گرچه همیشه اینطور نیست و هنر گستره عظیمی از رویکردهای گوناگون را شامل میشود.
رضا کیانیان چهرهای است که بیشتر در سینما و تئاتر شهرت دارد تا به عنوان نویسنده، نقاش و مجسمهساز. وقتی به دیدن آثار او در آتلیهاش رفتم، نمیدانستم با چه نوع کارهایی مواجه خواهم شد. او در سفرهایی که با گروههای مختلف سینمایی به دیگر شهرها داشته است، چوبهای خشکیده و از درخت جدا شدهای را از جنگلها گرفته تا کویر و سواحل دریا، برداشته و به کارگاه خود آورده است. امروز که تماشاگر مجسمههای او هستیم، در واقع همان چوبهای به خاک افتادهای هستند که سالهایی دراز در زیر آفتاب و برف و باران بودهاند و ما بارها بر روی آنها پا گذاشتهایم و یا بیتفاوت از کنارشان رد شدهایم و هرگز نگاهی از سر شوق و احساس بر آنها نینداختهایم. اکنون آن چوبهای از زمین برگرفته آنچنان مینمایند و آنچنان زبان گشودهاند که گویی با هر یک از ما سخنها و حکایتها دارند و از سویی دیگر ارتباطی سرشار از رمز و راز با هنرمندی را بازگو میکنند که میتوانیم از پس آن به احساسات، تخیلات و افکار او و حتی نگاهها و حرکتهای دستان هنرمند پیببریم.
کیانیان با قرار دادن چوبهای خود در وضعیتی جدید، از اشیایی عادی و آشنا، چیزهایی نو و غریب پدید آورده است. کاری که شاید اصلیترین غایت و مهمترین کارکرد هنر باشد.
در یک نگاه کلی، آثار به نمایش درآمده را میتوان به چند دسته تقسیم کرد. یک سری از آنها فیگورهایی از انسانها هستند که بعضی از آنها به شدت دراماتیک است. برخی از آنها آنقدر شگفتانگیز هستند که شاید خود هنرمند به سختی میتوانست آنها را در ذهن خود خلق کند و به تصویر بکشد و یا مجسمهاش را بسازد.
بخش دیگری از کارها به شکل پردههایی هستند که در موقعیتهای گوناگون و ارتباطی عاشقانه، دلانگیز و گاه بازیگوشانه با فضا و قاب خود قرار گرفتهاند و هر کدام حسی متفاوت را در ما ایجاد میکنند.
منظره و چشمانداز، دستهای دیگر از کارها را تشکیل دادهاند. منظرههایی سوررئالیستی که برخی از آنها خیلی وهمانگیز و حتی رعبآور هستند. در این کارها فرمهایی که در کنار هم قرار گرفتهاند از چنان ترکیببندی حساب شدهای برخوردارند که از درک عمیق هنرمند حکایت دارند. دستهای دیگر از آثار کاملاً آبستره هستند. شاید آبستره از نگاه اکنون ما و شاید لحظهای دیگر چیزی در آن برایمان کشف شود و خودش را نشانمان بدهد.
- وجوه تشابه و ارتباط میان هنرهای نمایشی مثل تئاتر و سینما و هنرهای تجسمی را در چه چیزهایی میدانید؟
- از زمان دانشجویی خیلی کتاب نقاشی و مجسمه میخواندم و نمایشگاهها میرفتم و میروم. یکی از علتهای عمدهاش این است که هنرهای نمایشی و تجسمی خیلی با هم ارتباط دارند. بخصوص از جنبه بصری آنها. چون که شما وقتی در صحنه یا در فیلم، لحظهای را فیکس بکنید، در واقع یک تابلو بهوجود آوردهاید، یا میتوانید مثلاً یک مجسمه بسازید. در نتیجه یک بازیگر باید خیلی این را بفهمد که وقتی وارد صحنه میشود کجای صحنه قرار بگیرد، در چه کمپوزیسیونی قرار بگیرد که در کنار عناصر مجاور خود دیدنیتر شود؛ یا در کجای نور بایستد که بهتر دیده شود. یا اگر قرار است عواطف خاصی به تماشاگر القا شود خیلی مهم است که بازیگر در چه زاویهای نسبت به تماشاگر و در چه موقعیتی بایستد و ارتباطش با دیگر اجزای صحنه و آدمهای اطرافش به لحاظ بصری چه شکلی باشد.
خب اینها همه در واقع به نوعی هنرهای تجسمی است که در هنرهای نمایشی تأثیر میگذارد و اصلاً یکی از درسهای بازیگری که متأسفانه سالهاست که در ایران فراموش شده، همین است که هنرجوی بازیگری را نسبت به مبانی هنرهای تجسمی آشنا کنند. حتی وقتی یک تابلوی آبستره هم که میبینیم به شدت در فهم ما تأثیر میگذارد. همین که فهم این را پیدا کنیم که رنگها و حجمها چگونه در کنار هم قرار بگیرند، وجهی از آموزش بازیگری میتواند باشد.
- گفتید اگر لحظهای از تئاتر و فیلم را فیکس کنیم از آن یک تابلو خلق میشود. میخواهم بگویم وقتی یک لحظه از هزاران لحظه انتخاب میشود و تبدیل به یک تابلوی نقاشی و یا یک مجسمه میشود، میتوان گفت آن اثر انتخابی از اوج و به عبارت دیگر عصاره آن لحظهها است. نظر شما چیست؟
- درست میگویید. وقتی ما وارد مباحث هنری میشویم اولین چیزی که همیشه مثال میزنیم نقاشی است. میخواهیم کمپوزیسیون را بفهمیم، یا سبکها را بشناسیم، از نقاشی شروع میکنیم. نقاشی میتواند دریچه ورود به دنیای هنر باشد. این را هم قبول دارم که یک تابلو، یک فریم از فیلم یا یک لحظه از تئاتر نیست، بلکه همانطور که گفتید یک تابلو میتواند عصاره کل یک فیلم باشد. حتی یک کار آبستره میتواند عصاره یک تفکر و یا یک شعر بلندی باشد.
- با توجه به تعداد زیاد تماشاگرانی که در یک فیلم دارید و تعداد اندک تماشاگران در گالریها، وقتی در حال ساختن مجسمههایتان بودید چقدر به مخاطب و مردمی که آثار شما را خواهند دید فکر میکردید؟
- فکر میکنم در خلق یک اثر هنری وقتی یک شرطی میآید، اثر هنری را محدود میکند و نمیگذارد که هنرمند هر کاری که دوست دارد انجام بدهد. شرط مخاطب وقتی در سینما هم مطرح میشود، بلافاصله خودش را به فیلم تحمیل میکند و خودش را حتی به نوع بازی من تحمیل میکند. مخاطب برای من اهمیت دارد ولی زمان خلق اثر هنری به آن فکر نمیکنم. فکر میکنم یک نوعی بازی کنم و یا مجسمه را طوری بسازم که خودم دوست دارم و خودم را ارضا کند. از آنها به بعد مطمئنم که مخاطب خودم را خواهم داشت. در حقیقت آنها هستند که به سمت سلیقه من میآیند، نه اینکه من کارم را طبق سلیقه آنها بسازم.
- به عبارت دیگر پنجرهای را که میگشایی، میخواهی پنجرهای باشد که جهان خودت را نشان بدهد و نه جهان دیگران.
- چون اگر آن اتفاق نیافتد هیچوقت هیچ چیزی رشد نمیکند و تکان نمیخورد و دنیای سنتی ما تا ابد باقی خواهد ماند. البته همه حرفها قبلاً گفته شده و ما داریم همانها را تکرار میکنیم، اما از دریچههای دیگری به آنها نگاه میکنیم. حضرت سلیمان رسالهای دارد که در آن میگوید: «هیچ حرفی نیست که گفته نشده باشد و هیچ کاری نیست که کرده نشده باشد.»
- در سینما و تئاتر تلاش میشود با ترفندهایی تماشاگر را تا لحظههای آخر در چنگ خود داشته باشند، در حالی که آثاری مثل مجسمه و نقاشی یک باره و تماماً در یک لحظه توسط تماشاگر دیده میشود و ظاهراً به پایان میرسد. برای اینکه تماشاگر به همین سادگی و پس از لحظهای کوتاه از تماشای اثر رها نشود، چه باید کرد؟
-اگر در کار شما یک رازی نهفته باشد، ذهن آن تماشاگر درگیر میشود. اگر همه چیز را خیلی عریان و صریح نشان بدهید، ممکن است در لحظه اول مخاطب عام را جذب کند ولی کار شما ماندگار نخواهد بود. فکر میکنم ذهن هنرمند پر از راز است؛ رازهایی که خود هنرمند هم گاهی نمیتواند قفل صندوق آن را باز کند. کسی که کار هنری میکند دنیا را همینطور که به ظاهر هست نگاه نمیکند؛ او پشت هر چیزی چیز دیگری را میبیند. چه چیزی هست که ما را در این دنیا که همه چیز عادی و خسته کننده میشود، نگه میدارد؟ شاید به خاطر عواطف، احساسات و رازهایی است که کشف میکنیم و یا کنجکاو میشویم که آن پشت چه خبر است.
در بازیگری داریم یک قصهای را تعریف میکنیم. قصه هم یک شروعی دارد و یک پایانی. وقتی هم که تمام شد تماشاگر باید بلند شود و برود. حالا ممکن است رازهایی در آن بگذاریم که او کنجکاو شود و بخواهد آن فیلم را چند بار دیگر نگاه کند. ولی در هنرهای تجسمی وقتی کسی کاری را میخرد و آن را در اتاق کار یا خانهاش میگذارد، قرار است سالها آنجا باشد. پس باید به نظر من رازهای زیادی در آن وجود داشته باشد و یک جوهری داشته باشد که همیشه برای تماشاگر جذاب باقی بماند.
همه آدمها در کودکی به ابرها نگاه کردهاند و کلی شکل در آنها پیدا کردهاند. یکی از تفریحات دوره کودکی و حتی نوجوانی من هم همین بود و مات و مبهوت حرکتهای جادویی ابرها میشدم. آن موقع آن شکلها را در ابرها پیدا میکردم و حالا روی زمین پیدا میکنم. ابرها را نمیتوانستم پایین بیاورم، ولی این که پایین است میتوانم بیاورم بالا. بعضیهاشان را همانطور که هستند و بعضیها را با کمی دستکاری کادرشان میکنم و امروز آمادگی دارم که از دیگران بخواهم بیایند به نمایشگاه من و دوباره نگاه کنند به آن چیزهایی که مطمئناً قبلاً هم دیدهاند.