معنای "فطر" در اصل به معنای آغاز و شروع است و به همین دلیل به معنای خلق نیز به کار میرود، چون خلق چیزی به معنای ایجاد آن و آغاز و شروع وجود و تحقق شیء است. بر این اساس میتوان گفت فطرت به معنای حالت خاصی از شروع و آغاز و به بیان دیگر، نوعی از آفرینش است. اموری را می توان فطری دانست که آفرینش موجود اقتضای آنها را دارد و دارای سه ویژگیاند.
اول اینکه در همه افراد آن نوع یافت میشوند، هر چند کیفیت آنها از نظر شدت و ضعف متفاوت است. دوم، همواره ثابت اند نه اینکه در برهه ای از تاریخ اقتضای خاصی داشته باشند و در برهه دیگر اقتضای دیگر، چنان که قرآن در آیه 30 سوره روم می فرماید: این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده، دگرگونی در آفرینش الهی نیست. سوم، امور فطری از آن حیث که فطری و مقتضای آفرینش اند، نیاز به تعلیم و تعلم ندارد، هر چند تقویت و یادآوری یا جهت دادن به آنها ممکن است نیاز به آموزش و استدلال داشته باشد.
امور فطری انسان را می توان به دو دسته تقسیم کرد؛ یکی شناخت های فطری که هر انسانی بدون نیاز به آموزش از آنها برخوردار است و دوم میل ها و گرایش های فطری که مقتضای آفرینش هر فردی است. با این توصیف، نوعی شناخت خدا برای هر فردی ثابت است که نیازی به آموزش و فراگیری ندارد، می توان آن را "خداشناسی فطری" نامید، چنانکه گرایش به خدا را می توان "خداپرستی فطری" نامید. البته انسانهای عادی از تلاش عقلانی برای شناخت خدای متعال یا تذکر پیامبران بی نیاز نیستند.
از آیات و روایات بر می آید که خداشناسی فطری است و هر کسی در فطرت خویش به خداوند شناخت و معرفت دارد، هر چند آن را فراموش کرده باشد. انبیای الهی آمده اند تا انسانها را به تامل در آفاق و انفس دعوت کنند و به این شناخت فطری باز گردانند. به تعبیری دیگر انبیای الهی نیامده اند تا بگویند خدا وجود دارد، بلکه می خواهند به انسانها بگویند شما از وجود خدا آگاهید، چنان که قرآن در آیه 21 سوره غاشیه می فرماید؛ پس تذکر ده که تو تنها تذکر دهنده ای.
امام علی(ع) در خطبه یک نهج البلاغه می فرماید پس رسولانش را در میانشان گمارد و پیغمبرانش را پیاپی فرستاد تا از آنان بخواهند حق میثاق فطرت را بگذارند و نعمتی را که فراموششان شده به یادشان آرند. حمد و سپاس ویژه خدایی است که حمد خود را به بندگان الهام کرده و سرشت آنان را بر معرفت خود آفریده است.
همه انسانها، حتی فرزندان مشرکان، هنگام تولد معرفت خدا را همراه دارند و با فطرت الهی متولد می شوند. یعنی اصل معرفت خدا در روح و جان آدمی باقی است و به درجات مختلف در جهان کنونی به یاد انسان می آید و تمام راههای عقلی خداشاسی در واقع تنبه و یادآوری خداشناسی فطری است. و از آنجا که انسانها ممکن است متعلق مناسب فطرت خود را نشناسند و یا در مصداق خطا کنند، پیامبران الهی می کوشند تا متعلق فطرت را به انسانها باز شناسانند.
انسان به گونه ای آفریده شده که در اعماق قلب خویش رابطه ای وجودی با خدا دارد. اگر قلب و دل خود را صیقل دهد و به اعماق جان خویش راه یابد،این رابطه را پیدا می کند و به تعبیری خدا را به شهود می آورد در فلسفه ثابت شده است معلولی که دارای مرتبه ای از تجرد است، نسبت به علت هستی بخش خود،حضور و درجه ای ازعلم دارد و از آنجا که خدا علت العلل و خالق همه مخلوقات از جمله نفس انسانی است، نفس انسانی که دارای مرتبه ای از تجرد می باشد به خداوند علمی حضوری دارد. البته بسا که این علم حضوری، ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه باشد و بر اثر ضعف، تفسیرهای مختلف و نادرست پذیرد. بنابراین نفس انسانی یه علت حقیقی خود که خداوند است علم حضوری دارد و می توان این امر را نوعی معرفت فطری به خدا دانست.
خبرگزاری مهر