نفیسه مجیدی‌زاده: کسی باید به ما بگوید. کسی باید به آن‌ها بگوید، همان‌طور که به ما می‌گویند اعتمادشان را جلب کنید، کسی هم باید به آن‌ها بگوید نوجوان‌ها محتاج خلوت‌اند.

کمی دورتر بایست

بگوید وقتی به صحبت‌های تلفنی آن‌ها گوش می‌دهید، نوجوان احساس بی‌صداقتی می‌کند.

کسی بگوید ما هم دوست داریم با شما دوست باشیم و نزدیک.

درست است که می‌خواهید مراقب باشید، اما با کمی فاصله.

تنهایی و خلوت یکی از تجربه‌های عمومی انسان‌هاست و احساسی است که هر انسانی کم و بیش دارد و اصلاً یک نیاز است.

و البته کسی هم باید به ما بگوید آن‌ها هم حق دارند نگران باشند...

 بگوید تنهایی زیاد، ممکن است به انزوا‌طلبی و گوشه‌گیری و رؤیاپردازی بکشد.

بگوید...

* * *

من

من در کمد دیواری بودم! وقتی از چیزی خوشحال یا ناراحت می‌شوم یا اصلاً وقتی نیاز به جای دنج دارم می‌روم آن‌جا. دور از چشم همه!

کمد دیواری بزرگ است و زیر پایم چند تا لحاف بزرگ قدیمی گذاشته‌اند و جایم نرم و گرم است. البته از بالای سرم لباس‌هایم آویزان هستند، آستین مانتو و پاچه‌ی شلوار توی صورتم می‌خورد. اما این‌جا را دوست دارم.

صدای مادر را نشنیدم. انگار دارد مرا صدا می‌زند، اما هندزفری نمی‌گذارد بشنوم. آن‌ها همه‌ی خانه را دنبالم گشته‌اند و...

این عادت از کودکی مانده؛  از همان روز که ماشین لباس‌شویی جدید را از جعبه در‌آوردند و من رفتم و در آن جعبه نشستم و پدر با کاتر از دیوارهای کارتنی ماشین‌لباسشویی برایم پنجره برید و در ساخت و آن‌جا شد پناهگاه و خلوت من که در آن عروسک‌‌بازی می‌کردم و حالا کمد، جای جعبه را گرفته و لپ‌تاپ و هندزفری و موبایل جای عروسک را.

حالا در کمد دیواری پیدا شدم. مادر اعتراض دارد: «مگر تو اتاق نداری که در کمد‌ پنهان می‌شوی؟» جوابی ندارم. حتی وقتی لپ‌تاپ‌ و موبایل هم نباشند من آن‌جا می‌روم. کمد دیواری، خلوتگاه من است! چه اشکالی دارد؟

البته قبول دارم این رفتارها شک‌برانگیزند و اگر دوستانم این متن را بخوانند می‌خواهند بدانند برای چه آن‌جا رفته‌ام، این توقع زیادی است که بخواهم مرا درک کنند.

* * *

تو

کشوی میزت قفل ندارد.

دفترچه‌ی یادداشتت پنهان نیست. درِ اتاقت قفل نیست.

وقتی تلفن همراهت زنگ می‌خورد تلفن را برنمی‌داری و دوان دوان فرار نمی‌کنی. البته اگر در اتاق سروصدا باشد یا تلفنت آنتن ندهد، جایت را عوض می‌کنی اما اهل فرار نیستی!

البته ای‌میل‌هایت مال خودت هستند. کسی دنبال جست‌وجو در آن‌ها نیست و پیام‌های توی گوشی‌ات هم. خب اگر بخواهی زمانی تنها باشی در اتاق را می‌بندی و اگر تنهایی‌ات زیاد شود آن‌ها کنجکاو می‌شوند و... چندبار به آن‌ها گفته‌ای: «من مراقب حساسیت‌های خانواده هستم شما هم مراقب من هستید فقط کمی دورتر بایستید. من اعتمادتان را جلب خواهم کرد.» و بعد رفتی دنبال جلب اعتماد. تا بالأخره نیاز تو به تنهایی و خلوت را باور کردند.

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۲۰

کد خبر 237305
منبع: همشهری آنلاین

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز