یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۶:۳۳
۰ نفر

محمدعلی بدری: همه‌‌چیز درهم و برهم شده و آدم‌ها هر روز توی خیابان‌های پرسروصدای شهر بین عذاب وجدان و فریب‌خوردگی تغییر حال می‌دهند؛ عذاب وجدان از اینکه به یک نیازمند که به زبان کمک خواست کمک نکنند و اینکه فریب یک عده گدای حرفه‌ای متمول یا گداهای سازماندهی‌شده را نخورند.

طرح - اجتماعی

چهارراه‌ها به پاتوق‌های همیشگی برای گداهای سرقفلی‌دار تبدیل شده‌اند و شهر در یک مرزبندی نانوشته، بین باندهای گدایی تقسیم شده است.

این مرزبندی چنان حساس و پراهمیت است که گاه به نزاع بین دارودسته‌های گدا تبدیل می‌شود. تکدی‌گری رفته‌رفته شکل خواسته را از دست داده و به زورگیری عاطفی تبدیل شده‌اند. این‌سو و آن‌سو گداهایی دیده می‌شوند که اگر به آنها کمک نشود، حتی لب به ناسزا می‌گشایند یا مشت و لگد بر ماشین‌ها می‌کوبند. سره و ناسره چنان به هم آمیخته که برخی صاحبان نظر، مطلقا روی کمک به هر درخواست‌کننده‌ای خط می‌کشند.کنار پیاده‌روی یکی از خیابان‌های همین شهر اما زنی ایستاده که صورتش را بیش از حد معمول پوشانده و آرام‌تر از آنکه زحمتی به گوش رهگذران بدهد، درخواست کمک می‌کند.

مرد رهگذری که دستش را از سوز و سرما به پناه جیب فرو برده، یک اسکناس دوهزارتومانی بیرون می‌آورد و توی دست لاغر زن می‌گذارد. زن از خدا و از مرد تشکر می‌کند و دعاکنان راه می‌افتد و تنها وقتی که مرد درباره رفتنش می‌پرسد، لب به سخن می‌گشاید که «برای خرید چهار نان کافی است تا امشب بچه‌ها گرسنه نخوابند». همه‌‌چیز در‌هم و بر‌هم شده برای راحت‌کردن وجدان خود، اصل آنچه را در خیابان‌ها واقع می‌شود، می‌توان تکذیب کرد و نهادهای حمایتی را کافی دانست.

می‌توان معصومه را که با دو برادر و یک خواهرش تازه به جمع فال‌فروش‌های خیابان میرداماد اضافه شده و هنوز خجالت می‌کشد به مردم بگوید از من فال بخرید، نادیده گرفت و حتی نپرسید که وقتی تا این وقت شب توی خیابان فال می‌فروشی، کی درس می‌خوانی؟ کسی به فکر امنیت تو نیست؟ معصومه آنقدر مناعت‌طبع دارد که حاضر نیست بدون فروختن فال یا دستمال‌کاغذی پولی دریافت کند و با لبخندی که رفته‌رفته در خیابان به نابودی خواهد رفت، از مشتری‌هایش تشکر می‌کند. همه‌‌چیز درهم و برهم شده و طبقه‌ای که خود را از دچارشدن به کسب‌های خیابانی دور می‌پندارد، فرقی بین گدا، نیازمند، فال‌فروش و گل‌فروش نمی‌بیند.

بچه‌هایی که نخستین روزهای حضورشان در خیابان را می‌گذرانند، بیشتر می‌شوند و درحالی‌که بلد نیستند و هنوز خجالت می‌کشند از مردم تقاضای پول کنند، با میلیونرهای باندهای گدایی، یکی پنداشته می‌شوند و هر‌روز با روی تازه‌ای از خیابان‌های نامهربان آشنا می‌شوند.

در سوی دیگر آدم‌ها هر روز توی خیابان‌های پر‌سروصدای شهر بین عذاب‌وجدان و فریب‌خوردگی تغییر حال می‌دهند، و این دگرگونی‌های مدام، چون مخدری قدرتمند، مردم را یکی‌یکی به غفلت از وظیفه انسانی و اجتماعی خود و آنچه خدا در حق «درخواست‌کنندگان و محرومان» از انسان می‌خواهد، مبتلا می‌کند و این بزرگ‌ترین جرم باندهای تولید گداست.

کد خبر 199913

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز