به لطف همشهریانی که حالا زیگراگ روی پلهها ایستادهاند، حتی اگر میخواستم هم نمیتوانستم روی پلهها حرکت کنم تا زودتر به مقصد برسم. یاد شرایط مشابهی افتادم که در سفری(خارج از ایران)، دوستی که همراه من در مترو بود، با ایستادنم در سمت چپ پلهبرقی، به من تذکر داد: «یادت باشد اگر نمیخواهی روی پلهها حرکت کنی، سمت راست بایست تا کسانی که عجله دارند، بتوانند از کنارت رد شده و بالا بروند». آن روز، کمی هم شرمسار از بیتوجهیام، یاد گرفتم تمام فضاهای شهری و عمومی، راست و چپ و حقتقدم دارند، حتی آن زمان که پیاده هستیم.
میدان انقلاب/ ساعت 3:25 بعدازظهر/ ایستگاه اتوبوسهای پرسرعت: در حالی که چند دقیقه بیشتر فرصت نداشتم تا قبل از شروع کلاس، به مؤسسه برسم، خود را با عجله به صف درهم پیچیده اتوبوس رساندم و از یکی از خانمها پرسیدم: «ببخشید، شما آخرین نفر هستید؟» نگاه حیرتانگیزی به سرتا پای من انداخت، گویی از سیارهای دیگر آمدهام و سؤال نابجایی پرسیدهام، به نقطهای نامعلوم اشاره کرد و گفت: «همین جاها بایست، اتوبوس که آمد، بیا داخل». نتوانستم سکوت کنم، بلند گفتم: «یعنی چه؟ اینطور که نمیشود». نمیدانم واقعا نشنید یا...
ما که همیشه از کودکی در گوشمان از حق و ناحق، از پایمال نکردن حقوق یکدیگر(ولو به ظاهر کوچک) گفتهاند، پس چرا چنین بیتفاوت شدهایم؟! چرا غالبا از سهم خود ناراضی هستیم و پیشی گرفتن هموطنمان را، آنگاه که حق اوست، تاب نمیآوریم؟ مگر مایی که در صف و ترافیکهای گرهخورده شهر حق را ناحق میکنیم، همانهایی نیستیم که زمان وارد شدن به محلی، به خود اجازه نمیدهیم پیش از همراهمان از در عبور کنیم؟! آیا دلایل و انگیزههای پیشی گرفتن ما از هم در انواع صفها اعم از ورودی واگن مترو، اتوبوس، خرید، ماشینهای مانده پشت چراغ قرمز و... منطقی و آگاهانه است؟ آیا واکنشی به مغلوب کنش پیشین شدن و جبران مافات کردن نیست؟ سرشار از پرسشهای بیپاسخ، دلخور از کمتوجهیها، سعی کردم دورترین فرد را پیدا کنم. پشتش ایستادم تا اتوبوس بیاید.
به خوبی آگاهیم که کنشهای اجتماعی ما، به مثابه حلقههای زنجیری عریض و طویل هستند که حادث شدن یکی، واکنشی در پی داشته و حلقه بعدی زنجیر را شکل میدهد، رشد میکند و از مجموعههای کوچک و بزرگ اجتماعی سردرمیآورد. مثل شکل گرفتن یکتکسلولی و بعد تکثیر تصاعدی آن. چنانچه عملکرد ابتدایی مثبت بوده باشد که چه نیکوتر از این اما اگر «خشت اول» کج بود، آن وقت با این دیوار ناسور چه کنیم؟!
سرزمینمان، با تمام وسعت و امکاناتش، مایه مباهات ایرانیهاست مگر آن زمان که پارهای کوتاهیها و شتابزدگیهای بیمورد، فرهنگ و اخلاق شهروندی ما را زیر سؤال میبرد. ما ایرانیها، حتی خارج از ایران هم به «به روز بودن» و اینکه شیفته داشتن آخرین مدل از هر چیز باشیم، شهرهایم؛ از پوشاک و خوراک گرفته تا پیچیدهترین و گاه گرانترین فناوریهای الکترونیک. اما از آنجا که معمولا در جریان ساخت و شکلگیری آنها نبودهایم و گامبهگام وارد زندگیمان نشدهاند، با مناسبترین و درستترین روش بهرهگیری از آنها آشنا نمیشویم. در نتیجه با داشتن کمترین آموزش و دانش لازم از آنها استفادهای شتابزده و گاه نابجا میکنیم.
این نکته بر هیچ کس پوشیده نیست که آموزش و فرهنگسازی، رکن اصلی پیشرفت و تعالی فرهنگی هر جامعهای است. تا به حال به نگاه جستوجوگر و دقیق کودکان در مکانهای عمومی دقت کردهاید؟ دیدهاید چطور گامبهگام، رفتار «آدمبزرگها» را تقلید میکنند و چنانچه عملکردی را نپسندند، اعتراض میکنند؟ بارها شنیدهایم کودکان امروز، سرمایه فردای مملکت هستند. کودکان، رفتارهای فردی و اجتماعی را با الگوبرداری از آنچه در خانواده و محیط پیرامونشان میبینند، میآموزند. آیا الگوهای مناسبی پیش چشمشان قرار میدهیم؟
توجه به آموزش و فرهنگسازی که باشد، قانون هم معنای واقعی خود را پیدا میکند و انتظار قانونمداربودن برای تمام افراد جامعه بدیهی و ضروری خواهد بود. «چرا» یکی از محبوبترین کلمات پرسشی کودکان است و تا پاسخی برای «چرا»یشان نیابند، به آنچه از آنها خواسته شده، عمل نمیکنند. باید برایشان توضیح داد که «چیست» و «چرا» اینگونه باید باشد، قانع که شدند، پیروی میکنند. این روند آشنایی، یادگیری و پیروی از قانون همیشه همراه ماست. یادمان هست سالهای بسیاری که کمربند ایمنی، شیئی زینتی و گاه اضافی(!) تلقی میشد. اما این روزها، به لطف آموزشها و تعابیر گوناگون، در خیابانها که سرمیگردانیم، کمتر سرنشینی را میبینیم که کمربند نبسته باشد. اکنون همه آموختهایم برای حفظ جان خودمان کمربند را ببندیم. «حجت» قانون بر ما تمام شده و حال قانون نیز میتواند با نهایت سختگیری، با متخلف برخورد کند. حتی دیگر افراد جامعه هم با مشاهده کوچکترین تخلف و تخطی در این مهم، میتوانند نسبت به آن اعتراض کنند.
آنهایی که قانون را رعایت میکنند، به گردن قانون این حق را دارند که خواهان برخورد با متخلف باشند؛ تخلفی که گاه میتواند ناشی از ناآگاهی باشد و نامغرضانه. بیشتر افراد برای کاری که انجام میدهند، انگیزه دارند، به نتیجهاش اندیشیدهاند و تصمیم به انجامش گرفتهاند، حتی اگر این گامهای تصمیمگیری، در کسری از ثانیه صورت گرفته باشد؛ آنجا که با دور زدن تمام کسانی که صبورانه پشت سر هم در صف ایستادهاند، کوتاهترین راه را برمیگزینیم، تا زودتر به خواستهمان برسیم؛ آنجا که در سفر، از شانه خاکی جاده میتازیم، خاک به خورد مردم ساعتها در ترافیک مانده میدهیم و «زرنگی» میکنیم؛ آنجا که به سادگی «حقی» را پایمال میکنیم؛ همان جایی که به آنچه داریم، قانع نیستیم، تقدم را نمیشناسیم، با هزاران ترفند، راهی ناحق مییابیم تا آن کسانی را که به حق سر راه پیشرفت ما هستند، کنار بزنیم؛ آنجا که بذر خشم و مقابله به مثل را در باد میپاشیم و توفان درو میکنیم؛ آنجا که کمکم، جهت رود برمیگردد، سکوت حاکم میشود و قبح حقکشی میریزد. «بیادبان» که زیاد شوند، «بیادبی» باب میشود، ملاکی عینی برای تمیزدادن درستی از نادرستی نمیماند و دیگر نمیشود چون لقمان حکیم، «ادب» از بیادبان آموخت. باور کنیم که تن به پارتیبازی، رانتخواری، اختلاس و تمام قانونشکنیهای عظیم دادن، از همان خردهخلافهای مدنی شروع میشود، از همان دورزدن هموطن در صف. اما هنگام پایین آمدن از اتوبوس میبینم و میشنوم: «مامان جان، صبر کن خانم پیاده بشوند، بعد ما سوار میشویم». بارقهای از امید در دلم روشن شد. نسل قانونمداری در راه است.