تولهها، تکخوریِ خوراکیهایی مثل سیب و هویج را کار بدی نمیدانستند، اما اگر میفهمیدند کسی چیپس و شکلاتش را بی سروصدا خورده، حسابی از دستش شکار میشدند. بالأخره زنگ تفریح خورد و تولهها کتاب و دفتر بسته و نبسته، بهطرف کلاغ حمله کردند. البته کلاغ زرنگتر از این حرفها بود و شکلات به منقار، از در کلاس زد بیرون و پرید روی بلندترین شاخهی حیاط.
تولهها هم بدو بدو رفتند دنبالش. اول با منتکشی شروع کردند: «قول میدیم فردا خوراکیمون رو باهات نصف کنیم، بیا پایین و یه چیکه شکلات هم به ما بده!» اما کلاغ حتی پایین درخت را نگاه هم نمیکرد. روباه داد زد: «کلاغ عزیز، تو که صدات قشنگه، چرا برامون یه دهن آواز نمیخونی؟» اما حتی خر کوچولو هم میدانست این کلک، دیگر قدیمی شده.
گوساله گفت: « ولش کنین، منّتشو نکشین، اگه شکلاتشو تقسیم نکرد، دیگه حیوون حسابش نمیکنیم! اصلاً خودم وقتی بزرگ شدم، هر روز به همهتون یه لیوان شیرشکلات میدم تا حال کنید!»
خلاصه تولهها حیاط مدرسه را روی سرشان گذاشتند، اما شکلات بیشکلات! آقای بز که از همهجا بیخبر بود توی حیاط آمد و فریاد زد: «چه خبره؟ چرا همهتون دارید آسمونو نگاه می کنید؟ هی... تو... اون بالا چیکار میکنی؟ اون چیه به نوکت، مگه نگفتم هلههوله نیارید...»
ماجرا ختم بهخیر شد، اما آقای بز تنبیه یک هفتهای بچهها را اینطور اعلام کرد:
کلاغ، بهخاطر آوردن خوراکی غیرمجاز فقط میتوانست در زنگهای تفریح سیب بخورد و بهخاطر رفتن روی بلندی حق داشت تا حداکثر ارتفاع 01 سانتیمتر پرواز کند.
بچههای کلاس هم بهخاطر هوس خوردن خوراکی غیرمجاز محکوم شدند خوراکیهای مجازی مثل سیب بیاورند و با کلاغ تقسیم کنند.
خود آقای بز هم زنگ تفریح با یک لیوان شیرشکلات در دست، بر سیب خوردنهای بچهها نظارت میکرد.