علی نرگسنژاد که پیش از این نمایش «جیرهبندی پر خروس برای سوگواری» را در سالن چهارسو اجرا کرده بود و بعد از آن برای اجرای نمایش «همچون شبنمی چشم بسته و آغوش گشوده» به تالار حافظ رفت نمایش «خانه سربی» را با حضور بازیگران حرفهای اجرا میکند؛ نمایشی که در فضای عجیب و متفاوتی میگذرد و بالطبع نظرات متفاوتی را به همراه دارد. اجرای این نمایش بهانهای شد که با این کارگردان که نگاه متفاوتی به تئاتر دارد گفتوگو کنیم.
- زمانی که کار را دیدم بهنظرم رسید که فضای کارهای شما مشترک است؛ یعنی همین فضای مالیخولیایی که در خانه سربی هست در کار قبلی شما یعنی جیرهبندی پر خروس هم وجود داشت.
دلیل خیلی خودآگاهانهای برای این فضاهای مشترک نمیتوانم ذکر کنم اما خیلی صادق و ساده باید بگویم که این جهان من است. شما از کلمه مالیخولیایی استفاده میکنید؛ وقتی به کارهایم خودآگاه نگاه میکنم، بهنظرم میتوانم از واژه جهان خواب گونه استفاده کنم چرا که میبینم فضای خوابگونه در کارهای من و این کار اخیرم وجود دارد.
- منظورتان از فضای خوابگونه دقیقا چیست؟
همین فضایی که میبینید؛ فضایی که بین خواب و رؤیا سیر میکند. در کارهایم خیلی بر واقعیت اصرار نمیورزم. شما از این فضا بهعنوان مالیخولیا نام میبرید و من آن را خوابگونه تعبیر میکنم. بهنظرم مالیخولیا هم میتواند یک تعبیر برای این فضا باشد.
- زمانی که نویسنده، یک نمایشنامه را مینویسد و یا کارگردانی یک متن را برای اجرا انتخاب میکند، دلیل این موارد را در شرایط و نیاز جامعه، مخاطب و ضروریات خودشان میتوان جست. در حقیقت این دو سؤال قبلی را پرسیدم که بدانم شرایط و نیاز شما برای انتخاب و نوشتن خانه سربی چه بودهاست؟ و بهنظر شما نیاز مخاطب امروز به این داستان و این فضاها چیست؟
یک اثر در مجموعهای که عنوان کردید شکل میگیرد؛ یعنی نیاز مخاطب، نیاز هنرمند، شرایط و موارد دیگر همه بر این انتخابها تأثیر میگذارد. اما نیاز مخاطب همواره یک نیاز واحد نیست بلکه مجموعهای از نیازهاست. در این کار رگههایی از طنز وجود دارد که از نظر من نیاز مخاطب است و بهنظرم آمد که این کار باید مفرح باشد درحالیکه کار و فضای کار رئالیست نیست. زمانی که طنز را در کار وارد کردهام، یعنی به نیاز مخاطب فکر میکنم؛ پرداختن به وضعیت انسانهایی که شرایط هجو گونهای دارند و بهعبارت دیگر وضعیت این شخصیتها هجویه است بر بخشی از انسانهای امروز. وقتی به این چیزها فکر میکنم، به این نتیجه میرسم که به نیاز مخاطب فکر و براساس رفع نیاز مخاطب کار میکنم.
- بهعنوان یک مخاطب، زمانی که کار را میدیدم، به این نتیجه رسیدم که اگر همین بخش مفرحی را که به آن اشاره کردید، نبود نشستن روی صندلی برایم سخت میشد. طنز و بازی سیامک صفری من را برای دیدن کار تشویق کرد؛ خصوصا که این فضای به قول شما خواب گونه درکش برای من سخت بود.
این بخشی از کار است. میگویید که این فضا اگر نبود، پس یعنی این فضا هست چون هست مخاطب را نگه میدارد و این نیاز مخاطب است که روی صندلی بنشیند و تئاتر را تماشا کند. وقتی به نیاز مخاطب فکر میکنیم یعنی میتوانیم او را در سالن نگه داریم. همیشه گفتهام که ما با مجموعهای از شرایط کار میکنیم؛ خواست خود شخص، به اضافه نیاز مخاطب و به اضافه شرایط، خروجی یک کار را تضمین میکند. تمام اینها یک مجموعه است. این جهانی که شما در کارهای من میبینید، جهان من است. یعنی من بدون هیچ تلاشی همین هستم. خیلی صادقانه بگویم که این جهان من است و از نظر من خیلی هم واقعگرایانه است، هرچند عدهای معتقدند که این جهان واقعگرایانه نیست اما من خیلی واقعگرایانه به شرایط و آدمهای نمایش نگاه میکنم.
- شما روی واقعگرایانه تأکید دارید، حال من این سؤال را میپرسم که آیا میتوانیم نمونه عینی شخصیتهای بابک، سیامک و پانتهآ را در جامعه امروزی ببینیم؟
در هر صورت درام واقعیت محض نیست و برای درام امکانپذیر نیست که مخاطب واقعیت محض را ببیند. درام، جهان خودش را دارد. استانیسلاوسکی میگوید تئاتر واقعیت نیست، حتی انعکاسی از واقعیت هم نیست. درام میگوید که این یک جهان ساختگی است منتها با خشت و آجری ساخته میشود که هر کدام واقعیتهایی است که نمونه آن را در بیرون میتوان دید. اختلاف پدر و پسر واقعیتی است که در هرجا میتوان نمونه مشابه آن را دید، رابطه عاطفی مادر به پسر در جامعه وجود دارد، اینکه شخصی ترس و فوبیایی داشته باشد واقعی است اما چینش آن در کنار هم درام را میسازد که ممکن است مجموعه آن در کنار هم و در دنیای واقعی وجود نداشته باشد. این مجموعه را در دنیای واقعی نمیبینیم اما هر کدام از این خشت و آجرها در دنیای واقعی وجود دارند.
- حین کار روی جزئیات، شخصتپردازی و خصوصیات هرکدام تکیه میشود، در طول نمایش بارها از شخصیت امان حرف زده میشود و به نوعی گره قرار است بهدست امان باز شود اما زمانی که امان وارد صحنه میشود، خیلی زود و سریع نمایش تمام میشود؛ بهعبارت دیگر با وجود این همه مقدمه چرا پایان نمایش خیلی به سرعت اتفاق میافتد؟
بهنظرم باید کار تمام میشد. همه دعواهای پدر و پسر و نگرانی مادر و خواهر سر جعبه است و وقتی جعبه میآید وسط، دیگر کار تمام است و دیگر چیزی نیست که ما بخواهیم در مورد آن حرف بزنیم و قصه را ادامه بدهیم. بهنظرم رسید که نمایش در همین نقطه به اتمام رسیده است و به همین دلیل آن را ناگهانی به اتمام رساندم.
- اما در طول کار، کلی سؤال برای مخاطب بهوجود آورده بودید که با ورود امان به این سؤالات پاسخ داده نشد.
بهنظرم به این سؤالات طی نمایش پاسخ داده شدهاست. زمانی که قطعات پازل نمایش کنار هم قرار میگیرد، سؤالی بدون جواب در نمایش باقی نمیماند. ممکن است اجرا به اجرا با توجه به خصلت زنده بودن اجرا و تأکید هر اجرا بر یک نکته پاسخ سؤالات مخاطب متفاوت باشد اما اگر مخاطبی به کار دقیق نگاه کند قطعا به همه سؤالات او جواب داده شدهاست.
- در کار قبلیتان و این کار تأکید زیادی روی ترسها و دوره کودکی دارید.
نمیخواهم همه جهان را با نگاه فرویدی تحلیل کنم اما نگاه جنسیتشناسانه به انسان امروز گریزناپذیر است؛ یعنی برای درک انسان امروز، حداقل بخشی از نگاه ما باید نگاه جنسیتشناسانه باشد و این جنسیت در کودکی شکل میگیرد. اگر بخواهیم به چیستی خیلی از رفتارها بپردازیم یا واکاوی کنیم و به کنشها نگاه کنیم، ما به ساختاری میرسیم که در کودکی شکل گرفته و این گریزناپذیر است.
- نکتهای که در کار خیلی قابل توجه است، بازی بازیگران میان صحنهها و در تاریکی است؛ بهعبارت دیگر استفادهای که شما از تاریکی تغییر صحنه کردهاید که به همان ترس از تاریکی و سایه بابک در کودکی برمیگردد.
من نخواستم فضای بین صحنهها را از دست بدهم چرا که خیلی مستقیم به مضمون کار مربوط میشد و دیدم که بهترین فرصت است که از سایه آدمهایی که در حال حرکت هستند، استفاده کنیم. به همین دلیل من فاصله دو صحنه را میزانسنبندی کردم.
- شما کارگردان جوانی هستید که در این چند سال اخیر کارهای متفاوتی را روی صحنه آوردهاید. برای من خیلی جالب است که بازیگران بسیار حرفهای تئاتر را بهراحتی جذب میکنید. بهعبارت دیگر آنها به شما خیلی راحت اعتماد میکنند.
بازیگر هرچه حرفهایتر باشد کارکردن با او راحتتر میشود، چراکه کار بلدتر است و به همین دلیل زمانی که با اثری مواجه شود که همه عناصر سر جای خودش تعریف شده است، با آرامش خاطر کار میکند. اگر کارگردان جوانی نداند که سر صحنه چه میخواهد بکند، قطعا به مشکل برخواهد خورد چون سطح توقع بازیگران از کار و کارگردان بالاست. بهنظرم جواب خیلی ساده است؛ زمانی که یک کارگردان بداند که چه میخواهد و بازیگر هرچقدر هم حرفهایتر باشد، کار کردن با آنها راحتتر است.