جای تعجبی ندارد که تئاترهای این کارگردان که پر از ارجاعات اجتماعی و البته انسانی است همواره جزو کارهای پرمخاطب محسوب میشود. از نخستین کار او که «شب بهخیر مادر» نام داشت تا آخرین کار او یعنی «برهان» کارهای پرمخاطبی محسوب میشوند؛ هرچند برهان شاخصههای کارهای قبلی او را ندارد. با این کارگردان درباره نمایش برهان به گفتوگو نشستهایم.
- در نمایش برهان رد کارهای سابق شما را نمیشود دید. حرفم به این معنی نیست که برهان کار خوبی نیست اما بهنظرم ویژگیهای کارهای سابق شما را ندارد.
من این نمایشنامه را بیشتر از این میخواستم تغییر بدهم اما دیدم که زمان، اجازه این تغییرات را به من نمیدهد و از سوی دیگر بیشتر از این نمیشد از نمایشنامه اصلی حذف کرد. شاید از نظر دیالوگنویسی، من متن اصلی را بهسمت کارهای خودم نبردم، گرچه بازنویسیهای جزء نگرانه در دیالوگها زیاد است. یکی از مضمونهای مهم این نمایش غم از دست دادن است. اگر این نمایشنامه را کار نکرده بودم بدون شک درباره این مضمون مینوشتم. اجرای برهان، نیاز من را به نوشتن درباره آن برطرف کرد.
- غم از دستدادن در نمایشنامه اصلی بود یا شما آن را اضافه کردید؟
در نمایشنامه اصلی بود ولی مرگ پدر آیدا (کیخایی، بازیگر نقش کتایون) باعث شد من در بازنویسی نمایشنامه بیشتر روی این مضمون درنگ کنم. مثلا در اجرای ما کتایون به پدرش میگوید: مردن درد نداشت؟ این جمله در نمایشنامه اصلی نیست، من به نمایشنامه اضافهاش کردم. این سؤال خودم است. هر بار با درگذشت یکی از نزدیکانم این پرسش ذهنم را درگیر میکند. از این دست جزئیات به متن اصلی اضافه شدهاست. در چند دقیقه اول کار، برای تماشاچی این سؤال هست که چرا کتایون بغض دارد. این در متن اصلی نیست، پیشنهاد من در مقام کارگردان است. 12دقیقه بعد از آغاز کار، تماشاچی به کتایون حق میدهد که با بغض حرف بزند.
- آقای یعقوبی دوست دارم به سؤال اولم برگردم و بگویم که ما در این کار، جسارتهایی از جنس محمد یعقوبی را نمیبینیم. برهان یک نمایش خانوادگی و انسانی است، اثر خوبی است اما فاقد جسارتهایی است که در کارهای قبلی شما میدیدیم و تا مدتها ذهن مخاطب را درگیر میکرد.
از روزهای اول که این نمایشنامه را برای کار انتخاب کردم و تصمیم گرفتم ایرانیاش کنم، دلم میخواست بیشتر روی مسئله مهاجرت تأکید کنم. اگر به مهاجرت بیشتر میپرداختم، احتمالا توقع شما برآورده میشد.
- در متن اصلی، تم مهاجرت وجود نداشت؟
نه. نمایشنامه اصلی داستان یک خانواده آمریکایی است. با توجه به اینکه متن به من فرصت کمکردن و اضافهکردن نمیداد ترجیح دادم موضوع مهاجرت را پررنگ نکنم تا زمان کار طولانی نشود. زمان مطلوب من برای یک تئاتر 75تا 90دقیقه است. همین حالا زمان کار 105دقیقه است، اگر به موضوع مهاجرت میپرداختم چند دقیقه میشد؟ با خودم کنار آمدم که همین نشاندادن خانوادهای ایرانی در شیکاگو، مهاجرت و دردهای آن را تداعی میکند. ترجیح دادم در کل کار به دو جمله صریح درباره مهاجرت اکتفا کنم.
- زمانی که کتایون برهان پدر را میخواند این موضوع کاملا به چشم میآید.
بله. میتوانستم زمان کار را طولانی کنم و بیشتر از این درباره مهاجرت و فرار مغزها بنویسم و اینکه پدر ترجیح میداد در ایران باشد ولی بهناچار در آمریکا ماند اما نخواستم کار طولانیتر شود. از سوی دیگر ساختار نمایشنامه و رویدادها چنان تنگاتنگ به هم پیوسته بود که بیشتر از این نمیشد از آن حذف کرد. صحنهای در نمایش هست به اسم چنین گفت زرتشت.
- اسمگذاری صحنههای نمایش از ویژگیهای کارهای شماست.
بله. در نمایشنامه اصلی صحنهها اسم ندارد. این میل من است که برای صحنهها اسم بگذارم. روزهای اول قصد داشتم نخستین صحنه بازگشت به گذشته را حذف کنم. میخواستم این صحنه را حذف کنم تا بتوانم چیزهای دیگری به نمایش اضافه کنم و صحنهای درباره مهاجرت بنویسم ولی بازیگران با حذف این صحنه موافق نبودند. و چه خوب که موافق نبودند و باعث شدند این صحنه را بازنویسی کنم و نامش شد چنین گفت زرتشت. وقتی این صحنه را بازنویسی کردم، دیگر دلم نیامد حذفش کنم و حالا یکی از صحنههای شوخطبعانه کار است. خود نمایشنامه اصلی عبوس و جدی است و وجود این صحنه حالا در اجرای ما ضرورت ساختاری دارد. شما درست میگویید. تماشاگر به ارجاعات اجتماعی و صراحت در نمایشنامههای من خو کردهاست. من همیشه گفتهام که تئاتر ما نیاز به صراحت دارد و همواره در نمایشهایم این صراحت را دارم. اما برهان بیش از این به من امکان نمیداد.
- پس چرا نمایشنامه برهان اثر دیوید اوبورن را انتخاب کردید؟
برای اینکه از نمایشنامه خوشم میآمد. حتما نباید همه نمایشنامههایم با این صراحت همراه باشد. همانطور که من از رمان کنسول افتخاری خوشم آمد و براساس آن، نمایشنامه «ماچیسمو» را نوشتم موقعیت نمایشی برهان هم جذبم کرد. درست است که برهان یک داستان خانوادگی است اما پسزمینه نمایشنامه که ریاضی است این نمایشنامه را از هر داستان خانوادگی مشابه متمایز کردهاست.
- به هرحال تماشاگر ایرانی از نمایشهای شما،خواستههای دیگری هم دارد.
نمیتوانم برای ارضای خواست تماشاگر- به نمایشی مثل برهان- مسائل اجتماعی را الصاق کنم. نمایش برهان مانند برخی نمایشهای دیگر من نیست. یعنی آن تماشاگر اشتباه میکند که این خواسته را از نمایش برهان دارد. این نمایش جنسش متفاوت است.
- تقریبا از اواسط کار متوجه میشویم که اینها یک خانواده ایرانی هستند تا قبلش بهنظر میآمد از شیطنتهای شما در تبدیل نمایشنامه خارجی به ایرانی است؛ مثل همان کاری که در نمایش 33درصد نیل سایمون شدهاست.
اول متن تمام نشانهها را برداشتم و حتی گمراهکننده است. مثلا اول نمایش ویدئو پروجکشن با عبارتی به تماشاگر اطلاع میدهد که مکان نمایشنامه حیاط خلوت خانهای در شیکاگو است. بعد بازیگران درباره خیابان الیس و سیندی جیکوبسن حرف میزنند، اما کمی بعد پدر، شعری از خیام میخواند و اینجا تماشاگر میفهمد که اینها ایرانی هستند. نمیخواستم تماشاگر زودتر از این مطمئن شود. دستکاریهای من، در دیالوگ و ایرانیکردن آدمهای نمایشنامه برهان بود. دلیلم هم این بود که با خود گفتم اگر اثر دیوید اوبورن یک ایرانی- آمریکایی بود حتما در مورد تبار خودش مینوشت و این نمایشنامه قابلیت این تغییر را داشت و بهنظرم تماشاگر هم از دیدن چند ایرانی بیشتر لذت میبرد.
- تغییرات و ایرانی کردن نمایشنامه اصلی در همین حد است؟
تغییرات در جزئیات دیالوگها، حذف صحنه پیش از آخر و ادغام بخشی از این صحنه حذف شده در صحنه ششم به نام «خودم نوشتم» و بازنویسی اساسی پایان نمایشنامه است. نمایشنامه اصلی پایان خوبی نداشت و راضیام نمیکرد.
- پایان چه تغییراتی کرد؟
در نمایشنامه اصلی دو خواهر میخواهند بروند، با هم جروبحث میکنند و کلر قهر میکند میرود و بعد هارولد میآید و با کاترین صحبت میکند که تو باید بمانی و... کاترین به او میگوید: تو فکر میکنی برهان خوبی نوشتم؟ هارولد میگوید: بله و درحالیکه قرار است کاترین برای هارولد برهانش را توضیح بدهد نمایشنامه تمام میشود. باورم نمیشد نمایشنامهای که آنقدر خوب شروع شده بود به این بدی تمام شود.
- پایانش سینمایی است.
بله. این پایان در فیلم برهان قانعکننده بود ولی پایان بدی برای تئاتر است. بهنظرم نمایشنامه زمینهچینی خوبی دارد که نویسنده از آن میتوانست در پایان بهرهبرداری کند. من خیلی دیر به این پایان رسیدم. هرچه مینوشتم راضیام نمیکرد. در ضمن بهنظرم خیلی عجیب بود که کلر در نمایشنامه اصلی (در اینجا تبدیل به هما با بازی بهنوش طباطبایی شده) زود صحنه را ترک میکند. سرانجام به این نتیجه رسیدم که نمایش با پدر شروع میشود پس با پدر هم تمام شود. این دو پایان متفاوت شاید هم به دو نگاه از دو جهان متفاوت برمیگردد. بهنظرم پایان نمایشنامه اصلی، یک پایان خوشبینانه قلابی آمریکایی است.
- اما پایان نمایش شما تلخ است.
بله و من این پایان را میپسندم. همه میپذیرند که برهان را کاترین نوشته ولی...
- او تنها میماند.
دقیقا. اما تنها کسی که میتواند او را درک کند، پدرش است. ممکن است هال (با بازی مهدی پاکدل) برگردد ولی دیگر از خوشبینی نمایشنامه اصلی خبری نیست. شروع قانعکننده برای نمایشنامه شرط لازم است و پایان قانعکننده شرط کافی. شروع باید تماشاگر را قانع کند که به تماشای نمایش خوبی نشسته است و او را روی صندلی بنشاند تا ادامه نمایش را ببیند. کار نویسنده برای نوشتن پایان نمایشنامه سختتر است. نویسنده توانا، در آغاز کار خود، مخاطبش را اغوا میکند ولی در پایان کار باید مخاطب را ارضا کند. نمایشنامه اصلی شروع خیلی خوب و قانعکنندهای دارد ولی پایانش میلنگد. بهنظرم بحث درباره نمایشنامه برهان با وجود پایان ضعیفش حاوی یک نکته آموزنده است. این نمایشنامه پنج جایزه گرفتهاست: جایزه پولیتزر، جایزه حلقه منتقدان نیویورک، تونی، درامادسک و لوسیل لورتل. من شک ندارم اگر دیوید اوبورن نمایشنامهنویسی ایرانی بود هرگز جایزههایی مشابه آن را در ایران نمیگرفت. مقایسه رفتار آنان با نویسندگان خود با پیشبینی رفتار با او با فرض ایرانیبودن نشان میدهد که چقدر آنان نوازشگرانه با نمایشنامهنویسان خود رفتار میکنند. بهنظر میرسد آنان آنقدر برای درام دیوید اوبورن ارزش قائل هستند و قدر ارزشهای نمایشنامههای او را میدانند که پایان ضعیفش را نادیده میگیرند و با نویسنده نوازشگرانه برخورد میکنند. نخستینبار سالها پیش با خواندن نمایشنامه «دوشیزه و مرگ» نوشته آریل دورفمن متوجه شدم که آنان بهدرستی چقدر نوازشگرانه با نویسندگان خود رفتار میکنند. پایان نمایشنامه دوشیزه و مرگ هم پایان معیوبی است ولی آنان بهدلیل یک پایان نامناسب همه ارزشهای یک نمایشنامه را نادیده نمیگیرند. معتقدم در ایران نخستین واکنش با هر اثر مجازات است نه نوازش. من در کلاسهای نمایشنامهنویسی مدام از هنرجویان میخواهم که ارزشهای نمایشنامه همکلاسی خود را ببینند و نویسنده را نوازش کنند تا بتواند به کارش ادامه بدهد.
- چرا شخصیتهای خواهرها اینقدر متفاوت است. کتایون خاکستری است اما هما شخصیت سیاه نمایش است؟
اصلا قصد من این نبوده. نمیدانم کجای کار ما این حس را در شما ایجاد کردهاست، شاید صحنهای که هما بعد از مرگ پدر میخواهد مهمانی بگیرد؟
- شاید به جنس بازی بهنوش طباطبایی و صدایش هم برگردد.
من قصد این کار را نداشتم. در تمام نمایشنامههایی که تا امروز نوشتهام فقط یک شخصیت منفی دارم؛ مردی ناشناس در نمایشنامه «یک دقیقه سکوت» که زنگ میزند و تهدید میکند.
- اما مجموعه رفتارهای هما از او شخصیتی بد ساخته است؛ حتی خواهرش را تخریب میکند و او را به سمت دیوانگی سوق میدهد. اشاره میکنم به صحنهای که دو خواهر سرآمدن یا نیامدن پلیس باهم بحث میکنند.
هما مواظب خواهرش است، میخواهد او را با خودش ببرد. در مورد این صحنه با شما موافق نیستم، چرا که هما باور دارد که مردی در خانه بودهاست و فکر میکند خواهرش دچار توهم شده؛ همانطور که پدرش دچار توهم میشد و همانطور که نگران است روزی خودش دچار توهم شود. توقع داشتم بگویید چرا کتایون اینقدر با خواهرش هما بد حرف میزند؟ و چرا اینقدر تلخ است.
- در این چند وقت اخیر شما به سراغ بازنویسی و ایرانیکردن نمایشنامههای خارجی رفتهاید و ما کمتر شاهد نوشتن نمایشنامه ایرانی از جانب شما هستیم.
چرا باید نمایشنامه جدید بنویسم درحالیکه نمیدانم میتوانم آن را اجرا کنم یا نه؟ من که برای کشوی میز خودم نمینویسم. این تصمیمی ناامیدانه نبود، واقعبینانه بود. مدتی تصمیم گرفتم نمایشهای اجرا شدهام را دوباره اجرا کنم که ثابت هم کرده باشم نمایشنامه ایرانی یکبار مصرف نیست. ولی میدانید که سال گذشته برای اجرای دوباره یکی از آرامترین نمایشنامههای زندگیام «خشکسالی و دروغ» چه کشیدم. بیدلیل توقیفش کردند. درست است که بعد از 10روز رفع توقیف شد اما میدانید که با وجود استقبال بینظیر مردم اجازه ندادند روزانه دو بار اجرا کنیم و اجازه ندادند بیشتر اجرا کنیم. میدانید که اجازه ندادند در شیراز اجرایش کنیم. بعد از آن راهم این شد که نمایشنامههای خارجی را برای تصویب بدهم و اگر تصویب شد با ایرانیکردن نمایشنامههای خارجی میل به نوشتنم را ارضا کنم چون برای من نوشتن خیلی مهم است. اما به این معنی نیست که اگر نمایشنامه دیگری باشد کار نکنم. میخواهم نمایشنامه «اسفلالسافلین» نوشته نغمه ثمینی را کار کنم. اما زمانی که من نمایشنامه اسفلالسافلین، برهان و نمایشنامه ماه درآب را برای اجرای دوباره پیشنهاد دادم و گفتم هر سه نمایشنامه را میخواهم کار کنم، نخستین نمایشنامهای که تصویب شد برهان بود؛ یک نمایشنامه خارجی زودتر از دو نمایشنامه ایرانی تصویب شد.
- درحالیکه مسئولان شعار حمایت از نمایشنامههای ایرانی را سرمیدهند.
این کاملا به من فهماند که اشتباه نکردهام که نمایشنامه جدیدی ننوشتهام. شاید برخی از من قویترند. میتوانند دهها نمایشنامه بنویسند بلکه یکی تصویب شود، من نمیتوانم. زمانی میتوانستم، ولی دیگر تحمل ندارم نمایشنامهای بنویسم بدون امید به اجرای آن، بدون داشتن زمان اجرا. تا زمانی که احساس امنیت نکنم نمایشنامه نخواهم نوشت، اگر هم بنویسم برای تصویب نمیدهم که مبادا رد شود. برای نوشتن و برای ارائه نوشتهام باید احساس امنیت کنم. ممکن است بگویند فلانی دیگر سوژهای برای نوشتن ندارد ولی چه اهمیت دارد که چه میگویند. شما هر کاری کنید عدهای هستند که حرف در بیاورند.
- نمایشنامه 33درصد نیل سایمون و برهان نمایشنامههای خارجیای هستند که آنها را ایرانی کردهاید.چرا این نمایشنامهها با اینکه ایرانی میشوند تصویب میشوند اما نمایشنامههای خودتان امکان تصویب ندارند؟
نمیدانم. من اول تصویب نمایشنامه خارجی را میگیرم، بعد بازنویسیاش میکنم. من میل به نوشتن دارم. بارها گفتهام که اگر ننویسم کار نمیکنم. در سابقه کاری من فقط دو نمایشنامه هست که خودم آنها را ننوشتم، نمایشنامه شب به خیر مادر که نخستین کار من بود و برای بازنویسی اعتمادبهنفس کافی نداشتم و«پس تا فردا ». نویسنده همه کارهای دیگرم خودم بودم. زمانی که یک نمایشنامه خارجی تصویب میشود، میفهمم با اساس آن مشکلی ندارند، حالا اگر ایرانیشدنی باشد بازنویسیاش میکنم.