به این ترتیب آسمان معرفت بشری ستارگانی را بر تارک خود درخشان دید که حتی از پس غبار قرون نیز از هر جستوجوگری دلبری میکنند و گواه آن کرسیهای مختلف دانشگاهی در دنیاست که فرصت سالهای جستوجوگرانش را به سیر در اندیشه این مردان بزرگ تاریخ ما میسپارد. این داستان اما قصه مباهات بر مرده ریگ یک عظمت از دست رفته نیست بلکه تنها گذری است بر کیستی امروز ما که ناگزیر از چیستی دیروزمان خبر میگیرد. بر این اساس است که میتوان برخی از دشواریهای اخلاقی جامعه ایرانی را از منظرهای مختلف در این دوران ریشهیابی کرد؛ دورانی که به سبب حاکمیت مزورانه و مزدورانه عباسی، تزویر، دامن گستر جامعه ایرانی شد. به واسطه این تزویر دامنگسترده، باقی رذایل اخلاقی نیز بر سر مردمان فروریختن کرد و البته که موریانه این انحطاط اخلاقی توانست آرامآرام ریشههای فرهنگ قویم اسلامی- ایرانی را از هم بگسلد تا آنجا که حتی حضور معلمان نامداری چون مولانای خراسانی و ابنعربیاندلسی و بسیاری دیگر نیز از این فروکاهش اخلاق اجتماعی کم نکرد.
دقیقا در این زمین و زمانه است که میتوان ارزش این تعبیر را فهمید که سعدی شیرازی (رحمهالله علیه) که او را به حکمت و پادشاهی ملک سخن میشناسند، بزرگترین معلم اخلاق همه دورانهای فرهنگ ایران اسلامی نیز هست و گفته شد که معلم اخلاق بودن در هر شرایطی دشوار است، خاصه معلمی عاملبودن و تأثیرگذار بیدریغ بر جان همه مخاطبان که به تعبیر فیلسوف روزگارمان دکتر رضا داوری«اگر نبود ما نمیتوانستیم تصور کنیم که چهکسی و در کجا بودیم. سعدیدر ما و با ما حضور دارد و چیزی از وجود ما متعلق به اوست». با این وصف است که درک این در زمانی و بیزمانی سعدی و تأثیر بیهمتای او بهعنوان معلم عامل اخلاق فرهنگ ایران زمین، تنها با رجوع به ماترک بیبدلش میسر میشود؛ مردی که حتی استواری زبانمان که به تعبیری همه هویت امروز ماست نیز از اوست. گلستان، بوستان و غزلیات،نمودهمه این عظمت است؛ عظمتی سعدیوار.
اگرچه تا به اکنون علاقهمندان سعدی مکررا درباره این سه میراث گرانبهای فرهنگ و ادب فارسی حرفها زدهاند و کتابها نوشتهاند اما واقعیت اسفبار بیرون ماندن این کتابها از حوزه تحقیق و تدریس آموزش مقدماتی و عالی ماست. برخلاف روش پیشینیان، بسندهکردن به خواندن ورقی از انبوه معارف این آثار آنهم در قالب کتابهای درسی، نخستین وااسفای این مرثیه است؛ مرثیهای، نه برای سعدی که برای از دست رفتن خودیت خودمان است.
شیخ اجل با اعجاز و ایجازی از جنس سخن- که در فرهنگ ایرانی، اسلامیمان، خود همداستانی با پیامبر مهربانی(ص) است که معجزه جاویدانش از جنس کلمه بود - که ما امروز آن را سهل و ممتنع میخوانیم، توانسته است در سه ساحت مختلف وجودی خویش که البته هر کدام در ظاهر انداموارهای جداگانهاند و در باطن عمیقا به هم آمیختهاند، همه آنچه را یک متعلم باید از معرفت راستین و حقیقی بداند، در زیباترین و دلکشترین درسهای یک معلم اخلاق بیاموزاند. سعدی عجیب آسان و زیبا سخن میگوید، آنچنان سهل که میخواهی با او در سرایش نظم و نثرش همآوا شوی و آنگاه که مخاطب لب به همآوایی بر میکشد، تازه متوجه میشود که سخن سعدیوار چه پایه ممتنع است، آنچنان سخت که گوییناشدنی است و این یکی از رازهای سعدی بودن است.
این سه ساحت اما کدامند؟
نمایشگاه حقیقت گرم و زنده دنیا
شادوران غلامحسین یوسفی وقتی از گلستان سعدی حرف میزند، این کتاب را «نمایشی حقیقی، گرم و زنده از دنیا» معرفی میکند و به حق که این یک توصیف ناب از یک معاشر فاضل گلستان بهحساب میآید. گلستان سعدی کتابی منثور که آراسته به حکایتهای نغز و شعر است در هشت باب که نخستین باب در سیرت پادشاهان است و آخرین باب در آداب صحبت، از منظر غالب سعدیپژوهان شیواترین و زیباترین نثر پارسی را در تمامی ادوار تاریخ فرهنگ و ادب فارسی رقم زده است؛ کتابی که اگرچه بعد از سرایش بوستان تحریر شده است اما بهمعنا آن را در جلوهای دیگر و قبل از بوستان باید فهم کرد. در گلستان، سعدی یک ناظر دقیق است؛ نقاشی چیرهدست که با کلمات و چینش منثور آنان با پودهای شعر وامثله، دنیای واقعی پیرامون خود را تصویر میکند؛ دنیایی آنچنان واقعی که در آن غم و شادی و تناقضات دنیا پهلو به پهلو و شانه به شانه هم در قالب حکایات مردمان به تصویر کشانده میشوند و بهواقع آیینهای اصیل در برابر رفتار و تمایلات مردمان زمان سعدی است. جالب اینکه این مردمان عجیب آشنایان ما هستند؛ آشنایانی که حتی در همین دقیقههایی که زمانی را صرف مطالعه این نگاره کردهاید و بعدتر شاید بههوس سعدیخوانی، کتاب گلستانی را در رایانه خود باز میگشایید از پس 700 و اندی سال هنوز این مردمان را میشناسید، چنان که انگار سالها با آنان زیستهاید و راز جادوی گلستان نیز در همین است؛ آیینه نمایی انسان برای خودش در جامههایی به غایت دلکش و فریبا. انسان مخاطب سعدی در گلستان، همان شخصیت خود حکایتهاست و توصیف او نیز از زمانه همان روزگاری است که از آدم تا خاتم تفاوتی نداشته و ندارد. در هشت باب گلستان همه جمعند؛ از زاهدان نادان و دانایان فاسق گرفته تا فقرا و ثروتمندان، از حاکم و محکوم تا بیمار و طبیب، از خلیفه و عاشق و صالح تا کشتیبان و خادم و صوفی و سارق و... . در این میانه البته سعدی تنها همان نقاش چیرهدست است بیهیچ قضاوتی و تنها در مقام توصیف. اینگونه است که مخاطب سعدی بعد از گلستان آماده همداستانی با معلم اخلاقی میشود که در بوستان میخواهد قسمت اصلی درس خود را با تأثیرگذارترین روش ممکن به متعلمان خویش بیاموزاند.
جهان آرزوها و پسندها
سال655 هجری، بوستان سعدی بهنظر غالب پژوهندگان و به تصریح خود شیخ اجل در شیراز به پایان رسیده است؛ کتابی به شعر در 10باب که با نعت پیامبر آغاز شده و در دهمین باب با مناجات و خداخوانی خاتمه یافته است. بوستان که برخی آن را سعدینامه نیز میگویند، قریب به 4000بیت دارد و در قالب مثنوی سروده شده است. سعدی در این اثر جاودانه خود در هر 10باب در قالب حکایاتی بسیار شیرین حرفهای خویش را میزند و البته برخلاف مشی گلستان که بعدتر به رشته تحریر درآورده است و از نظر رتبی و درک مقدماتی تقدمش لازمتر است دیگر یک توصیفگر نیست. در بوستان به تعبیر برخی از سعدیپژوهان برجسته جهان باید جهان آرزوی سعدی را دید؛ جهانی که پسندها و بایستههای اندیشه سعدی از پس حکایات و نتایجی که از آن برمیگیرد شناخته میشود؛ جهانی به غایت عاقلانه و معتدلانه که در آن عدل و صلح و دوستی و تدبیر توامان عشق، ارادههای مستولی هستند. با این وصف بیراهه نیست اگر بخواهیم مدینه فاضله سعدی را در جهان بوستان جستوجو کنیم. در بوستان نیز اگرچه به مانند گلستان، سعدی یک معلم نصیحتگر نیست اما او توصیههایش را به تعبیر خویش «به شهد ظرافت برآمیخته» به مخاطب میرساند؛ شهدی که از پس قرون عجیب نیز گوارا مینمایاند. در بوستان اما اخلاقی که سعدی به آن فرا میخواند یک اخلاق اجتماعی است و رویکردهای فردگرایانه صوفیانه بهرغم تمایلات او در بوستان بسیار کم به چشم میخورد. سعدی معلم اخلاق است و نه مروج رهبانیت و عرفانهای فردگرایانه شرق دور که اتفاقا سعدی آنچنان که در گلستان نشان میدهد همه آنها را تجربه کرده است. از اینرو در بوستان سعدی مخاطبان خویش را نه به اخلاقی انتزاعی بلکه به امری انضمامی فرا میخواند؛ مفهومی که در آن دوستی و عشق و تدبیر، پادشاهان یک ملکند.
عشق حقیقت است
اگر حمل مجاز میکنی
بدون شک بعد از مؤانست با گلستان و بوستان سعدی برای درک صحیح سعدی باید به عاشقانهها و یا به تعبیر سادهتر غزلهای عاشقانه سعدی رجوع کرد. غزلهای سعدی در مجموع کلیات سعدی، شامل چندین دفتر با نامهای طیبات، بدایع، خواتیم و غزلیات قدیم است و از میان این دفاتر، عاشقانههای سعدی از رنگ و جادویی دیگر به مثابه جادوی گلستان و بوستان بهرهمند است. سعدی اگر در گلستان بصیر است و در بوستان امیر، در غزلیات عاشقانه خود اسیر است؛ اسیر عشقی بینهایت خواستنی که مخاطب اهل را نیز با خود میکشاند. در غزلیات عاشقانه سعدی، از پس معلمی خبیر و آگاه و سرد و گرم چشیده روزگار به تناوب میتوان جوانی خواهان سوزیدن با عشق چنان که«راه و رسم عشق بازی را چنان داند که در بغداد تازی» و پیری سوخته عشق که در و دیوار گواهی عاشقی او را میدهند، مشاهده کرد. سعدی عاشق با عشقی که به تعبیر استاد فقید غلامحسین یوسفی خالصترین و زلالترین عشق تغزلی در ادبیات فارسی است بعد از گلستان و بوستان سلوکی دیگرگون را با مخاطب خویش درمیان میگذارد و پس از نشان دادن همه روشها برای برونرفت از مخمصههای دنیا با پر و بال عشق رفتن را بهترین راه میداند و البته این آخرین درسهای اخلاقی خویش را سعدی برای تأثیر هرچه بیشتر، پروانهوار میدهد؛ با عاشق شدن. به این ترتیب است که سعدی با سر سپردگی به حضرت عشق، مخاطب خویش را بعد از اینکه مانند یک حکیم اصیل پلهپله با خویش تا مرحله درک عشق میآورد، او را عشق میآموزاند و سرسپردگی به عشق که زمزمه همیشه جاری سعدی در تاریخ انسان این بوده و هست که«ما را سری است با تو که گر خلق روزگار/ دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم» .