مطلبی که حالا میخوانید (امیدوارم بخوانید)، بخشی از یک فیلمنامهی کوتاه انیمیشن است که برای یک برنامهی تلویزیونی نوشته شده. مؤسسهی روزگار طرفه، عید امسال برای شبکهی پویا انیمیشنهای کوتاهی ساخت که بهمناسبت عید نوروز تهیه شده بود. یکی از این انیمیشنها سفر کوتاه «عمونوروز» به مشهد مقدس و مصاحبهاش با کبوتران حرم و نقارهزنهای حرم بود. کبوتران از این فیلمنامه پریدهاند و آقای نقارهزن با عمونوروز ماندهاند که شما بخوانیدشان.
روز عید- نقارهخانه
مرد همچنان دارد نقاره میزند. عمونوروز دستش را روی شانهی او میگذارد. او دیگر نقاره نمیزند و با لبخند به دوربین نگاه میکند.
عمونوروز (هیجان زده): خدایا، نمیدانید از این بالا آن پایین چه خبر است! من الآن توی نقارهخانهی حرم آقا امام رضاع هستم. بالای ایوان شرقی صحن انقلاب. جای همهتان خالی.
(میتوانیم در این قسمت نمایی از پایین داشته باشیم که انبوه جمعیت را مثل نقطههایی رنگی از بالا نشان بدهد. هایوهوی جمعیت به شکل ضعیفی در پس زمینه هست. صدای پس زمینه باید کاملاً صدای حرم باشد تا فضا را باورپذیر کند.)
عمونوروز: از این بالا میبینم که مثل هر سال جمعیت زیادی به حرم آقا امام رضاع آمدهاند. شاید شما هم بین این جمعیت باشید. ها؟ شاید هم در خانه هستید و دلتان اینجاست. برایتان دعا میکنم و قول میدهم شما را با خودم به پنجره فولاد ببرم که دلتان را به آن گره بزنید.
عمونوروز (رو میکند به مرد نقارهزن): سلام، قبول باشد نقارهخوانیتان.
مرد نقارهخوان (لهجهی مشهدی دارد): سلام به روی ماه شما و همهی بینندگان. سلام به کبوترای حرم. سلام به زائران. سلام خدمت خود آقا امام رضا که انشاءالله نگاهی هم به ما بندهی سراپا تقصیر بکنند و از خدا بخواهند که امسال برای ما سال خوشبختی باشد. عید همه مبارک و زیارت قبول.
عمونوروز: شما چه وقتهایی توی حرم نقاره میزنید؟
مرد نقارهخوان: من و دوستانم که نقاره میزنیم هفت نفریم. سه نفر طبل میزنند و چهار نفر شیپور. صبحها قبل از طلوع خورشید و عصرها قبل از غروب. یاد مردم میآوریم که وقت کمی به قضا شدن نماز مانده و اگر هنوز نمازشان را نخواندهاند باید عجله کنند. صدای نقاره را در همه جای مشهد میتوان شنید. مخصوصاً کلهی صبح که هنوز ماشینها راه نیفتادهاند، خیلی باصفاست.
عمونوروز: خوب الآن که چنین وقتی نیست.
مرد نقارهخوان: هااااا! وقتی هم که اتفاقی بیفتد باز نقاره میزنیم. مثلاً اگر کسی به لطف خدا شفا بگیرد ما نقاره میزنیم. یا عید قربان باشد، عید غدیر، عید فطر، تولد خود آقا، یا مثل امروز... عید نوروز باشد! بریم آقا عمونورزو؟
عمونوروز: بفرمایید.
مرد نقارهزن بلافاصله شروع میکند به شیپور زدن و صدای نقاره میپیچد و فضا شاد میشود.
با صدای نقاره کمکم از نقارهخانه دور میشویم و کات میزنیم به پنجره فولادی که خلوت است و کسی دور و برش نیست. عمونوروز از بالا فرود میآید. به پنجره فولاد کلی دخیل بسته شده!
عمونوروز: چند لحظهای از مردم خواهش کردیم که پنجره فولاد را خلوت کنند تا بینندگان خوبی که مشهد نیستند یک دل سیر اینجا را ببینند. من از طرف همهی شما اینجا دلم را به این پنجره گره میزنم.
اگر موافقید همه با هم توی این لحظههایی که به سال جدید مانده، کنار پنجره فولاد برای امام رضاع شعر بخوانیم؟
فرصت نمیدهی که دلم را طلا کنم؟
آهو شوم و نام شما را صدا کنم؟
دور بلور گنبدتان چرخ میخورم
تا سیب سرخی از سبد تو سوا کنم!
عید آمده وَ عیدی من در ضریح توست
باید به دستهای شما اقتدا کنم!
عمونوروز پارچهای به پنجره میبندد. در پس زمینه صدای دعایی آرام شنیده میشود. عمونوروز سرش را روی پنجره فولاد میگذارد و تصویر فید (محو) میشود!
طرح: سایت روضه