به گزارش همشهری آنلاین مهدی آذرسینا در این یادداشت از یک کار مسعود شناسا میگوید و اثری از عطاء جنگوگ با صدای مرحوم علاء الدین آذر سینا از معدود هنرمندان موسیقی است که دستی بر قلم دارد و گاها درباره رخدادهای موسیقی دغدغههای خود را قلمی میکند:
یادداشت این آهنگساز و نوازنده و ردیف دان را بخوانید:
وقتی میشود نوشت و تاثیر گذاشت باید نوشت. روزهای برگزاری جشنواره موسیقی جوان بود، روز کمانچه نوازها همتی کردم و به سالن رودکی رفتم، حریفان جوان کمانچه نواز را در صحنه و استادان خوش نام و موجه موسیقی ایران را در ردیف اول به داوری دیدم، ذوق کردم و در انتهای برنامۀ آن روز برای خبرنگاری که نظرم را پرسید شرح ماجرا کردم و اشارهای هم کردم که اگر چنین میشد و داوران چنین عمل میکردند، برای جوانهای نوازنده و خواستههای جشنواره نتیجۀ بهتری فراهم میشد.
شنیدم که در روزهای بعد از روز کمانچه، نحوۀ داوری را تاثیر گذاشته و بر خلاف آمد عادت در جشنوارهها، فضای متفاوت و دلگرم کنندۀ این جشنواره را گرمتر و تاثیرگذارتر نموده است. این دلگرمی برای من از جهت دیگری هم پیش امد و آن زمانی بود که متوجه شدم که سه نفر از هنرجویان معرفی شده، از مرکزی که در آن به اتفاق مدرسین دیگر به تعلیم موسیقی مشغول هستیم، رتبههای اول تا سوم را به دست آورده اند: محمد صانعی مقدم، نفر دوم سنتورنوازی گروه ب، بنیامین ناصری نفر سوم کمانچه نوازی گروه ب، و کیهان فتحی نفر اول کمانچه نوازی گروه الف.
اینکه از بین هزاران شرکت کننده و صدها مرکز آموزش رسمی و غیر رسمی موسیقی سه نفر از یک آموزشگاه موسیقی از چنان داورها و چنان جشنوارهای امتیاز بگیرند برای من و ما بسیار خوشحال کننده بود.
و اما مطلب جدیدی که ضرورت نوشتنش را احساس کردم:
دیشب ساعت حدود ده و پانزده دقیقه بود که از چهارگاه بر میگشتم و رادیو آوا را گوش میکردم . چند روزی هست که به موسیقیهای این رادیو گوش میکنم. صدای سنتوری را شنیدم که در بالاترین نتهای پشت خرک با مضرابهای بهم فشرده و شیشهای و شفاف قصد آغاز چهارمضرابی را داشت، صدای مضراب استاد مسعود شناسا بود و چهارمضراب نواختۀ گروه بود از مجموعۀ "غم زیبا" که چند سالی پیش، چند سالی برایش زحمت کشیدیم و اجرایش کردیم. کاری که فارغ از هر نمودی که داشت، توان آهنگسازی و احساس پر شور و مهار نشدنی موسیقیدان و نوازنده ای را نشان میداد که از چهرههای بسیار با ارزش و دلسوز و عمیق موسیقی ایران است.
احساس خوبی برای من داشت، قدری از بدبینی مرا نسبت به چگونگی رفتار تهیه کنندهها دست کاری میکرد. گاهی که به ندرت از اینگونه کارها را در حال پخش از رادیو یا برنامهای تلویزیونی میشنوم و میبینم، تصورمیکنم که باور اشتباهی دارم و همۀ این موسیقیها که از این دو رسانه و یا حتی از تمام رسانه های صوتی و تصویری جهان پخش میشود، حاصل رابطه و بده بستانهای اتفاق افتاده نیست و گاهی تهیه کنندهای، طراح برنامهای، برنامه نویسی و پژوهشگری متوجه میشود که گنجهای نهفتهای هم هستند و نمیشود تنها چشم به دهان عوام دوخت و مانند تسخیر شدههای خواب آلوده حیران کار دو سه نفر معروف و مشهور حق و نا حق قرار گرفت. و یا در زد و بندی ویرانگر و فرهنگ خراب کن به ترویج تراوشات فرسوده و نتراشیدۀ به اصطلاح موسیقایی پرداخت.
مضرابهای شناسا در حالیکه با دندانهای برهم فشرده و کلید شده بر سیمهای کوتاه و سخت سنتور میکوبید سازهای دیگر گروه را به یاری میگرفت تا همه را در التهابی شورانگیز در هم بپیچد و گوئی سازها را به میدانی فراهم شده برای نمایش رزمی مشتاقانه، فرا میخواند. سازها جولان میدهند و گرد و غباری میکنند و ترکیبی نجیب و اصیل و درعین حال چشم نوازدر خیال را نشان میدهند و در اوج این التهاب به نت های کشیدۀ نا سازگار با ریتم شکل گرفته میرسند و با سنکپهای پی در پی آه از نهاد برمیآورند و بی قرار و بی آرام همراه و همراز با جامه دریدن های سنتور و سنتور نواز میکوبند و پیش میروند و ناگاه تندیس میشوند و نظاره گر ادامۀ ماجرا. نمیخواستم شرحی یا توصیفی برای این چهارمضراب بنویسم ولی چکنم کار از معدود کارستانها بود و بازماندهای از دوران آرشه کشیدن من هم بود:
این نفس جان دامنم برتافته است
بوی پیراهان یوسف یافته است
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
چهارمضراب تمام شد و گوینده از موسیقیهای محلی سخن گفت و بعد نوائی از موسیقی بختیاری با گروه و خواننده شنیده شد موسیقی برای من آشنا بود: موسیقی بختیاری کار دوستم عطاءجنگوک با نام مال کنون و صدای مخملی و بینظیر بهمن علاالدین و ملودیهای بیداد ممد حسین خان و شلیل. البته این اجرای دیگری بود از گروهی دیگر و چون گوینده هیچ نشانی از نوع موسیقی و هیچ صحبتی هم از اجرا کنندهها بر زبان نیاورد من اصلا نتوانستم نوازند و خواننده و صاحب کار را بشناسم و این روال مرسوم این برنامههاست که اگر هم بخواهند چیزی بگویند یا بنویسند، تنها اسم خواننده را میآورند و بقیه مهم نیستند، همان برخورد غرض آلود عوامانۀ از سر اگاهی محض.
موسیقی را به جان و دل گوش کردم کار گروه و کار تنظیم عیبی نداشت و فضای قابل قبولی را برای این موسیقی فراهم میکرد و اما خواننده درست مانند گرامی یاد بهمن علاالدین با توانائی بسیار بالا تمام پیچ و خم های نازکانۀ این موسیقی را با صدایی دلنشین و استثنایی اجرا میکرد و اگر قدری صدا جوانتر نبود و اوج ها را هم نمیخواند ممکن بود با صدای علاالدین اشتباه شود. صدایی، به اندازه کافی لطیف، و حنجره ای با انعطاف بسیار برای لحنها و غلتهای خاص این موسیقی و بسیار پر قوت و هیبت برای اوج های زیبایی که اجرا میکرد و نهایتا دست مریزادی برای همۀ عوامل.
با خود میاندیشیدم که چه کار باید کرد به چه ترفندی، چه تدبیری میتوان این کارهای ارزشمند را قدر بیشتری نهاد؟ چرا در موسیقی اصلی و مورد تخصص من که کارهای حول و حوش نوازندگی و موسیقی اصیل دستگاهیست از این اتفاق ها نمیافتد؟ چرا هرگز نغمه ای آوازی ، کاری نمیشود شنید که در صد پائینی از این تاثیر ها را داشته باشد و امثال بنده را در پای شنیدنش بنشاند و حس و حال و شور و التهابی وصف ناشدنی ایجاد کند ؟ چرا رسانه ها و مردمِ دست اندر کار و غیر دست اندر کار همه و همه عادت کرده اند که کارهای چند نفر مشهور شده را بشنوند بپذیرند و بی انکه توان آوردن دلیلی داشته باشند آنرا تبلیغ کنند و به رخ هم بکشند و رسانه ها و روزنامهها هم سر به راه، به دنبال این طرز تلقی، عکس و تصویر و افاضات این عدۀ معدود را به بوق و کرنا بدمند؟
شنیدن آواز این آوازخوان بختیاری برای من یاد آور کار گروهی بود که در دوجشنوارۀ متفاوت از یک گروه آمده از کرمانشاه شنیده بودم . در هر دو جشنواره داور بودم . در جشنوارۀ بروجن که گروه های بسیاری از نیمه غربی کشور در آن حضور داشتند (جشنواره موسیقی باختر نشینان) این گروه کرمانشاهی که متاسفانه نام گروه و گرداننده و نوازنده و خواننده اش یادم نیست در هر دو جشنواره رتبه اول را کسب کردند. کار گروه بسیار حساب شده و متفاوت و با ارزش بود نوازندههای ماهر و کارآزموده ای داشت. از جمله نی نواز گروه که شاخص بود، ولی خواننده چیز دیگری بود و چنان نغمههای کردی را با لحنها و حنجرههای متفاوت و بدیع و زیبا با مهارت بینظیر اجرا میکرد که من چند دقیقهای در فضایی تسخیر شده و تب الود سر از پا نمیشناختم. همین گروه در جشنوارهای که در برج میلاد هم اجرا شد مقام اول را بدست آورد و اینبار با خواننده ای دیگر و باز هم نمودی کامل از زیبائی ها و توانائی های موسیقی و آوازخوانی.
این راز که بعد از عمری کار باموسیقی و شنیدن هزاران ساز و آواز، نوازنده و خواننده ای بتواند این چنین وجود ترا تسخیر کند و برای دقایقی نمودی باشد از اصطرلاب اسرار خدا،در چیست ؟ چرا در موسیقی دستگاهی ما نایاب است ؟ گفتم و می خواهم این را بگویم که نایاب نیست و شاید اگر آنها که زمام امور رسانه ها و ترویج و حمایت از هنر را دارند و یا چنین رسالتی را مدعی هستند، اگر بخواهند می توانند در آرزوی آنکه یافت مینشود باشند و از محض تکرار و براورده ساختن سلیقه های مستعمل و بی خاصیت در پس پردۀ حمایت از ذوق و خواستۀ مردم، بپرهیزند . اندیشیدن در سکوت. آن که میاندیشد به ناچار دم فرو میبندد اما آنگاه که زمانه زخم خورده و معصوم به شهادتش طلبد به هزار زبان سخن خواهد گفت.