اگر زندگی، خیابانی است که از آن میگذریم، این بچهها، بچههای همین خیابان هستند؛ بچههای کف خیابان. کسی چه میداند شاید وقتی چشم باز کردند، چیزی جز این خیابانها و دستدرازکردنها نبود و همین را در ذهنشان قاب کردند. اگر خیابانهای پرتردد شهر در مسیر رفتوآمد روزانه شما قرار گرفته باشد، بسیاری از این کودکان را میبینید و شاید بعضی از روزها هم هوس کرده باشید به آنها کمک کنید؛ البته برخی عابران هم ترجیح میدهند به آنها هیچ کمکی نکنند و عدهای دوست دارند با خریدن یک بسته کوچک شکلات یا یک فال آنها را خوشحال کنند.
دیدن کودکان فروشنده یا متکدی در خیابان که درواقع در حال پشتسرگذاشتنروزهای کودکیشان هستند، نمیتواند تصویر خوشایندی برای ما باشد و شاید به همین دلیل است که با کمک کردن به آنها میخواهیم این ناخوشایندی را فراموش کنیم. اگر مسئله جمعآوری و سازماندهی این کودکان را که بهعهده نهادهای دولتی است کنار بگذاریم، سؤالهایی نهچندان ساده برایمان باقی میماند؛ بهعنوان یک عابر در خیابان چه وظیفهای داریم که به بهبود وضعیت این نیروی انسانی در حال رشد کمک کرده باشیم؟ آیا آنها را عضوی از جامعه میدانیم؟ آیا اجازه داریم این کودکان را قضاوت کنیم؟ در لحظهای که قرار است با یک کودک نیازمند تا لحظه بعد سپری شود تکلیف ما چیست؟ یک مشاور معتقد است که کودکان خیابانی معضل نیستند، درد هستند.
زیور اشرفپوری که هنگام برخورد با کودکان خیابانی دست کمک آنها را خالی برنمیگرداند به ما میگوید: اگرچه این مسئله یک آسیب اجتماعی است و روانشناسی در آن جایی ندارد اما من بهعنوان یک مشاور یا یک عابر به این فکر نمیکنم که این کودک با چه انگیزهای میخواهد یک بسته خودکار یا آدامس به من بفروشد، ترجیح میدهم از او چیزی بخرم. این کارشناسارشد مشاوره درباره چگونگی رفتار با این کودکان تأکید میکند: ما نباید نسبت به این بچهها بیتفاوت یا منفعل باشیم، آنها در شرایط پیشآمده نقشی نداشته و بیگناه هستند. ما در برابر آنها وظیفهای انسانی داریم. هر کدام از ما در جایگاه خودمان میتوانیم کمک کوچکی برای کودکان خیابانی باشیم؛ هرچند این کمکهای کوچک واقعا پاسخگوی نیازهای آنها نیست و برای بچهها سرپناه، هویت یا شخصیت نمیشود.
کودکان خیابانی معمولا حاصل خانوادههای آسیبدیده و ناکارآمد هستند. آنها آنقدر سرزنش شده و حرفهای ناخوشایند شنیدهاند که نمیخواهند در خیابان هم همان حرفها را از عابران بشنوند. خیلی سخت نیست سوءتغذیه آنها را از چهرههای رنگ پریدهشان خواند. مدرسه آنها خیابان است؛ جایی که من و شما از آن عبور میکنیم و برخی از ما هم شاید نگاه بدی به آنها بیندازیم و یا رفتاری غیرمحترمانه با آنها داشته باشیم. اما نباید فراموش کنیم که کودکان از این مدرسه درسهای زیادی میآموزند.
کودک خیابانی؛ عضوی از جامعه
هادی یگانه از زاویه دیگری به بررسی چگونگی رفتار با این کودکان میپردازد. وی معتقد است که طبق اصول یادگیری در روانشناسی وقتی رفتاری را تقویت یا تأیید میکنیم، احتمال تکرارش بیشتر میشود. این مشاور این رفتار را در برخورد با کودکان بهعلت یادگیری بیشتر و سریعتر، مؤثرتر میداند. این کارشناسارشدمشاوره میگوید: در بسیاری از کشورها بهخصوص کشورهای پیشرفته یک آدم با عضویت در جامعه تعریف میشود؛ یعنی فرزندی که به دنیا میآید، بیشتر از اینکه ما او را فرزند یک پدر و مادر ببینیم، فرزند جامعه دیده میشود و جامعه خودش را در برابر این عضو و تأمین نیازهایش مسئول میداند؛ اینکه عملکردش را سازمان دهد و در نهایت او را در جهت اهدافی که کل سیستم و جامعه دارد به پیش ببرد.
اگر من بهعنوان یک شهروند فارغ از چگونگی برنامهریزیهای کلان در نهادهای مرتبط، دغدغه کمک به این کودکان را داشته باشم، باید به دیدگاهی رسیده باشم که بتوانم طبق ضوابط و همان چارچوب در برابر آنها احساس مسئولیت کرده و آنها را عضوی از جامعه ببینم. یگانه، برخوردهای لحظهای را که اغلب بهدنبال جریانی از احساسات بر ما غلبه میکنند، از نظر کارآمدی ضعیف ارزیابی میکند و ادامه میدهد: برخورد ما با بچههای خیابانی باید هدفمدار و درجهت رشد جامعه باشد. به گفته وی در جوامعی که زیرساختها ضعیف است بسیار پیش میآید که افراد از سر دلسوزی و ترحم به این کودکان کمک کرده باشند و این نوع رفتار در جهت رشد و توسعه جامعه محسوب نمیشود.
برای ما عابرین هرروزه خیابان روشن نیست که این کودکان کجا و چگونه زندگی میکنند؛ برخی ممکن است مورد سوءاستفاده افراد سودجو و فرصتطلب باشند، برخی ممکن است از خانوادههایی مهاجر باشند که در چرخش تغییر و تحولات تاب نیاوردند و برخی از این بچهها هم ممکن است به اجبار و زور والدینشان و برای آنها کار کنند. اما زمانی که شما بهعنوان یک شهروند از کنار این کودکان عبور میکنید هیچکدام از این قصهها بهکار نمیآید. به گفته این مشاور، دیدن کودکانی که تکدیگری میکنند یا با التماس میخواهند چیزی بفروشند ممکن است دل هر انسانی را به درد بیاورد. وی توضیح میدهد: ما بزرگسالان، کودکی در درون خودمان داریم که هنگام برخورد با این بچهها، احساساتی میشود، خودش را جای او میگذارد و میفهمد که موقعیتی خطرناک است، دلش برای او میسوزد یا دوست دارد با او بازی کند.
کمککردن؛ یک نیاز انسانی
ما هر چقدر هم که به کودکان خیابانی کمک کنیم اما دوست نداریم آنها را در خیابان ببینیم؛ ترجیح میدهیم خانه و خانوادهای پیدا کنند و تعدادشان کمتر شود یا بهجای کار در خیابان در مدرسه باشند و یا چیزی بیاموزند تا بتوانند رشد کنند. اگر شهروندی باشیم که به وظایف انسانی و شهری خود واقف باشیم، این کودکان را هم عضوی از جامعه کوچکمان میدانیم، منفعل نیستیم و خودمان را در بهبود وضعیت آنها سهیم میدانیم. یگانه، تشکیل سمنها را بهترین کار برای کمک به این کودکان میداند. به گفته این مشاور کسانی که تمایل دارند به کودکان خیابانی کمک کنند و میخواهند حتما این کمک مناسب و در جهت تغییر و رشد آنها باشد با کمک به این خیریهها و سازمانهای مردمنهاد و معرفی کودکان به آنها میتوانند به هدف صحیحتری برسند و به ساماندهی کودکان خیابانی کمک کنند. وی کمککردن به دیگران را یک نیاز انسانی معرفی میکند که در برخی افراد وجود دارد و آنها باکمککردن به دیگران در واقع به یک نیاز درونی خود پاسخ میدهند. به گفته این کارشناس، با وجود مشکلات بسیار که در جامعه وجود دارد حذف این کودکان امری ناشدنی است اما میتوان آنها را در طولانیمدت سازمان داد.
وی میگوید: واقعیت این است این امکان وجود داشت که هر یک از ما هم در خانوادهای به دنیا بیاییم که ویژگیهای متفاوتی با زندگی امروزمان داشت. اگر بخواهیم طبق نظریه رشد روانی- اجتماعی یکی از نظریهپردازان به این ماجرا نگاه کنیم، بچههایی که در این جریان قرار گرفتهاند در مراحل اولیه رشد قرار دارند و بسیار مستعد هستند و ما نباید منفل و بیتفاوت از کنار آنها بگذریم.
من خوبم تو خوبی
جدا از اینکه برخی از این بچهها کارکشته شدهاند و ممکن است از پس بسیاری از مشکلاتشان در خیابان برآیند اما بسیاری از آنها هم ممکن است احساس بدی از عملکردشان داشته باشند که این احساس میتواند برآمده از خودشان یا پیامهای برخی عابران باشد که آنها را با الفاظی نامناسب و زشت ادا میکنند. یگانه میگوید: ما در روانشناسی یک نگاه فلسفی داریم که زیربنای تحلیل رفتار متقابل است و این زیربنا یک پیام دارد.
ما انسانها در روابطمان نهایتا باید به این نگاه برسیم که «من خوبم تو خوبی»؛ یعنی من برای وجودداشتن تو و برای اینکه هستی، احترام قائل هستم ولی ممکن است رفتار تو را تأیید نکنم. در واقع این تفکر فلسفه عملکرد من نسبت به انسانی است که در یک سر دیگر رابطه قرار دارد. وی نگاه نادرست بسیاری از شهروندان به این کودکان را مورد انتقاد قرار داده و ادامه میدهد: مشکل ما این است که در برخورد با یک کودک خیابانی او را عضو معیوب و مریضی میبینیم که ممکن است به ما آسیب برساند، درصورتی که اصلا اینطور نیست. من میتوانم با عقاید اخلاقی خودم برخورد کنم اما زیربنایش این باشد که اصلا حق ندارم شخصیت او را بهعنوان یک انسان زیر سؤال ببرم. ما متأسفانه در این مورد دو نگاه افراطی داریم؛عدهای این آدمها را انگل جامعه و مریض میدانند به جای اینکه آنها را منبع انسانی جامعه بدانند که قابل رشد و بهرهبرداری هستند. نگاه افراطی دیگری که این مشاور بر آن تأکید دارد حس ترحم و دلسوزی است که با بازی عاطفیای که کودکان بهراه میاندازند بسیاری از عابران را با خود درگیر میکنند. وی نامرتببودن ظاهر این کودکان را تلاش آنها برای دلسوزی دیگران و جلب توجه آنها عنوان میکند. این کارشناسارشد مشاوره معتقد است که هیچ کدام از این نگاهها بالغمدار نیست چراکه برخورد بالغانه سازنده است و نتیجهای بلندمدت دربردارد.
طبق آماری که در مهرماه گذشته، علیاکبر اسماعیلپور، عضو هیأت مدیره انجمن حمایت از حقوق کودک در نشستی خبری به مناسبت روزجهانی کودک اعلام کرد، بنا به گزارش مسئولان، تعداد کودکان خیابانی نسبت به سال قبل 15درصد رشد داشته است. او دلایل این افزایش را اعتیاد، بالارفتن هزینهها و موج مهاجرت به شهرها عنوان کرد. سختشدن شرایط جامعه و به دنبال آن استفاده خانوادهها از کودکان برای اشتغال و کسب درآمد بیشتر به عنوان دیگر دلایل افزایش کودکان خیابانی مطرح شد. به گفته وی تاکنون هیچگونه مطالعه و پژوهشی در مورد کودکان کار و خیابان انجام نشده است.