هرطور بود بلند شدم، به دستشویی رفتم و صورتم را با آب سرد شستم. خنکی آب سرد، حالم را جا آورد. به سمت اتاقم رفتم تا به درسهایم برسم. برادرم مثل همیشه از همان شوخیهای مسخره کرد. حوصلهی شوخی نداشتم و سرد نگاهش کردم. وارد اتاق شدم و در را محکم بستم. برادرم اینبار با صدای بلندتر ، طوری که بشنوم، فریاد زد: «در رو چرا اینطوری میبندی؟ چی شده؟ دوباره چی رو خراب کردی؟» از اینهمه مسخرهبازی، خونم به جوش آمده بود. در اتاق را باز کردم و بلند گفتم: «تو به جای اینکه بشینی اینجا حرف الکی بزنی، بهتره بری به زندگیات برسی.» نگاهم کرد و چیزی نگفت. در اتاق را بستم و یک نفس راحت کشیدم، آخیش!
به کیفم نگاه کردم. خیلی خراب شده بود. زیپهایش بسته نمیشد. ناگهان صدایی مرا به خودم آورد. «چرا منرو به این روز انداختی؟» صدا از کیفم میآمد. زدم زیر خنده. باورم نمیشد کیفم حرف بزند. به خودم گفتم حتماً خیالاتی شدهام. «نه، خیالاتی نشدی. من زندهم. مثل تو نفس میکشم.» میخواستم خودم را از اتاق خلاص کنم، اما پاهایم انگار به زمین قفل شده بودند. «چرا کثیفم کردی؟ چرا موقع راه رفتن منو روی زمین میکشیدی؟» باورم نمیشد. انگار توی دادگاه بودم و داشتم محاکمه میشدم. «تو باید جواب پس بدی.» از جایم پریدم. دستگیرهی در را چرخاندم. در باز نمیشد. وای نه! خدایا...! نه...! نه...! عرق سردی روی پیشانیام نشسته بود. باز شو، تو رو خدا، باز شو! «تو باید جواب پس بدی... جواب... جواب...» با صدای جیغ بلندی از خواب پریدم. برادرم وارد اتاق شد.
- دریا، حالت خوبه؟
با ترس نگاهش کردم.
- خواب بد دیدی؟
سرم را به علامت تأیید تکان دادم.
- من برم برات آب بیارم.
به کیفم نگاه کردم. باید جبران میکردم. بلند شدم و کیفم را به آرامی برداشتم. بدجوری میترسیدم. برادرم وارد اتاق شد. کیفم توی بغلم بود.
- نکنه از کیفت ترسیدی؟ لابد اومده تو خوابت گفته: تو باید جواب پس بدی... جواب... جواب...
با عصبانیت کیفم را به طرفش پرت کردم: «برو بیرووووون!»
ساحل رفائی، 15 ساله
خبرنگار افتخاری هفتهنامهی دوچرخه از تهران
یادداشت
این که داستانی با بیدار شدن از خواب، تمام بشود و خواننده بفهمد همهی حوادثی که اتفاق افتاده خواب بوده، بسیار تکراری است و به دلیل تکرار زیاد غافلگیرکننده نیست، اما در داستان ساحل اتفاقی دیگری افتاده. درست است که راوی داستان، از خواب بیدار میشود و میفهمد همهچیز را خواب دیده، اما اینبار منشأ خوابی که دیده، بیرون از خوابش بوده و این خواننده را غافلگیر میکند.
تصویرگری: عاکف رحمتی، تهران