او میگفت هر گاه دیدگاه مخالفی که در هنر تبلور یابد میتواند به وسیله صنعت فرهنگی به تملک درآید. صنعت فرهنگی همیشه حاکم است.
عقاید آدورنو:
1) همه نیروهای تولید در هم تنیده هستند و به عبارت بهتر مثل یک سیستم عمل میکنند.
2) مفهوم صنعت فرهنگی زاییده سرمایهداری است که خودش خارج از سرمایهداری رشد میکند و یک فرهنگ تودهای غیر حیاتی و بیقاعده است.
3) آدورنو فکر میکرد افکار تودهها به طور سیستماتیک دستکاری میشود و تودهها به طور فزایندهای قدرت نقادی موثر جامعهشان را از دست میدهند. در واقع صنعت فرهنگی عامل اصلی این اتفاق است.
4) تنها مردمی که برای آدورنو ارزشمند میمانند کسانی هستند که هنوز میتوانند ایدههای روشنگرانه سرمایهداری از صنعت فرهنگی را نقد کنند. او فقط این عده را آوانگارد (پیشرو) میداند.
5) انتقادگری بلافصل (مکتب فرانکفورت)
فرانکفورتیها بین بهترین مفهوم یک چیز و واقعیت همان چیز تضاد ایجاد میکردند و در واقع بهترین مفهوم یک پدیده را با واقعیت آن پدیده در تقابل قرار میدادند تا آن را بهتر بشناسند.
این کار آنها یک دیالکتیک منفی بود؛ با این تلقی؛ واقعیتهای آینده نمیتوانند از مفهوم امروزیشان بهتر باشند.
در دهه 1940 آدورنو و هورکهایمر اصولشان را در کتاب دیالکتیک روشنگری تشریح کردند.
آدورنو و همفکرانش
سخنان آدورنو در مقایسه با والتر بنیامین در مورد صنعت فرهنگی، در عین اینکه به شیءوارگی کالا به دید منفیتری نگاه میکرد اما نخبه گرایانهتر بود. در واقع آدورنو در مقایسه با والتر بنیامین در مورد ملاحظات صنعت فرهنگی و شیءوارگی کالا منفیتر اما نخبهگراتر بود. بین آدورنو و هورکهایمر از یک طرف و بنیامین از طرف دیگر تقابلی به وجود آمد که تمرکز آن روی مدرنیزم نبود؛ بلکه بحث بر سر معانی تاریخی بود که به پیشروها نسبت داده میشد و همچنین تجاری شدن هنر مردمی در جوامع سرمایهداری. شیءوارگی کالا زمانی اتفاق میافتد که تمایلی دیوانهوار به داشتن یک شیء داشته باشیم و در واقع با آن کالا شخصیت پیدا کنیم. آدورنو معتقد است سرمایهداری ما را مبتلا به شیءوارگی کالا میکند
نظرات آدورنو و هورکهایمر درباره صنعت فرهنگی
1) آدورنو میگوید صنعت فرهنگی همه هنرها برای مثال هنر عامه را (موسیقی عامه و ...) تبدیل به کالا میکند و بعد آن کالا را یکدست و همگن میسازد و به شکل استانداردی در میآورد. بعد هم حماقت را از طریق ایجاد شبه فردیت بر میانگیزاند تا فکر کنید آن کالا اوریژینال است؛ تا بتواند آن را بفروشد.
2) این موضوع در دریافت و درک ما یک تغییر سریع ایجاد میکند. آدورنو در مورد موسیقی به این پدیده شنوایی تنزلی میگوید. در واقع این امر واکنش روشنفکری را علیه هنر بورژوازی کاهش میدهد.
2) و باز واکنش ما را در حد یک بچه تنزل میدهد زیرا فرم ترکیبهایی که اراده میکند فرد را تحت فشار قرار میدهد تا کودکانه فکر کند. تخدیر آن قدر در صنعت فرهنگی بالاست که تفکر آدم را در حد یک بچه کاهش میدهد.
3) صنعت فرهنگی در واقع یک ماشین فرهنگی است که دست و پای آگاهی را قطع میکند، آن را دفن میکند و تفکر انتقادی را نابود میکند.
آدورنو و صنعت موسیقی (بخشی از صنعت فرهنگی)
1) هنر مغتبر به سختی میتواند در برابر سرمایهدارای دوام بیاورد. چرا که متاسفانه افراد پیشرو به وسیله جامعه جویده میشوند و خودشان کالا زده میشوند.
2) سرمایهداری یک طبقهبندی از موسیقی کلاسیک یا جدی در برابر موسیقی لایت و مردمی میسازد.
3) غیر قابل فهم بودن موسیقی کلاسیک یک بخش از واکنش آوانگاردها نسبت به گریز ناپذیربودن مد است. چون از نظر آوانگاردها موسیقی کلاسیک برای عامه غیر قابل فهم است. آنها به ناچار موسیقیهای مد روز را میپذیرند.
انتقادات به آدورنو
1) روی صحبت آدورنو فقط با نخبگان تحصیل کرده است.
2) او اجازه داد برخی عناصر نوستالژیک در کارش نفوذ کند.
3) او رابطه میان فرهنگ والا و فرهنگ عامه را غلط میداند. چون به عقیده او فرهنگ عامه، قبل از سرمایهداری هم وجود داشته است.
4)آدورنو فقط بر روی عواطف خاصی که مربوط به نخبگان تحصیل کرده است، تمرکز میکند. برای مثال میتوان از او پرسید آیا عاشق شدن بتهوون با عاشق شدن مردم عادی کوچه و خیابان متفاوت است؟ به نظر میرسد آدورنو این گونه فکر میکند.
5) واکنشهای فرهنگ روشنفکری علیه فرهنگ کوچه و بازار خیلی بیشتر از آن چیزی است که آدورنو میگوید.
6) آدورنو درباره شانس نابود کردن سرکردگی صنعت فرهنگی تا حدی نا امید است. در صورتی که اگر این سرکردگی تا این حدفراگیر است چطور آدورنو میتواند آن را تشخیص دهد و خودش بیرون از آن بایستد؟