وقتی میخواهیم گفتوشنود (dialogue) را بهمثابه پدیدهای انسانی تحلیل کنیم، چیزی را کشف میکنیم که جوهر گفتوشنود است؛ «کلمه». کلمه چیزی بیش از ابزاری برای گفتوشنود است.
در کلمه دو بُعد «اندیشه» و «عمل» بر هم کنشی اساسی دارند که اگر یکی از آنها قربانی شود، دیگری نیز آسیب میبیند. وقتی کلمه از بعد عمل محروم میشود، بعد اندیشه نیز خودبهخود آسیب میبیند و گفتوگو به گپی بیهوده بدل میشود. از سوی دیگر اگر بی درنظرگرفتن اندیشه، منحصرا بر عمل تاکید شود، کلمه به عملگرایی تغییر ماهیت میدهد؛ عمل برای عمل که گفتوگو را ناممکن میسازد.
این هر دو، صورتهای نادرست و دروغینی از کلمهاند. وجود آدمی نه میتواند خاموش بماند و نه میتواند با کلمات دروغین پرورده شود بلکه تنها با کلمات راستین میتواند تغذیه شود. اما گفتن کلمه راستین که هم اندیشه است و هم عمل، امتیازی برای افرادی معدود نیست بلکه حقی همگانی است؛ پس هیچکس، نه میتواند به تنهایی کلمهای راستین را بهکار برد و نه میتواند آن را به جای کسی دیگر بهکار برد. گفتوشنود، برخورد میان آدمیان است؛ از اینرو گفتوشنود نمیتواند بین کسانی صورت پذیرد که منکر حق سخنگفتن برای دیگرانند و آنانی که حق سخنگفتنشان انکار شده است. کسانی که حق اساسی سخنگفتنشان انکار شده است باید نخست این حق را بازستانند. گفتوشنود راهی است که در آن آدمیان بهعنوان انسان قدر و منزلتی مییابند. بنابراین گفتوشنود ضرورتی وجودی است.
گفتوشنود مواجههای است که در آن اندیشه و عمل دو طرف صحبت، وحدت مییابد؛ بنابراین، این گفتوشنود نه میتواند به تلقین عقاید یکی به دیگری تنزّل یابد و نه میتواند بدهوبستان ساده عقاید طرفین بحث باشد. گفتوشنود مشاجره خصمانه و جدلی هم نیست میان کسانی که ملتزم به جستوجوی حقیقت نیستند بلکه نیتشان تحمیل آنچیزی است که خود حقیقت میپندارند، به دیگران.
گفتوشنود بی«عشق» ژرف به آدمیان بهوجود نمیآید. «عشق» اساس گفتوشنود است و حتی خود گفتوشنود. اگر به آدمیان عشق نورزیم، نخواهیم توانست در گفتوشنود شرکت کنیم. گفتوشنود بی «فروتنی» نمیتواند بهوجود آید. اگر دو طرف گفتوشنود (یا یکی از آنها) از فروتنی بیبهره باشد، گفتوشنود از هم خواهد پاشید. چگونه میتوانم در گفتوشنود شرکت کنم، اگر همیشه جهل را در دیگران ببینم و هیچگاه متوجه جهل خود نباشم؟ چگونه میتوانم در گفتوشنود شرکت کنم، وقتی خود را تافتهای جدابافته میانگارم؟ چگونه میتوانم به گفتوشنود با مردم بپردازم، اگر خود را در زمره نخبگانی بدانم که صاحبان حقیقت و معرفتند و در نظرشان دیگران «عوام الناس»اند؟ وقتی حاضر به قبول همکاری با دیگران نباشم و حتی از این کار ناراحت شوم، اگر از امکان اینکه موقعیتم را از دست بدهم، ناراحت و معذّب باشم، چطور گفتوشنود میتواند بهوجود آید؟ خودبسندگی با گفتوشنود ناسازگار است. گفتوشنود نیاز به یک «ایمان» قوی به انسان دارد؛ ایمان به قدرت او در ساختن و بازسازی، آفرینش و بازآفرینی.
ایمان به انسان،شرط پیشین و مقدمهای واجب برای گفتوشنود است. بدون ایمان به انسانها، گفتوشنود نمایشی مسخره بیش نیست. گفتوشنودی که بر پایه عشق، فروتنی و ایمان شکل میگیرد، رابطهای افقی بین گفتوگوکنندگان ایجاد خواهد کرد که نتیجه منطقیاش اعتماد متقابل بین شرکتکنندگان در گفتوشنود است. تناقض خواهد بود اگر گفتوشنود که عاشقانه و فروتنانه و سرشار از ایمان است، فضایی آکنده از اعتماد متقابل پدید نیاورد. همانطورکه ایمان به انسان شرط پیشین گفتوشنود است، اعتماد به انسانها نتیجه حتمی آن است و اگر گفتوشنود به شکست بینجامد، مقدمات ضروری آن فراهم نبوده است. عشق دروغین، فروتنی دروغین و ایمان سست یا بیایمانی به انسان، نمیتوانند اعتماد بیافریند. گفتوشنود بی «امید» هم نمیتواند بهوجود آید. امید از ناتمامی آدمیان ریشه میگیرد؛ ناتمامیای که آدمیان را در طلبی مستمر قرار میدهد؛ طلبی که فقط بهوسیله ارتباط با دیگران میتواند به مطلوب برسد.
گفتوشنود بهعنوان برخورد انسانهایی که جویای کمالند، نمیتواند در ناامیدی صورت پذیرد. اگر شرکتکنندگان در گفتوشنود از تلاشهایشان توقع هیچ نتیجهای نداشته باشند، تعاملشان پوچ، نازا و کسالتبار خواهد بود. گفتوشنود حقیقی نمیتواند وجود داشته باشد مگر وقتی که شامل تفکر نقادانه باشد؛ تفکری که واقعیت را بهمثابه پدیدهای پویا و متغیر بپذیرد، نه بهصورت موجودی ایستا.
گفتوشنود با سادهاندیشی و سادهانگاری ناسازگار است. برای متفکر سادهاندیش، مسئله مهم انطباق و سازگاری با شرایط است اما در نظر متفکر نقّاد، مهم تغییردادن واقعیت است. نقطه مقابل گفتوشنود، ضدگفتوشنود (Anti-dialogue) است. نخستین سرشت عمل ضدگفتوشنودی نیاز به غلبه است. هدف از عمل ضدگفتوشنودی، آن است که فرد در روابط با دیگران به هر وسیله ممکن بر آنان سلطه یابد. هر غلبهای مستلزم یک غالب و یک مغلوب است. فرد غالب اهداف خود را بلکه هیات وجودی خود را بر مغلوبان تحمیل میکند. این غلبه، انسانهای مغلوب را به مرتبه اشیا تنزّل میدهد. بُعد دیگر عمل ضدگفتوشنودی، «دغلبازی» است که ابزاری برای غلبه است؛ هدفی که همه ابعاد دیگر ضدگفتوشنود بر محور آن میچرخند. دغلبازی در راه تحقّق اهداف سلطه خدمت میکند و میکوشد با تخدیر افکار طرف مقابل، او را از فکر کردن باز دارد.
عمل ضدگفتوشنودی، خصوصیتی نهایی و اساسی دارد؛ «استیلای فرهنگی» که همچون دغلبازی به اهداف سلطه کمک میکند. در این پدیده، فرد مستولی در زمینه فرهنگی طرف مقابل نفوذ میکند و با نادیده گرفتن استعدادهای او، بینش خود از جهان را بر او تحمیل میکند و با جلوگیری از اظهار وجود او، مانع آفرینندگیاش میشود.
استیلای فرهنگی چه با نزاکت صورت پذیرد، چه با خشونت، همیشه عملی قهرآمیز علیه فرهنگ مورد استیلاست که اصالت خود را از دست داده یا با خطر از دست دادن آن مواجه است. در استیلای فرهنگی - همچون دیگر اسلوبهای عمل ضدگفتوشنودی -استیلاگرگوینده و بازیگردان گفتوگوست و آنکه به استیلا درآمده، موضوع سخن است. استیلاگر قالبریزی میکند و استیلاشونده قالبریزی میشود؛ اولی انتخاب میکند و دومی از آن انتخاب تبعیت میکند یا انتظار میرود که تبعیت کند.
نهایتا استیلاگر سخن میگوید و عمل میکند و استیلاشده با سخن و عمل او دچار توهم سخن/عمل میشود. هر سلطهای متضمن مستولیشدن است؛ گاه کاملا آشکار و گاه در استتار؛ بهطوری که استیلاگر نقش دوستی مددکار را بازی میکند.
غلبه فرهنگی به بیاصالتی فرهنگی آنانی منجر میشود که زیر استیلا درآمدهاند. آنان شروع به تاثیرپذیرفتن از ارزشها، معیارها و هدفهای استیلاگران میکنند.
استیلاگران به شوق استیلای بیشتر و تطبیقدادن دیگران با الگوها و راهورسم فکری خود، مایلند بدانند استیلاشدگان واقعیت را چگونه درک میکنند اما فقط برای آنکه بتوانند بهنحوی بر آنان مسلط شوند.
در استیلای فرهنگی اساس این است که استیلاشدگان به جایی برسند که واقعیت را از زاویه دید استیلاگران ببینند؛ زیرا هرچه بیشتر از استیلاگران تقلید کنند، موضع آنان مستحکمتر خواهد شد. برای توفیق استیلای فرهنگی، اساس آن است که استیلاشدگان نسبت به پستی ذاتی خود متقاعد شوند. از آنجا که هر چیز نقطه مقابلی دارد، اگر استیلاشدگان خود را پستتر بدانند، به ضرورت باید برتری مستولیان را بپذیرند.
بدین وسیله ارزشهای دسته دوم، الگویی برای دسته نخست میشود. هرچه بیشتر بر استیلا تاکید شود و استیلاشدگان از روح فرهنگ خود و از خود بیگانهتر شوند، بیشتر میخواهند شبیه استیلاگران شوند.
استیلای فرهنگی که در خدمت اهداف سلطه است، همیشه متضمن بینشی محدود از واقعیت، درکی ایستا از جهان و تحمیل یک جهانبینی بر جهانبینی دیگر است؛ مستلزم برتری استیلاگر و فروتری استیلاشده است و نیز مستلزم تحمیل ارزشهاست بهوسیله اولی که دومی را تصاحب میکند و نگران از دست دادن آن است.
به گفته مارتین بوبر، «منِ» ضدگفتوشنودی سلطهگر، «تو»ی تحت سلطه مغلوب را به یک «آن» بدل میکند. اما «من» گفتوشنودی میداند که این دقیقا «تو» (نه «من») است که موجد وجود خویش است و نیز میداند که «تو»یی که موجد وجود خویش است، به نوبه خود «من»ی میسازد که در «من» خود، «تو»ی خود را نیز دارد. پس «من» و «تو» در این عمل دیالکتیک، 2 «تو» میشوند که 2 «من» را میسازند.
گفتوشنود، شامل یک سوژه که به قدرت غلبه و تسلط یافته و یک ابژه زیرسلطه نیست بلکه گفتوشنود ارتباط میان سوژههاست. گفتوشنود، تحمیل نمیکند، بازی نمیدهد، رام نمیکند و شعار نمیدهد. البته این بدان معنا نیست که گفتوشنود ره به جایی نمیبرد و نیز بدین معنا نیست که شخص گفتوشنودی، تصور واضحی از آنچه میخواهد یا از اهدافی که نسبت به آنها متعهد است، ندارد. این تعهد در عین حال تعهد به آزادی نیز هست و به موجب همین تعهد، گفتوشنود نمیتواند به قصد غلبه صورت گیرد. طرفین گفتوشنود به هم ملحق میشوند و این الحاق در راه رهایی است.
فقط الصاق مغلوب به غالب است که آنچه را خود انتخاب میکند به دیگری تجویز میکند.
الحاق اصیل عبارت است از انطباق آزادانه خواستهها و این جز با ارتباط انسانها در عملی گفتوشنودی میسور نیست.
ضدگفتوشنود متضمن غلبه، دغلبازی و استیلای فرهنگی است. این عمل در بنیاد تحمیلکننده است. ناتوانی ضدگفتوشنود به از میان برداشتن سرشت تحمیلکنندهاش از هدفش ناشی میشود؛ سلطهجویی.
اما گفتوشنود نابودکننده هر صورت تحمیلی است. توانایی این عمل به نابود ساختن این سرشت نیز ناشی از هدف آن است؛ آزادی. در ضدگفتوشنود، طرف اول موضوع بحث خود را از ارزشها و ایدئولوژی خود بیرون میکشد.
مبدأ، دنیای اوست که از آن به دنیای طرف مقابل وارد میشود. اما در گفتوشنود دو طرف به دنیای هم گام مینهند تا از هم بیاموزند. در ضدگفتوشنود، طرف اول (سوژه) خود را بر طرف دوم تحمیل میکند؛ کسی که نقش تماشاگر به او سپرده شده و به شیء (ابژه) بدل شده است؛ اما در گفتوشنود طرفین با هم یکی میشوند و هر دو سوژهاند. در ضدگفتوشنود، طرف استیلاشده بهندرت از الگویی که مستولی برایش تجویز کرده فراتر میرود اما در گفتوشنود کسی مستولی نیست؛ پس الگوی تحمیل شدهای هم وجود ندارد. گفتوشنود منکر تفاوتهای طرفین گفتوگو نیست بلکه در واقع بر این اختلاف بنا شده است. آنچه در گفتوشنود انکار میشود، مستولی شدن یکی بر دیگری است
پینوشتها:
Pedagogy of the Oppressed
ترجمه فارسی: آموزش ستمدیدگان، ترجمه احمد بیرشک و سیفالله داد، تهران: انتشارات خوارزمی، 8531ش.