این کنجکاوی به حدی شد که خود پارسایی برای فروکشکردن توقعات احتمالی، بارها و بارها اعلام کرد که نمایش او یک اقتباس کامل نیست بلکه یک برداشت آزاد از رمان داست.رمان دا خاطرهنگاری سیدهزهرا حسینی است که در دوران دفاعمقدس در خرمشهر حضور داشته است. این رمان در سال87 منتشر و در سال88 بهعنوان پرمخاطبترین رمان سال معرفی شد.
محبوبیت و فروش بالای این رمان، هرازگاهی هنرمندان عرصه سینما و تلویزیون را بر آن میداشت تا اقتباسی دراماتیک از این اثر ارائه کنند اما از آنجایی که وجوه دراماتیک این رمان چشمگیر نیست، اقباس تصویری و نمایشی از دا بسیار دشوار بهنظر میرسد، تا جایی که دراماتیزهکردن این رمان در حد فیلمگرفتن از روخوانی کتاب توسط بازیگران معروف، باقی ماندهاست.
اما انگیزههای حسین پارسایی برای بهصحنهآوردن رمان دا با خواندن نمایشنامهای از مهرداد رایانی مخصوص بر همین اساس، بیشتر شد. با این حال متن رایانیمخصوص نیز او را راضی نکرد و بارها و بارها از او خواست تا نمایشنامه را بازنویسی کند و متن «من که دا نیستم» برای اجرای صحنه شکل گرفت.
داستان نمایش من که دا نیستم، قصه زینب یا همان دا است که سینمایی متروک و مخروبه در خرمشهر برای او به میراث مانده است. زینب- که شخصیتش گرتهبرداریشده از شخصیت بانو سیده حسینی است- قصد دارد سینمای مخروبه خود را به موزه جنگ تبدیل کند اما این سینما در طرح احداث اتوبان قرار گرفته و قرار است تخریب شود. تلاش دا برای حفظ میراث معنوی و اصرار دیگران برای نوسازی و بازسازی شهر به قیمت تخریب یادگارهای دوران جنگ، چالش داستان نمایش را بهوجود میآورد.
اما سؤال اینجاست که آیا بهراستی نمایش مورد اشاره، یک اقتباس از رمان دا محسوب میشود؟ چند درصد از رمان دا در نگارش متن نمایشی این اثر استفاده شده است؟ اگر داستان نمایش بهصورت داستانی مستقل مطرح میشد و اسمی از رمان دا نیز برده نمیشد چه اتفاقی میافتاد؟ آیا نویسنده و کارگردان نمایش من که دا نیستم از محبوبیت رمان دا استفاده کردهاند یا سوءاستفاده؟
شاید قصه اصلی نمایش من که دا نیستم اصلا ربطی به رمان خانم سیده حسینی نداشته باشد اما خاطرات و لحظات روایتشده از این شیرزن دوران حماسه، در مویرگهای نمایش، بهطور کامل جاری است و خارج از اخلاق حرفهای بود اگر نام او در صدر فهرست ایجاد انگیزههای تولید این نمایش جای نمیگرفت. مطلب بعد در مورد نوع اقتباس صورتگرفته است. وقتی اتفاقات و رویدادهای واقعی در دل داستانی جعلشده برای نمایش جای داده میشوند چقدر میتوانند مورد قبول واقع شوند؟
تئاتر اساسا یعنی جعل یک داستان برای نمایشیشدن مفاهیم مورد نظر خالق آن. رمان دا لایه بیرونی و ظاهری داستان نمایش من که دا نیستم نیست بلکه محتوای این رمان زیر لایههای نمایش مستتر اما بارز است. اما چرا اینگونهاست؟
همیشه فیلم یا نمایشهایی که براساس داستانی واقعی تولید و اجرا شده یا میشوند برای تماشاگران جذابیت مضاعفی داشتهاند. یعنی وقتی مخاطب با حوادث غریبی روی پرده سینما یا صحنه تئاتر مواجه میشود که واقعیبودن آن را باور دارد، دچار شگفتی بیشتری میشود. از اینرو بهنظر میرسد که پارسایی و رایانیمخصوص، با آگاهی از رمان دا برای تأثیرگذاری هرچه بیشتر نمایش خود بر مخاطب استفاده کردهاند و این عمل بهنوبه خود بسیار هوشمندانه است.
وقتی تماشاگر، شاهد تصاویر واقعی بر پرده سینمای سوخته بهیادگارمانده برای زینب است، وقتی اسامی و تصاویر شهدا در موزه دا همگی واقعی هستند و وقتی تماشاگر میداند آن جوان برومند نمایش، همان کودک 3 سالهای است که در زمان سقوط خرمشهر از آغوش مادر شهیدش جدا شده و وقتی دا تعریف میکند که پدر شهیدش را چگونه با دستان خودش دفن کرده، آنگاه دیگر نمیتوان مدعی شد که این نمایش چقدر شعار میدهد! چون اینها شعار نیست؛ عین واقعیت است و این همان بهرهبرداری هوشمندانه کارگردان از واقعیت برای تأثیرگذاری بیشتر بر مخاطب خود است. پارسایی در هیچجای نمایش از ماوراییبودن شهدا حرف نمیزند و اینقدر که در تعریف و تمجید از دا میپردازد، به شهدا اشاره چندانی ندارد؛ چراکه نیازی هم به اینکار نمیبیند.
او در تعریف از شهدا به همین جمله بسنده میکند: کسانی بودهاند که روی حرفشان ایستادهاند و همت میخواهد که بتوانی روی حرف خود بایستی. پارسایی شهدای جنگ را نه انسانهایی آسمانی، بلکه بندگانی کاملا زمینی نشان میدهد؛ کسانی که عاشق میشوند اما وقت عمل، از حرف خود برنمیگردند؛ مردمانی از جنس همین مردمان امروز و به دور از کلیشههای رایج برای معرفی آنها. گرچه نمایش من که دا نیستم نمایش قابلقبولی است اما اگر هرمشکلی نیز داشته باشد همینقدر که توانسته در ژانر دفاعمقدس، کلیشههای سنتی را بشکند، کار بزرگی کرده است.