بیشتر پژوهشگران غالبا یونان را خاستگاه تفکر فلسفی میدانند و فلسفهورزی یونانی را ملاکی برای چندی و چونی تفکر فلسفی در دیگر نقاط جهان در نظر میگیرند. با این حال برخی دیگر بر این نظر هستند که آنچه در یونان پدید آمد، یک شکل از خردورزی فلسفی میتواند بود و از همین روی، در فرهنگهای دیگر هم میتوان متناسب با بسترهای فرهنگیشان این نوع اندیشه را جست. اما در این بین گروه دیگری هم هستند که ضمن ملاک قرار دادن اندیشه یونانی بر این نظرند که فلسفه از شرق بهویژه از ایران و بینالنهرین و هند و چین به یونان راه یافت. درهرحال این مسئله امروزه همچنان محل اختلاف اندیشمندان و پژوهشگران است. در گفتوگویی که اخیرا با دکتر منوچهری صانعی، استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی شده، دورنمایی از سیر اندیشه فلسفی در ایران از دوران باستان تا به امروز به بررسی گذاشته شده است. دکتر صانعی بر این نظر است که تفکر فلسفی هیچگاه در ایران به آن نحو و شیوهای که در یونان پدید آمده بود، شکل نگرفت. اما با این حال تلاشهایی در این زمینه صورت گرفته که میتواند راهگشا باشد.
- براساس اسناد و شواهد تاریخی، آغاز مباحث عقلی و فلسفی در ایران به چه زمانی برمیگردد؟
مسئله خردورزی در ایران عملا در دوره ساسانی آغاز شد. در زبان پهلوی کلمه فلسفه را که اصل یونانی دارد، به خرددوستی ترجمه کردند. بنابر اسنادی که در دانشگاه جندیشاپور و در دربار ساسانیها بهخصوص در دوره انوشیروان و از انوشیروان به بعد در زمان شاپور و... باقیمانده، آثار یونانی به زبان پهلوی ترجمه شدند اما متأسفانه از کم و کیف این ترجمهها بیاطلاع هستیم؛ چون بعد از حمله اعراب به ایران چیزی از این آثار باقی نماند. درهرحال، آنچه مسلم است و با اطمینان میتوانیم بگوییم این است که مباحث فلسفی و عقلی در دوره ساسانیها در ایران شروع شده بود.
- برخی معتقدند که خردورزی و مباحث عقلی و فلسفی در ایران مقدم بر یونان بوده است. نظر شما در این رابطه چیست؟
نمیدانم این حرفها چقدر ارزش علمی، تاریخی دارند. گفته میشود که فلسفههای افلاطون و ارسطو، منشأ ایرانی دارد. برخی از پژوهشگران معتقدند که در دوره ساسانیان و خیلی پیشتر از آنها، این اندیشهها از ایران به یونان رفت و فیلسوفان یونانی و کمکم افلاطون و ارسطو آنها را أخذ کردند. در اثبات این مدعا سند موثقی ندیدم اما این حرف مطرح است.
من قطعاتی از کتاب «دینکرد» را که به زبان فارسی ترجمه شده دیدهام. مضامینی در این کتاب هست که بسیار شبیه آن چیزی است که مثلا در نظریه مُثُل افلاطون هست. کتاب «دینکرد» در همان صدر اسلام نوشته شده؛ یعنی اثری مربوط به قبل از حمله اعراب نیست. در این کتاب اندیشههای ایرانی بیان شده است. ایرانیها بعد از حمله اعراب، برای اینکه بسیاری از کتابها از دست نرود، مجبور شدند آنها را به زبان عربی ترجمه کنند و لذا خوشبختانه ترجمههای عربی بسیاری از این کتابها باقی مانده است. مرحوم ذبیحالله صفا و بعضی دیگر از نویسندگان جدید به این منابع اشاره کردند و از آنها نام بردند. میتوان گفت انرژی ایرانیان یا نیروی ذهن ایرانی از قرن سوم به بعد کمتر بروز کرد و قرن سوم و چهارم هجری در واقع عصر طلایی فرهنگ و اندیشه در ایران است. در این دوران بزرگانی مانند محمد بن زکریای رازی و ابوریحان و ابنسینا و استاد فردوسی که از بعضی جهات در رأس همه این افراد قرار دارد، ظهور کردند.
- علت این امر به چه چیزی برمیگردد؛ یعنی زمینه ظهور و بروز این اندیشمندان در چنین برهه تاریخیای چه بوده است؟
زمینه پیدایی این اندیشمندان تا آنجا که به فرهنگ و زبان عربی مربوط میشود- چنانچه معروف است و همه کسانی که اطلاعات اندکی از وضعیت تاریخی صدر اسلام دارند بر آن تاکید میورزند- در دربار مأمون فراهم شده است. مأمون از جانب مادر ایرانی بود. اگر ما را متهم به گرایشهای ناسیونالیستی نکنند، شاید همین رگ و ریشه ایرانیاش باعث شد که توجهی به مسائل علمی و فکری داشته باشد. به هر حال چنانچه معروف است نهادی بهنام «بیتالحکمه» در دربار مأمون تاسیس و کتابهایی از زبان یونانی و سریانی به عربی ترجمه شد. در این شرایط روایت تازهای از فرهنگ یونانی وارد زبان عربی شد و در نهایت از طریق زبان عربی بهدست متفکران ایرانی رسید. اشکال بزرگ روایت فلسفه یونان در دوره بعد از حمله اعراب، این بود که با تمایلات، مفاهیم و اندیشههای کلامی آمیخته شد؛ یعنی فلسفه یونانی از صورت خالص خارج شده بود. حتی بسیاری از کتابهای سریانی که به عربی ترجمه شدند، آمیخته به اندیشههای مسیحی بودند. ایرانیهایی که از طریق همین ترجمههای عربی با افلاطون و ارسطو آشنا شدند، درواقع افلاطون و ارسطوی مسیحی شده را شناختند.
- پس بهنظر شما شناخت ما از یونان باستان شناخت درست و کاملی نبوده است؟!
بله! به همین دلیل است که با قاطعیت میتوانیم بگوییم؛ فلسفه یونانی را ایرانیها هیچ وقت به درستی نشناختند! ارسطویی که در فلسفه اسلامی از آن نام برده شده و آرایش مطرح شده در درصد کلانی با ارسطوی یونانیای که در سالهای اخیر از طریق منابع اروپایی خواندهایم فرق دارد. از سویی، از زمان ساسانیها چیزی باقی نمانده تا بفهمیم ایرانیها چقدر ارسطو و افلاطون را شناخته بودند. فقط میدانیم آگاهی داشتند و ترجمههایی هم صورت گرفته بود، بهخصوص اینکه انوشیروان در دربار محافلی را تشکیل داده بود و خودش شخصا در بحثهای فلسفی مشارکت میکرد. به هر حال انبوهی از اندیشههای یونانی از راه زبان عربی وارد فرهنگ ما شد. گل سرسبد این دوره، حکیم ابنسیناست.
- این بحث که تفکر فلسفی از کجا شروع شد، بحث داغی بین مورخان اندیشه است. بسیاری از مورخین بنا بر اسناد تاریخی موجود میگویند از آسیا و مشخصا از ایران شروع شد اماغربیها عموما مصر هستند که از یونان شروع شده است. این موضوع را چگونه و به چه صورتی میتوان حل کرد؟
تا آنجا که من متوجه شدم وقتی میگوییم فلسفه، اگر واقعا منظور ما یک نظام عقلانی مانند علم هندسه باشد، قطعا با یونان شروع شده است؛ یعنی نظام عقلانیای مستقل از عواطف، احساسات و تمایلات، انگیزهها و هیجانات و... . اما اگر کلمه فلسفه را به مجموعه دستاوردهای بشری اطلاق کنیم قطعا از آسیا شروع شده و شاید کشور ما در بین منابع آسیایی در رأس باشد. قبل از ایران هم در بینالنهرین وجود داشته است؛ یعنی در امپراتوریهای بابل و آشور و امپراتوریهای قبل از آن، مسائل عقلی و فکری و... وجود داشت. دستکم امروز «قانوننامه حمورابی» را در دست داریم و همینطور در هند هم بوده ولی ایران یکی از منابع اصیل است. به هر حال آنچه در ایران بوده، به هیچ وجه نظام عقلانی صرف نبوده و در حقیقت مجموعهای از عقل و آنچه غیر از عقل مینامیم بوده است.
مطالعه آثار باقی مانده از ایران پیش از اسلام مانند اوستا، دینکرد، بندهش، ارداویرافنامه و بعضی قطعات کوچکی از خداینامک و... نشان میدهند که عقلانیت خالصی که در یونان پا گرفته بود هیچگاه در ایران نبوده است. با این حال، همه قرائن و شواهد نشان میدهد از قرن چهارم به بعد شرایطی فراهم شد که بهتدریج تفکر فلسفی در ایران پا گیرد، اما نشد.
- چرا نشد؟
اینکه چرا نشد عوامل متعددی دارد که بسیار مفصل است. یک بخش آن حملات نظامی پیدرپی ویرانگر و خانمانبراندازی است که بعد از اسلام، ساکنان آسیای میانه به ایران کردند.
این روند کمابیش تا زمان آغامحمدخان قاجار ادامه داشت. این حملات بسیار وحشیانه، ویرانگر و تکاندهنده بودند. هر وقت ایران خواست جانی بگیرد و تحولی ایجاد کند و مدرسهای راهاندازی و نظام عقلانی ایجاد کند با حملات نظامی همهچیز را در هم کوبیدند و از بین بردند. به موازات این حملات موانع داخلی هم وجود داشتند. اینگونه است که اگر ما قدری با مسامحه حرف بزنیم میتوانیم بگوییم از قرن چهارم به بعد بهتدریج عقلانیت در کشور ما مُرد.
- اما چگونه شد که فیلسوف نوآوری مانند ملاصدرا ظهور کرد؟
حرکت فرهنگی ما ایرانیها در حدفاصل بین ابنسینا و ملاصدرا، حرکتی تنازلی است؛ یعنی هر چه جلوتر آمدیم وضع ما خرابتر و بدتر شد. اینکه میگویم حرکت ما تنازلی است حرف من نیست، حرف پژوهشگرانی چون ذبیحالله صفا، ملکالشعرای بهار، عبدالحسین زرینکوب و محمد ملایری است. فلسفه ملاصدرا نوعی الهیات فلسفی است. ملاصدرا درست معاصر دکارت است؛ یعنی در زمانی که در اروپا، دکارت مصر بود که ما باید روشهای اسکولاستیک را کنار بگذاریم و آزاد و نو بیندیشیم ملاصدرا در ایران برعکس، با فلسفه متعالیه خود پایههای اسکولاستیک را محکم کرد. این دقیقا مستلزم وضعیتی بود که ما داشتیم؛ یعنی شرایط کاملا اقتضا میکرد که ملاصدرا دست به چنین کاری بزند.
ملاصدرا هم مانند هر فیلسوف دیگری فرزند زمان خودش بود. فیلسوف در هر جامعهای محصول شرایط فرهنگی است. به هر حال با فلسفه ملاصدرا درخششی در تفکرات الهی و کلامی کردیم. فلسفهای که به هیچ وجه حرفی برای زندگی جدید نداشت. بعد از صدرا هم مفسرین و حاشیهنویسان صدرا را داشتیم، مثل مدرس زنوزی، آقامحمدرضا قمشهای، حاجی سبزواری و در این اواخر هم علامهطباطبایی که بهنظرم حرفهای ملاصدرا را در مقولاتی چون اصالت وجود، وحدت وجود و حرکت جوهری تکرار میکردند. امروزه هم همین حرفها تکرار میشود.
- گفتید از ملاصدرا به بعد همه فیلسوفان اسلامی حکم شارحان بر صدرا را دارند؛ اما کارشناسان حداقل در مورد علامهطباطبایی و آقاعلی مدرس زنوزی این نظر را رد میکنند؛ مثلا در مورد علامه بر این باورند که او در مباحث مربوط به ادراکات اعتباری و یا در فلسفه و روش رئالیسم نوآوریهایی داشته است. امروزه حتی از مکتب نوصدرایی سخن میرود.
بحث اعتباریات بحثی اخلاقی است و ریشه در تعلیمات اسلامی دارد. اعتباریات علامه نهایتا از نسبیت اخلاقی بهمعنایی که در عصر جدید منتسکیو از آن سخن گفته، سردرمیآورد. چون تا قبل از علامهطباطبایی کسی این نکته را مطرح نکرده میتوان گفت که علامه طباطبایی در این زمینه نوآوری داشته است.
- برخی از اهل فلسفه معتقدند مباحث عرفانی یا مباحث دیگر اگر با فلسفه بیامیزد آسیبی به فلسفه نمیزند. اگر هدف فلسفه شناخت است اینها به شناخت کمک میکند. اما شما فلسفه ناب و محض را جدا از این مباحث میدانید؟!
فلسفه بهعنوان نظام عقلی با تجربه آغاز میشود. تجربه یعنی مشاهده واقعیتها؛ یعنی دیدن، شنیدن، بوئیدن و لمس کردن. علوم آزمایشگاهی که در مغرب زمین پا گرفته به این صورت بوده است درحالیکه نخستین حرف عرفان یا تصوف، این است که عقل، فضول و گمراه و منحرف است و ما باید با عشق پیش برویم و شناخت بهمعنای عرفی لفظ، در عرفان وجود ندارد. در عرفان، وصل و اتصال و پیوستگی و متصل شدن وجود دارد نه شناخت مفهومی. به قول انگلیسیها، شناخت مفهومی با تجربه و مشاهده بهدست میآید که کار عقل است. عقل، با حواس مشاهده و تجربهها را جمعآوری میکند و بهصورت علم در میآید. درحالیکه عرفا و متصوفه از بیخ و بن حرف دیگری دارند اینها میگویند آموزش به دیدن و روش نیست؛ عشق و دلدادگی و دلباختگی و جذب شدن مطرح است. بنابراین عرفا فلسفه را مزاحم کار خودشان میدانند و شدیدا با آن درافتادهاند.
- در دوره معاصر وضعیت تفکر چگونه است، بهویژه پس از آشنایی با فلسفههای جدید غربی چه تحولاتی در این زمینه ایجاد شد؟
آشنایی ما با غرب جدید با دکارت شروع میشود. رساله «گفتار در روش بهکار بردن عقل» به زبان فارسی ترجمه شد. ترجمه فروغی، سومین ترجمه از این کتاب است. 2بار این کتاب در زمان ناصرالدینشاه ترجمه شده بود؛ یکبار از زبان ترکی و یکبار از زبان فرانسه. با تأسیس دارالفنون و دانشگاه تهران و تأسیس گروه فلسفه در دانشگاه تهران زمینهای فراهم شد تا دانشجویانی تربیت شوند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به برکت تحرک فرهنگی که انقلاب بهوجود آورد، کار ترجمه با وجود چون و چراهای بسیاری که دارد، به شکلگیری عقلانیت تازهای بر پایه تفکر جدید کمک رساند. البته این روند از قبل از انقلاب شروع شده بود. با وجود موانعی که هست، این روند امروزه خیلی آرامآرام به پیش میرود.