بازی نوبل، آه از نهاد طرفدارانش بلند کرد.

گفتار حاضر، یادداشتی کاملاً شخصی بر آثار میلان کوندرا است. نگاه یک طراح گرافیک و نویسنده‌ پیش پا افتاده. هرچند در این گفتار، قصد من بر آن نیست که کتاب‌های کوندرا را به صورت خاص مورد تحلیل و نقد قرار بدهم بلکه به صورت عام و کلی، تصمیم بر آن است تا روند حرکتی میلان کوندرا در عرصه ادبیات و نکات برجسته‌ کار داستان نویسی وی را تحلیل کنم که به صورت عمده، به دو دسته  «فقدان هویت» و «مشکل در ترجمه» از دیدگاه من، خلاصه می‌شوند که البته ضعف و ناتوانی برخی مترجمان در برگردان آثار میلان کوندرا که متوجه خود من نیز می‌شود را در این گفتار، بررسی می‌کنم هرچند که به تازگی، چند نقد تخصصی شامل یک کتاب و چند مجموعه مقاله راجع به دیدگاه جامعه‌شناسانه میلان کوندرا از منظر فلسفی منتشر شده است.

میلان کوندرا را به عنوان یک نویسنده  همیشه منتقد معرفی می‌کنند که از تباهی جامعه‌اش از هر لحاظ، ناراضی است و با جامعه، برخوردی نقادانه و موشکافانه دارد. البته این تعریف برای من زیاد قانع‌کننده نیست چرا که از دیدگاه شخصی من، میلان کوندرا همیشه یک رمان‌نویس منحصر به فرد بوده است.

 در تمام رمان‌هایش، میلان به دنبال سبکی از نگارش بوده که راه و روشی نو برای فکر کردن پدید بیاورد. راه و روشی که خواننده در برخورد با آن، احساس کند یک رمان نمی‌خواند بلکه متن فلسفی و پرسشگر، پیچیده و تئوریک را می‌خواند. وساطت، میانجیگری و انعکاس شفاف وقایع جامعه، بخش‌های تفکیک ناپذیری از رمان‌های او هستند که خطوط داستانی و روایتگرایانه کارهای وی را، به قطعاتی منطقی تبدیل می‌کنند که هر کدام برای خود، دیدگاه و جهت‌گیری دارند.

اما با نگاهی به آثار و کتاب‌های کوندرا، متوجه خواهید شد که بیوگرافی او در ابتدای تمام رمان‌هایش، همان بیوگرافی قدیمی است که در ده سال پیش ارائه می‌داد و هنوز هم از آن استفاده می‌کند.

 در صفحات ابتدایی آخرین رمان وی، «هویت» (که نسخه  فارسی آن نیز در ایران با ترجمه  دکتر پرویز همایون‌پور و توسط نشر قطره منتشر شده است) که زندگینامه میلان کوندرا نقل شده است، اینطور می‌خوانید: «میلان کوندرا در سال 1929 در چک‌اسلواکی متولد شد و تا سال 1975 در فرانسه زندگی کرد.»

 اما معدود مصاحبه‌های اخیر میلان کوندرا با نشریات، نشان می‌دهد که او به تازگی نسبت به بیوگرافی‌هایی که از او ارائه می‌شود، مشکوک و بی اعتماد شده است و در کل نیز تاریخ نشان می‌دهد که بیوگرافی‌های جعلی از برخی نویسندگان، جای آثار و کتاب‌های اصلی آنها را گرفته و دیدگاه مردم را به سمت دیگری کشانده است، هرچند که کوندرا سعی می‌کند تا حد امکان، زیاد با نشریات مختلف مصاحبه نکند و تصاویرش را نیز منتشر ننماید و یا بیوگرافی‌هایش را نیز چاپ نکند. به طور کلی، کوندرا نویسنده‌ای بدون حاشیه  است که می‌خواهد خود را در قالب آنچه هست مطرح کند و شخصیت خود را در قالب رمان‌هایش تبلور ببخشد نه در قالب آنچه که دیگران می‌خواهند او باشد!

خود او نیز می‌داند که رمان‌هایش، سبک و شکل خاص و مستقلی از ادبیات داستانی را دربر می‌گیرند و من نیز تصمیم دارم به تفصیل راجع به برخی از شکل‌های ساختاری رمان هویت وی، صحبت کنم.

اما آثار کوندرا، مشکل بزرگی دارند. این آثار به دلیل ساختار پیچیده  فلسفی شان، به خوبی تفسیر و ترجمه نمی‌شوند و معمولاً مترجمان باید برداشت‌های شخصی خودشان را از آثار کوندرا در قالب ترجمه عرضه کنند. اما نوع دیگری از ترجمه وجود دارد که کوندرا آن را ترجمه  احساسات می‌خواند.

در عصری که هر ژانر ادبی و صنعتی بی‌ربطی قابلیت تبدیل شدن دارد، کتاب‌ها به فیلم‌ها، بازی‌ها به کارتون‌های تلویزیونی، رمان‌های فلسفی به بازی‌های کامپیوتری، کتاب‌ها به تئاترها و تئاترها به فیلم‌های سینمایی، کوندرا سعی بسیاری دارد تا اصالت عمل و ابتکار خاص خود را برای عرضه  آثارش حفظ کند و تقلیدپذیری و کپی‌برداری از سبک‌های خاصش را غیرممکن سازد تا رمان‌های او، فقط قابلیت خوانده شدن به عنوان یک کتاب را داشته باشند و نه دیده شدن به عنوان یک تئاتر تلویزیونی!

او این تبدیل‌ها را غیرممکن می‌پندارد و تصور می‌کند که هیچ سبک ادبی، نباید به هیچ محصول هنری دیگری تبدیل شود. او در زندگی شخصی خود نیز چنین برخورد می‌کند. زندگی‌اش را به رمانی تبدیل می‌کند که قابل تعدیل یا بازنویسی شدن نباشد.

میلان کوندرا در زمان حیات ژاک دریدا، در همین رابطه، برای او اینگونه نوشت: «اگر بازنویسی و تعدیل، قرار است رمان و داستان را زنده نگاه دارد، آنگاه می‌توانید مطمئن باشید که هیچ ارزشی برای کتاب‌های ما باقی نخواهد ماند.»

به عقیده  کوندرا، رمان واقعی و خوب، هیچ چیز غیر از یک رمان واقعی و خوب نیست! اما بعد از تبدیل شدن به سایر ژانرهای ادبی و هنری مثل فیلم سینمایی یا سریال تلویزیونی، تنها بخشی ناچیز از خط داستانی آن باقی خواهد ماند. او همچنین به وضوح، بین «دگرگونی» و «تبدیل» تفاوت قایل می‌شود.

به عقیده  کوندرا، «تبدیل» یک اثر ادبی مکتوب به یک محصول صرفاً تجاری مثلاً تلویزیونی، استفاده از فکر و حاصل تلاش یک متفکر برای ساختن و پرداختن یک موضوع پیش پا افتاده برای رسیدن به یک سری اهداف مادی خاص است که البته فناوری نیز در این راه بسیار کمک می‌کند، اما کوندرا همواره، در رمان‌هایی که نوشته، خودش بوده است و بر خلاف برخی نویسندگان حتی بزرگ، سعی نکرده آثار قدیمی را به شکل‌های نوین امروزی تبدیل کند و با نام خودش، عرضه نماید تا بتوانند از آثار او، فیلم و تئاتر و بازی بسازند.

کوندرا تنها یک بار اجازه داد تا اثرش را به تئاتر تبدیل کنند و البته آن تئاتر نیز بسیار آماتوری بود و علاوه بر خودش، برای کارگردان اثر نیز هیچ سود مالی نداشت.

اما میلان کوندرا، دگرگونی را از بتهوون آموخت. کسی که از صدای افتادن سکه بر روی زمین، موسیقی ساخت‌! رمان «ژاک و اربابش» اثر میلان کوندرا، اقتباسی متحول شده از «ژاک سرنوشت گرا» اثر دنیس دیدروت بود که حتی سبک نوشتاری میلان کوندرا نیز متفاوت با آنچه بود که در رمان دنیس دیدروت آمده است.

 اما کتاب‌های اخیر کوندرا، سری کاملاً یکسانی از اقتباس‌های ادبی دگرگون شده هستند! او در خانواده‌ای  زاده شد که اعضای آن، همگی اهل موسیقی و آهنگساز بودند و به همین دلیل نیز میلان از سنین کودکی‌اش، با نواختن موسیقی رشد کرد و پیانو نواخت و حالا نیز یک پیانیست حرفه‌ای  است و شاید این نوع اقتباس‌های ادبی او از سایر آثار که تنها به سوژه و حواشی کار محدود می‌شوند، به دلیل حرفه  خانوادگی بستگانش بود. همان کاری که او بعدها ادامه داد و البته در این عرصه نیز به نواختن تصنیف بزرگان موسیقی پرداخت و هیچگاه آهنگ نساخت.

میلان کوندرا، در حال آزمایش کردن شکل‌های متفاوتی از شخصیت پردازی در رمان است. ساختار پایه  تمامی رمان‌های کوندرا، یک الگوی واحد دارند و اکثراً نیز از هفت بخش اصلی تشکیل شده‌اند که هر کدام از آنها می‌کوشد تا کاملاً مستقل، متفاوت و تک باشد! فهرست مطالب ابتدای کتاب‌های وی نیز همواره به گونه‌ای تنظیم می‌شود که خواننده بتواند تصور درستی از طرز تفکر او در استقلال و اصالت عمل داستان نویسی‌اش پیدا کند.

نخستین رمان کوندرا با نام «شوخی»، روایتی چندگانه از پیشروان حرفه موسیقی مدرن امروز است. این رمان، توسط چهار نفر روایت می‌شود. شخصی به نام «لودیک» که تک سخنگویی وی، دوسوم متن را در برمی‌گیرد و روایت‌های «یاروسلاو»، یک ششم متن، روایت‌های «کاستا» یک نهم متن و روایت‌های هلنا، یک هجدهم متن رمان را شامل می‌شود.

با توجه به سبک نوشتاری میلان در این رمان، مقداری که از لحاظ محاسباتی برای روایت به هر کدام از این چهار نفر اختصاص داده شده، شخصیت آنها را روشن می‌کند و توضیح می‌دهد. در واقع کوندرا، با مقادیر متفاوتی نور روی چهره  افراد بازی می‌کند تا سایه روشنی که تشکیل می‌شود، بخشی از چهره  آنها را نمایش دهد.

هرچند که بسیاری از منتقدین ادبی، به میلان کوندرا به دلیل داشتن لحن فاخر و نثر پیچیده اش، ایراد می‌گیرند. هرچند که از نثر پیچیده و فلسفی کوندرا خبر دارم و مطلعم اما باز هم به سراغ کتاب‌هایش می‌روم؛ هرچند که خیلی سخت، مفاهیمش را هضم می‌کنم. علاقه  من به کارهای کوندرا، به دلیل استفاده  بیش از حد وی از استعاره‌ها و صفت‌های عجیب و غریب است و البته خود میلان کوندرا نیز ترجمه‌هایی که از کتاب‌هایش موجود است و به بیش از 22 زبان زنده دنیا ترجمه شده را مطالعه و بررسی نموده است.

 او نیز به مانند بسیاری از نویسنده‌ها، مسحور جادوی کلمات می‌شود و در معنی هر اصطلاح، ریتم و آهنگ، بیان و صراحت لهجه جملات، مدت بسیاری دقیق می‌شود و به معنای خط به خط جملات و سطور یک کتاب، فکر می‌کند و با توجه به این روحیه ظریف و شکننده، برای او یک مصیبت بزرگ به حساب می‌آید وقتی در مقایسه ترجمه که از آثارش می‌شود، ببیند پاراگراف‌هایی حذف شدند،جملات به هم ریختند،سبک‌ها تغییر کردند و احساسات و عواطف داستان، از حد استانداردش، کمتر یا بیشتر شده‌اند.

از همین رو، بهترین امکانی که می‌تواند او را شاد کند، این است که همگی بتوانند به زبان آلمانی یا چک صحبت کنند و بخوانند! شاید شما فکر کنید من آدم خوشبخت و موفقی هستم که تواسته‌ام آثار وی را به زبان اصلی شان بخوانم اما واقعاً اینطور نیست و من نیز نسخ ترجمه شده آثار او را به دست آوردم و دلیل آن نیز را اینطور می‌توانم ذکر کنم که علیرغم نوشته شدن تمام کتاب‌های وی به زبان چک اسلواکیایی، در زمانی که چک و اسلواکی هنوز از هم جدا نشده بودند، این آثار هیچگاه انتشار نیافتند چرا که حکومت کمونیست زمان، خواندن آثار وی را ممنوع کرده بود و آثار وی بعد از ده سال از تغییر رژیم، تازه به صورت ناقص چاپ شدند و نسخه‌های کامل آثار وی، به زبان‌های غیر چک و اتریشی است و تنها 4 مورد از آثار وی را به زبان اصلی چاپ کرده‌اند و بسیاری از علاقه‌مندان کارهای وی، ترجمه آثارش را خوانده‌اند.

به همین دلیل، شخص میلان کوندرا پس از اینکه به زبان فرانسوی، تسلط کامل پیدا کرده، در حال ترجمه  آثارش به زبان فرانسه است و دو سالی می‌شود که این کار را پیش گرفته است و در تمام این کتاب‌ها که بعد از سال 1982 توسط انتشارات «گالیما» فرانسه به چاپ می‌رسند، این متن دیده می‌شود: «متن این کتاب از زبان چک و اتریشی به فرانسه توسط شخص نویسنده ترجمه شده و تمام حقوق آن نیز متعلق به شخص وی می‌باشد و همان ارزش معنوی متن زبان اصلی را دارد.»

هرچند که بسیاری از منتقدین شرایط حاکم بر ادبیات چک، معتقدند این فاجعه برای داستان نویسی این کشور به شمار می‌رود چرا که متن زبان اصلی کتاب‌های کوندرا، از هرگونه حمایت و ارزشی، بی‌بهره هستند و در عوض متن فرانسوی و بیگانه  کتاب‌ها، به دست خود نویسنده، دارای ارزش مادی و معنوی همتراز با متن زبان اصلی شناخته شده است. و همچنین از آنجایی که مخاطبان اهل چک و اسلواکی، تنها کمتر از یک هزارم خوانندگان آثار میلان کوندرا را تشکیل می‌دهند، هنوز هم باید منتظر بمانند تا آثار باقیمانده و چاپ نشده  کوندرا در کشور خودش، به دست آنها برسد.

برای مثال، بعد از چاپ اولین ویرایش از کتاب «ابدیت»، 14 بازخوانی و بازنوشت از این کار به فرانسوی توسط خود کوندرا صورت گرفت و خود وی نیز در پایان کار چهاردهمین بازخوانی اثر، نوشت: «من برای نوشتن این اثر در بهترین شرایط روحی، یک سال و نیم کار کردم و برای ترجمه آن در بدترین شرایط روحی، دو سال!!» کوندرا به شخصه، با مرزبندی‌های امروزی در زمینه‌ ترجمه، مبارزه می‌کند و به ترجمه انگلیسی خوب، آلمانی خوب و فرانسوی خوب، آنطور که در مدارس آموزش داده می‌شود، موافق نیست.

 او معتقد است اگر یک مترجم خوب، تمام بخش‌های اعظم یک ادبیات را به زبان خودش برگرداند و امانتداری را در برگردان آثار عمده آن زبان حفظ کند، می‌تواند تأثیر خوبی در زبان و ادبیات هر دو کشور داشته باشد به شرطی که از هر دو زبان، فرهنگ، ادبیات و نژاد، شناخت صحیح و کامل داشته باشد. حال این زبان، هر زبانی می‌تواند باشد. مهم این است که در ترجمه، احساسات و عواطف درونی نویسنده زبان اصلی حفظ بشود.

  گاردین/ دسامبر 2006

کد خبر 19638

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز