از باغی میگذری و به یک درخت بلند و تنومند برمی خورید، اگرمقایسه کنی چه میشود: درخت بسیار تنومند و بلند است، ناگهان خود را در کنار آن خیلی کوچک و خوار میبینید! حال اگر مقایسه نکنید و تنها برای تفرج وارد باغ شوید از وجود آن درخت لذت میبرید و مشکلی هم بوجود نخواهد آمد.
درخت تنومند است، که هست! بگذار تنومند باشد، شما که یک درخت نیستید! اگر خوب نگاه کنید، درختان دیگری هم هستند که چندان تنومند و بزرگ نیستند و هیچکدام مقایسه نمیکنند و به همین خاطر ازعقدهی حقارت هم رنج نمیبرند. من هرگز با درختی برخورد نکردم که از عقدهی حقارت یا از عقدهی خودبزرگ بینی در رنج باشد، شما چطور؟
بلندترین و تنومندترین درختان هم هرگز از عقده خودبزرگ بینی رنج نمیبرند، زیرا میان آنها مقایسه وجود ندارد. این انسان است که مقایسه را خلق کرده است. و عدهای در این میان تنها با حس و رفتار "مقایسه کردن" زندگی میکنند و مدام این حس منفی را تغذیه و رشد میدهند.
با این حس و رفتار، تنها دو نتیجه منتظر انسان است. یعنی گاهی احساس برتر بودن میکنی و گاهی احساس کوچکی و خواری... انسان میداند که احساس خواری و کوچک بینی بیش از احساس برتری در او جا میگیرد. زیرا میلیونها انسان وجود دارد که ممکن است ازاو زیباتر، ازاو بلندقدتر، از او قویتر،هوشمندتر، توانمندتر و... باشد. یک فرد چنان است و دیگری چنین است.
اگر به مقایسه کردن خود با این میلیونها انسان ادامه دهی، عقدهی حقارت تو نیز روز به روز بزرگتر و حجمی میلیونی پیدا میکند. در حالیکه پندارهای تو و به عبارتی قیاسهای تو در واقعیت وجود ندارند. آنچه که واقعیت میپنداری تنها تصورات و انگارهای تو هستند.
برای روشن شدن هر چه بیشتر مطلب داستان استعارهای کهنی را برایتان نقل میکنیم...
روزگاری در یک جنگل زیبا، حیوانات تصمیم گرفتند برای فرزندان خود مدرسهای دایر کنند. به همین دلیل برای تدوین برنامه درسی یک روز دور هم جمع شدند.
در این جلسه خرگوش اصرار داشت که دویدن جزء برنامه درسی باشد. پرنده معتقد بود که باید پرواز نیز به برنامه درسی اضافه شود. ماهی هم به آموزش شنا اصرار داشت و سنجاب نیز مصرانه تاکید میکرد که بالا رفتن از درخت نیز باید در این آموزشهای مدرسه قرار بگیرد.
شورای مدرسه با رعایت همه پیشنهادات دفترچه راهنمای تحصیلی مدرسه را تهیه کرد و بعد قرار شد که همه حیوانات درسها را یاد بگیرند. خرگوش در دویدن نمره بیست گرفت، اما بالا رفتن از درخت برایش دشوار بود و مرتب از پشت، زمین میخورد.
دیری نگذشت که در اثر یکی از این سقوطها مغزش آسیب دید و قدرت دویدن را هم از دست داد. حالا به جای نمره بیست، نمره 10 میگرفت. و نهایت در بالا رفتن از درخت هم نمرهاش از حد صفر بالاتر نمیرفت.
پرنده در پرواز عالی بود اما نوبت به دویدن روی زمین که میرسید، نمره خوبی نمیگرفت و مرتب صفر میگرفت. صعود عمودی از تنه، شاخه و برگ درختان نیز برایش سخت بود.
جالب اینجاست که تنها مارماهی کند ذهن و عقب افتاده بود که میتوانست درسهای مدرسه را تا حدودی انجام دهد و با نمره ضعیف بالا رود.
با تمام این اوضاع و احوال، مسئولان مدرسه از این خوشحال بودند که دانش آموزان همه دروس را میخوانند. این داستان نشان میدهد که همیشه عدهای هستند که میکوشند یک الگوی مشخص بر آدمی تحمیل کنند. آنان ماشین میخواهند نه انسان!
آنها میخواهند انسانها را همانطور بسازند که شرکتهای " خودرو" اتومبیل میسازند : روی خط تولید! ولی انسانها را روی خط تولید نمیتوان قرار داد. چون به صورت یکسان خلق نشدهاند. خالق یکتا هر فردی را منحصر به فرد میآفریند.
ای انسان بکوش تا "منحصر به فرد بودنت" را ببینی نه چیز دیگر. خودت باش و با هیچ چیز روی زمین خود را مقایسه نکن!