- نشانیهای مادر شما چه بود؟
- مادر ما بسیار نازکخیال و صاف بود. شبیه آب. و هر چه در دستهایش داشت میبخشید. او گوشوارهای را که در گوش داشت، باز میکرد و به کسانی میداد که فقیر و بیچیز بودند. گردنبند دانه مرواریدیاش را باز میکرد و میگذاشت ما با آن توپهای کوچک سپید که شبیه اشک چشمهایش بودند، بازی کنیم.
مادر ما نان را با همه قسمت میکرد و با ما شمرده حرف میزد و همصحبت خداوند بود. او بسیار گریه میکرد و بسیار پدرش را دوست داشت. شبیه نسیم که کودک باد است. مادر ما برای کسانی که میشناخت دعا میکرد و به گل سوسن میگفت: «شما!»
* * *
- آهوهایی که در دشت میچرخید و به دنبال باد میدوید، شما مادر ما را ندیدهاید؟
- نشانیهای مادر شما چه بود؟
- مادر ما بسیار لطیف و زیبا بود. شبیه آب. او شب را دوست داشت و ستارگان را میفهمید. بیدار مینشست و زیرِ لب برای ماندن خوبی دعا میخواند. او ما را بسیار دوست داشت و آغوشش بوی صدف و مهربانی میداد. ما کنار او مینشستیم تا گندمها را آسیاب کند. او با گندمها سخن میگفت. زبان گیاهان را میدانست و به اسم خداوند، پختن نان داغ را در تنور آغاز میکرد. ما در کنار او بسیار خوشحال و راضی بودیم.
* * *
امروز صبح که باران میبارید، من از پشت پنجره به زنی تلفن کردم که مادرش را از دست داده بود. زنی بیاندازه غمگین و خسته. احساس میکردی نیمی از روحش را با مادرش به خاک سپرده و بسیار دلتنگ و پاییزی است. اگرچه در یک صبح بهاری با هم صحبت میکردیم.
* * *
میشود در غم از دست دادن یک عزیز بسیار گریه کرد. اما برای غم ازدست دادن مادر، تنها گریه کافی نیست. نمیتوانی به تنهایی سوگوار باشی و غمت را در سینه نگهداری. برای سوگواری در این غم باید دوباره به خودت نگاه کنی. تو بعد از اینکه او را از دست دادی قطعاً و عمیقاً آدم دیگری میشوی. تو باید بتوانی این انسان جدید را از نو ببینی. از نو تجربه کنی و دوباره بشناسی.
* * *
جهان پس از اینکه فاطمهس را از دست داد، جهانی دیگر شد. چون مادرش را از دست داده بود. زنی بسیار جوان را که مهریهاش آب بود. مایهی حیات همهی دنیا! زنی که وقتی از این دنیا رفت، کافی نبود که جهان به تنهایی سوگوار باشد، لباس عزا بپوشد و به تنهایی عزاداری کند. این غم برای جهان بسیار سنگین بود، همانقدر که غم ازدست دادن مادری برای انسانی!
* * *
برای همین هم بود که زمین، آسمان را صدا کرد. وقتی که بانو رفت هم زمین شیون کرد و هم آسمان. درختان موهایشان را به رسم عزاداری زنان افشان کردند و آبها به قول قیصر امینپور
رود رود گریستند!
ستارگان مرده به دیدار بانو رفتند و فرشتهها پیراهنهای سپیدشان را عوض کردند. ابرها دور هم جمع شدند و اینطور شد که باران بارید و...