حتی اگر به قول کیمیا مذهب یوسفی (از رباطکریم) دل خوشی از مدرسه نداشته باشید: «سلامی به شیرینی صدای زنگ آغاز مدرسهها. هرچند برای بعضیها نه چندان شیرین!» یا اینکه حسابی دلتان برای مدرسه تنگ شده باشد، مثل چیزی که مهسا پدرام (از اصفهان) نوشته:
«دلم برای مدرسه، دوستانم، معلمهایم، درسهایم و زنگ تفریح تنگ شده بود. دلم برای درس پرسیدنها و تخته پاک کردنها و گچ آوردنها تنگ شده بود. این دلتنگیها با آمدن پاییز تمام شد، ولی وقتی فکر میکنم فقط دو سال دیگر در مدرسه هستم، دلم میگیرد.» اما پاییز است و سلامهای پاییزی هم زیبایند، مثل سلام مریم رضایی (از تهران): «یک سلام به رنگ نارنجی مایل به زرد. درست رنگ برگهای پاییز.» و سلام انسیه رضوانطلب (از تهران): «سلااااام با طعم نارنگیهای خوشمزهی پاییز.» و سلام الهام همتی (از همدان): «یه سلامی از جنس رسیدن پاییز زیبا.»
* * *
معلوم است که آشتی، پس چی؟
گوش دوچرخه از این حرفها پر است. از اینکه در وقت مدرسه بگویید که حالا درس زیاد است و باشد برای تابستان و تابستان هم مثل هما خرمی (از شاهرود) بگویید: «توی تابستون خیلی شلخته کار کردم. حداقل با شروع مدارس کارهام با برنامهریزی پیش میره.» درست است که به همهی این حرفها عادت داریم. اما نگران نباشید، چون ساجده آقابابایی (از رشت) راست میگوید که« میدونی، ما با هم دوستیم و این خیلی خوبه! وگرنه باید کلی توجیه و بهانه میگذاشتم لای نامهام، بهخاطر این غیبت طولانی. حالا که با هم دوستیم، یه دونه چشمک کافیه تا نگاه عصبانیات تبدیل بشه به یک لبخند، آشتی؟»
اما یک چیز دیگر. هما میگوید: «طبق معمول اصلاً به روی خودم نمیآرم که کمکاری کردم، فکر کنم شما هم اصلاً متوجه غیبت من نشدید.» نهخیر. اصلاً از این خبرها نیست. دوچرخه حواسش به همهی شما هست. خوب یادش میماند که کی یکهویی غیبش میزند و بعد از مدتی پیدایش میشود. حالا به روی خودش نمیآورد، حرف دیگری است!
* * *
دوچرخه، همیشه چشمبهراه شماست
گاهی حرفی برای گفتن نمیماند. مثل وقتی که الهام همتی بگوید: «چهقدر دوست داشتم تو جلسههات باشم. همهی خبرنگارای افتخاریات حداقل یه بار به دفترت اومدن، اما من همون یه بارم آرزوش به دلم مونده.» چه میشود گفت جز اینکه چهقدر دوست داریم همهی شما را اینجا، در خانهی دوستتان، دوچرخه ببینیم و چهقدر همیشه چشمبهراه تکتک شما هستیم و چهقدر خوشحال میشویم اگر در باز شود و یکی از شما که از راه دور میآیید، پشت در باشید، مثل آن صبح آخرین روزهای شهریور که مرضیه اعتباری عطر و بوی شهرش بوشهر را به دوچرخه آورد.
* * *
حرفهای جدی جدی جدی
معلوم است که وظیفه داریم به گلهها و شکایتهای شما جواب بدهیم. چند وقت پیش پریسا فیضی (از کرج) خیلی خیلی خیلی از دست دوچرخه عصبانی بود. میگفت که هیچوقت به نامههایش جواب ندادهایم و هیچوقت آثارش را چاپ نکردهایم و... ما هم کلی شرمنده شدیم. چه کسی دلش میخواهد دل دوستی را بشکند؟ حالا هم مبینا عزیزی (از بندر انزلی) میگوید: «ازت ناراضیام، چون فقط داستانهای خبرنگارای افتخاریات رو چاپ میکنی و به ما که عضو این گروه نیستیم اهمیت نمیدی.» میدانید اشکال کار کجاست؟ اینکه وقتی آثار بسیاری از شما چاپ نمیشود، با دوچرخه تماس نمیگیرید و دربارهی اشکال کارتان نمیپرسید. بعد این اشکالها رفع نمیشود و کارها چاپ نمیشود و دلخوری به بار میآید.
اما شکایتهای فاطمه سلامی (از اهواز) از جنس دیگری است. در یکی از نامههای قبلیاش نوشته بود که مطلبهای دوچرخه جدی نیست و کودکانه است. طبیعتاً دوچرخه اینطور فکر نمیکند. دوچرخه گروه سنی 12 تا 17 ساله را در نظر میگیرد و تلاش میکند مطلبهایش مناسب این گروه سنی باشد. و چون خودمان اینطور فکر نمیکردیم، از شما پرسیدیم که آیا به نظرتان دوچرخه کودکانه است؟ (راستی، چرا جواب این سؤال را ندادید؟) در نامهی تازهی فاطمه دو موضوع دیگر مطرح شده. یکی اینکه مسابقههایی که دوچرخه در تابستان برگزار کرد، زیاد جالب نبودند. دربارهی موضوع اول، یعنی مسابقههای دوچرخه ناچاریم قضاوت را بگذاریم به عهدهی شما. مسابقهها خوب بود یا نه؟ البته تعداد شرکتکنندههای این مسابقهها از رضایت نسبی شما خبر میداد، اما ما همچنان منتظر نقدهای شما هستیم.
و دیگر اینکه: «اما سؤالی که روی مغزم رژه میره اینه که چرا صفحههای چشمهها رو تیک زدی برای مطلبهای اضافی؟ اسامی کسانی که نامههاشون رسیده یا ستاره انتخاب کنید! بهتره برای مطالب اضافی و پیشپاافتاده جای دیگهای پیدا کنی.» این فرصتی است که کمی دربارهی صفحهی چشمهها توضیح بدهیم. چشمهها صفحهای است که به مجموعهی فعالیتهای بخش نوجوان اختصاص دارد؛ از آثار ادبی و هنری نوجوانها گرفته تا نامهها و تلفنهای رسیده. صفحههای چشمهها و نامهها بخشهای ارتباط نوجوانها با دوچرخه است و این ارتباط انواع مختلفی دارد که حذف هر کدامش سبب حذف گروهی از مخاطبان ما میشود. اتفاقی که دوچرخه اصلاً دوست ندارد.
* * *
دوستی یعنی همین
دوستی یعنی همین که شما با ما حرف بزنید. یعنی کیمیا محمددوست (از رشت) از حال عجیبش بگوید: «اگه بگم حال و احوالم اندکی عجیبه، دروغ نگفتم. نمیفهمم عجیب واژهی مناسب حال و احوال این روزهای من هست یا نه؟! اما هر چی که هست، میدونم به حالم نزدیکه. نه خیلی نزدیک، ولی از واژههای دیگه نزدیکتره. شاید واژهی نزدیکتر، مبهم باشه. نمیدونم چرا دارم اینها رو بهت میگم! تو بهترین دوستمی و من دوست داشتم بهت بگم.» و ما بگوییم البته که باید همهی اینها را به ما میگفتی. و فاطمه ترجمان (از تهران) از پرحرفیهایش بگوید: «میبینید؟ من همیشه پرحرفم.
حرفهایی که عموماً نیمهکاره میمانند. نامه نوشتن برای دوچرخه هم به همین دلیل است... که حرف بزنم... حاضرم با شما قرارداد بنویسم که میتوانم هفتهای هفتاد نامه بنویسم که هیچکدام کمتر از هفت صفحه نباشد. نگران نباشید. خودم میدانم کسی پای چنین قراردادی را امضا نخواهد کرد و در نهایت علی میماند و حوضش... درواقع من میمانم و حرفهایم که با این رواننویس نو معلوم نیست با سلام به چه کسی نوشته میشوند...» و ما بگوییم که البته که حاضریم آن قرارداد را با تو امضا کنیم و مخاطب همهی سلامهایت باشیم.
دوستی یعنی مریم عبدالحمیدی (از رشت) یک نامهی چهار صفحهای بنویسد و اندازهی سه ماه دوری با ما حرف بزند: «راستش چند وقتی با خودم قهر بودم. شاید باورت نشه، توی این مدت خودم رو گم کرده بودم. میخواستم دوباره تکههای پازل شخصیت واقعیام رو کنار هم بچینم. خوشحالم که این پازل زیاد پیچیده نبود. این روزها حالم خوبه. هوام آفتابی آفتابیه. بدون احتمال وجود ابرهای غصهزا. باز هم مینویسم.» دوستی یعنی جملهی دلگرمکنندهی هما خرمی: «توی همهی این شلوغیها و درگیریها، تو یکی از نقطههای روشن زندگی منی. پس لطفاً همیشه باش.»
* * *
فقط چند سطر
دوست خوبم، فرانک روستازاده (از اصفهان): اینکه نامههایت با رعایت همهی قوانین پستی به دوچرخه نرسیده، ما را هم ناراحت میکند ولی متأسفانه کاری از دست دوچرخه برنمیآید. باید از ادارهی پست پیگیری کنی. البته برای این که این مشکل پیش نیاید، میتوانی آثارت را با ایمیل بفرستی.
دوست خوبم، آیدا عظیمی (از تبریز): مدتهاست که برای کسی کارت تبریک تولد نفرستادهایم و متأسفانه نمیتوانیم کپی آثارت را برایت بفرستیم.
دوست خوبم، پروانه حیدری (از پردیس): هم ستون «از من به تو گفتن» را داریم برای پاسخگویی به شعر و هم «نگاه داستانی» برای پاسخگویی به داستان. قبول داریم که فضای کمی است و گاهی این پاسخدادنها دیر میشود. چرا به دوچرخه تلفن نمیزنی؟