گفت: خوشحال میشوم.
جیپ روزنامه کیهان تنوره کشید تا استاد را به خانه برساند. گفت: پاهای شما بلند است. من وسط مینشینم.
آقای زناری - راننده - تبسمی کرد و از رایحه دلپذیر استاد تا مقصد یک دستی رانندگی کرد. طول راه غنیمت من بود تا از طرح تناسب و نسبت زبان سینما و روزنامهنویسی بگویم. استاد هیچ چیز نگفت آنقدر که سکوت صدا داشت. سرانجام هوا را نقاشی کرد، مثل قوس قزح گفت: عالیه، همه اینهایی را که گفتی، بنویس.
جوری گفت که باور کنم ایده بدیعی است، جوری گفت که حظ کنم و به خودم ببالم، قد بکشم و سرم در خیابان بیدستانداز بخورد به سقف جیپ اما درد نکشد.چقدر زود رسیدیم در روزی از روزهای حدود 25سال پیش که هوا ابری و آلودگی غایب بود، استاد رفت، معزز و پرمهر.
زناری گفت: چه بوی خوبی داشت. حالم خیلی خوب شد، سایهاش در ماشین جا مانده بود، در مسیری که رفتیم درختها و سبزهها همه سایه داشتند حتی تکهچمن گوشه میدان هفت تیر هم در هوای ابری سایه داشت، نفسکشیدن آسان بود. همان موقعها به خودم گفته بودم بعضیها در تاریکی هم سایه دارند و میتوان در پرتو سایهشان به نور رسید و بعضیهای بسیار در زیر آفتاب مایل بعدازظهر هم بیسایهاند.
همه سالها سایه استاد همواره در همه جا گسترده بود، مثل بهار در پشت نیمکت کلاس که بیاختیار روی کاغذ مینویسی: چه خوب، همه امروز مرا به نام کوچک صدا میکنند. این سالها سایه استاد اغلب روی نیمکت عصر بود. گاه به سختی اما همیشه آرام و بارانساز میرفت و میآمد، دستی به سر زندگی شاگردانش و علاقهمندان بیشمارش میکشید تا توسعهیافتگی ارتباطات در عمق جان شاگردان راستین و محترمش که حالا مویی سپید کردهاند درونیتر و معنادارتر شود آنقدر که این جمع درک کردهاند وقتی از ایشان نام میبرند بیاختیار محترمتر، باوقارتر و سربهزیرتر میشوند. این جمع از شاگردانش یاد گرفتهاند توسعهیافتگی ارتباطات یعنی احترام به خود، احترام به دیگری، احترام به درخت، به سبزه و گیاه برای رسیدن به گل و این یعنی عملیکردن تئوریهای ارتباطات برای آسانکردن فهمیدن یکدیگر، نه دشوارکردن ارتباطات.
غیر از این اگر باشد زندهبودن عین نبودن است، درست مثل تولد که در همان حال در حال مردن است. هنر استاد معنیبخشیدن برای زندگیکردن بود نه زندهماندن تا درخت، تا سبزه، تا گل در هوایی ابری سایه داشته باشد، تا هوا دلپذیر باشد. توسعه ارتباطات نه فقط برای تحمل یکدیگر بلکه برای عاشقانهزیستن با یکدیگر باشد. آنهم در زمانهای که بر نیمکتها فقط تنهایی نشسته است.استاد اجازه دهید روی کاغذ نقاشی کنم؛ چقدر علم بردباری، وزانت، متانت و مهرورزی، کیمیا و عسل است.