در این بین مطالعه پیرامون خشونت خانگی علیه مردان، سابقهای بهمراتب کوتاهتر داشته و تا به امروز کمتر به این موضوع پرداخته شده است.پذیرش این واقعیت که مردان در چارچوب روابط زناشویی بسته به شرایط و موقعیتی که در آن قرار میگیرند، میتوانند هم عامل خشونت باشند و هم قربانی خشونت، باعث میشود که زنآزاری و شوهرآزاری نه بهصورت جداگانه بلکه بهصورت پدیدههای مرتبط با هم دیده شوند که به لحاظ تجربی با هم منافاتی ندارند.هرچند طرح این مسئله در شرایطی که هنوز حقوق زنان بهطور کامل اعاده نشده صرفاً باعث ایجاد سردرگمی و ابهام در میان فعالان سیاسی و اجتماعی خواهد شد اما شناخت و آگاهی مردان از مسئله خشونت و مصادیق آن میتواند به حساس شدن آنان به خشونت نسبت به زنان نیز منجر شود. همچنین روایت مردان از رفتارهای خشونتآمیز همسرانشان را میتوان بستر مناسبی برای ارزیابی زنان از رفتارهای مثبت و منفی روی همسرانشان تلقی کرد.برای دستیابی به شناخت جامع از مسئله خشونتهای خانگی باید فارغ از هرگونه جهتگیری عاطفی، سیاسی و با رعایت بیطرفی علمی آن را بر مبنای تجربههای زنان و مردان درک کنیم.
خشونت در گذشته فقط به جرم و جنایت در فضای عمومی اطلاق میشده است و اگرچه تعریف خشونت تمام رفتارهایی را که به صدمات جسمی و روانی روی افراد منتهی میشود شامل است اما معمولا فقط خشونتهای فیزیکی در کانون توجه حقوقدانان و قانونگذاران قرار داشته است. امروزه مصادیق خشونت فراتر از آزار و اذیت فیزیکی است و میتواند در اشکال غیرفیزیکی و پنهانتری هم اعمال شود و رفتارهایی نظیر تهدید، تحقیر، تمسخر و فحاشی را نیز در برمیگیرد.
آمارها نشان میدهد که 10درصد قربانیان خشونتهای خانگی را مردان تشکیل میدهند. زنان بیشتر از روشهای روانی و مردان بیشتر از روشهای فیزیکی برای اعمال خشونت استفاده میکنند و پاسخ مردان نسبت به خشونت بهدلیل برخورداری از منابع قدرت (فیزیکی، مالی، اجتماعی و قانونی) بسیار شدیدتر از زنان است و حتی ممکن است تا مرحله قتل همسر پیش بروند. یکی از مطالعاتی که در زمینه خشونت علیه مردان صورت گرفته است، پژوهشی است با عنوان «مطالعه جامعهشناختی تجربه زیست مردان از خشونت خانگی علیه آنان» که توسط احسان خیرخواهزاده انجام گرفته است.
این پژوهش با بهکارگیری روش کیفی بر محدودیتهای روشهای کمی غالب آمده و چگونگی درک و تصور مردان از رفتارهای خشونتآمیز همسرانشان را براساس روایت خود آنها و نه بر مبنای مفاهیم و مقولات تحمیلی، مورد مطالعه قرار داده است. هدف پژوهشگر شناخت مصادیق خشونت خانگی علیه مردان و پیامدهای آن و همچنین دلایل انکار مردان از خشونتهایی است که علیه آنها صورت میگیرد و در ادامه به استراتژیهای مقابلهای مردان هنگام مواجهه با خشونت علیه آنان میپردازد. پژوهشگر با استفاده از روش نمونهگیری نظری- هدفمند با 50مرد متأهل مصاحبه عمیق انجام داده و سپس مصاحبهها را مورد تحلیل و بررسی قرار داده است.
بنابر اظهارات مصاحبهشوندگان، رفتارهای خشونتآمیز در هفتگروه طبقهبندی شدهاند: خشونتهای روانی- کلامی، اجتماعی، مالی، جنسی، فیزیکی، حقوقی و کوتاهی کردن در امور خانهداری که مصاحبهشوندگان شایعترین و مؤثرترین نوع خشونت علیه آنان را خشونت روانی- کلامی دانستهاند. دلایل انکار خشونت توسط مردان از نظر خود آنها، فرهنگ مردسالار و غرورمدارانه، علاقه به زن و زندگی و فرزندان است.
مصاحبهشوندگان معتقد بودند مردانی که وضعیت اقتصادی مناسبی ندارند و یا از نظر مالی به همسر خود وابستهاند و یا با مشکلات اخلاقی یا سوءمصرف موادمخدر مواجهاند، بیشتر در معرض خشونتهای خانگی قرار دارند؛ یعنی مردان، قربانی خشونت شدن را ناشی از جایگاه فرودست و تضعیف پایگاه قدرت خود در خانواده میبینند. همچنین مردان در برخورد با رفتارهای آزاردهنده و خشونتآمیز از سوی همسر خود، استراتژیهای متنوعی بهکار میبندند. آنان در ابتدا سعی میکنند مسئله را با مدارا و گفتوگو حل کنند. قطع موقت ارتباط، خروج از خانه، واکنشهای تلافیجویانه، رفتارهای سرکوبگرایانه و در نهایت طلاق از دیگر اقدامات مردان در چنین شرایطی است. این استراتژیها بسته به طول عمر زندگی مشترک، سن، تحصیلات، شغل، درآمد و زمینههای فرهنگی متفاوت است. بهطور مثال، در میان مردان تحصیلکرده که معمولا دارای رویکرد مدرن نسبت به خانواده و نقش و جایگاه زن و شوهر هستند، نشاندادن واکنشهای پرخاشگرانه از قبیل فحاشی کردن، داد و فریاد و کتک زدن کمتر صورت میگیرد.
بهنظر پژوهشگر دلیل اینکه مردان با وجود داشتن حق طلاق به ادامه زندگی توأم با خشونت مبادرت میورزند، این است که طلاق هزینههای مالی، روحی، عاطفی و اجتماعی فراوانی به مرد تحمیل میکند. درحالیکه بهنظر میرسد اثرات و تبعات طلاق برای مردان بسیار کمتر از زنان است. رفتوآمدهای متوالی و طولانی و صرف هزینههای دادگاهی، به نتیجه نرسیدن در احیای حقوق مهریه و اجرتالمثل در کنار فرودستی زنان در دستیابی به منابع مالی در خانواده، عدم امکان ازدواج مجدد و کاهش حمایتهای خانوادگی از زنان مطلقه خود شاهدی بر این مدعاست.بنابر یافتههای پژوهشگر هیچیک از مصاحبهشوندگان اعتقادی نداشتند که در این اعمال خشونت، مردان متحمل آسیب و صدمه بیشتری میشوند بلکه به عقیده آنها در درجه اول فرزندان و سپس خود زنان بیشترین آسیب را از خشونت میبینند.
شاید علت اصلی و مغفول مانده در عدممبادرت مردان به طلاق در چنین شرایطی به دوسویه بودن خشونت و وجود نوعی رابطه علّی- معلولی مربوط باشد؛ یعنی مردان در عین حال که هنگام مصاحبه از سر درددل شواهدی مبنی بر اعمال خشونت از سوی همسر و مظلوم واقع شدن خود ارائه میدهند اما به خوبی میدانند که خود نیز در این اعمال خشونت نقش داشتهاند و بیتقصیر نبودهاند. چهبسا اعمال خشونت زنان تنها رفتاری واکنشی و تدافعی در برابر رفتارهای نادرست و خشونتآمیز خود مرد بوده است که البته مردان در مصاحبه از اظهار آن خودداری کردهاند. یکی از اشکالات پژوهشهایی از این دست همین است که مصاحبهها یکسویه و در اصطلاح یک تنه پیش قاضی رفتن است و با نظریه سیستمی در خانوادهدرمانی نوین بهشدت در تناقض است؛ چراکه حضور زن و مرد در هنگام مصاحبه در کشف واقعیت و روشن شدن نیمه تاریک ماجرا که همان علت آغازین مشاجره و اعمال خشونت است، کمک بسیاری میکند.
تفاوتی که در خشونت علیه زنان و مردان وجود دارد این است که زنان قربانی خشونت با احساس ناامنی، تنهایی، درماندگی و عدمحمایت اطرافیان روبهرو هستند و جامعه با توجیه رفتارهای مرد، زن را به سازش و بازگشت به خانواده دعوت میکند، درحالیکه وقتی مردان مورد خشونت قرار میگیرند، جامعه از مرد حمایت میکند و زنان مورد سرزنش، انزوا و طرد اجتماعی قرار میگیرند. البته پژوهشگر نیز به این مسئله اشاره کرده است که پژوهش پیرامون خشونت خانگی علیه مردان را نباید به هیچ عنوان بهمعنای انکار نظام مردسالار حاکم بر جوامع سنتی تعبیر کرد و تأثیر آن را در شناسایی بسترهای بهوجود آورنده خشونت علیه مردان، حائز اهمیت دانسته است.
در پایان لازم به یادآوری است که خشونت چه علیه زنان و چه علیه مردان پدیدهای ناخوشایند و نابهنجار است که از نسلی به نسل دیگر و از خانواده به جامعه صادر میشود. لذا ارتقای آگاهی و توانمندی افراد نسبت به ازدواج و تشکیل خانواده برای زنان و مردان و نیز ترویج فرهنگ ضدخشونت و یادگیری مهارتهای مدیریت خشم بدون بهکارگیری خشونت برای آحاد افراد جامعه، گام مؤثری در کاهش رفتارهای خشونتآمیز است.
* کارشناس ارشد مطالعات زنان