اوایل جنگ بود؛ هیچ سلاحی جز مقاومت و بسیج مردمی نبود. کمبود امکانات، کارشکنیهای گوناگون، بی تجربگی و عدم آمادگی و توانمندی دفاعی همه و همه کار را آنچنان سخت نشان میداد که گاهی ابتکار عمل را از ما میگرفت و تنها توکل بر خدا و امیدها به امام و کمکهای ملت روحیه بخش و کارساز بود. گروههای مردمی از شهرهای گوناگون، رهسپار مناطق جنگی میشدند.
بچههای مشهد در نورد، بچههای اصفهان در دارخوین، تهرانیها و تبریزیها در سوسنگرد و نیروهای محلی خوزستان هم در مناطق بومی مشغول شدند. هر کس میخواست از همه توانش برای مقابله و دفاع بهره بگیرد و کمکی باشد.
هر کس به فراخور تواناییهایش جذب و مشغول میشد و همه در راه خدا و به خاطر فرمان امام... مسئولیت تدارکات هم قسمت من بود که با شش نفر شروع به کار کردیم. یک نجار، یک خیاط، یک برقکار، یک انباردار، یک مکانیک و یک معاون که همگی خود را وقف خدا و جهاد کرده بودند.
مدتی بود در چهارشیر خدمت میکردم. روزی جوانی پیش آمد و گفت: "سلام من احمِدم یخدِه آرد میخوام"
رابطین تدارکات از لشکرها و نواحی گوناگون مراجعین ما بودند و آشنا، اما نمیشناختمش. پرسیدم از کجا آمدی؟ گفت: "نساره".
آنجا را هم نشناختم، پرسیدم نساره کجاست؟
گفت: دارخوین.
گفتم دارخوین را بلدم. نساره کجای دارخوین است؟
گفت: بالای دارخوین.
گفتم: چی میخوایین؟ گفت: آرد که اونجا برای بِچِههام نون بپِزم. قایق هم میخوام که از رودخونه رد بشیم.
جدّی بود. من هم جدی گفتم اینجوری که نمیشه من اوّل باید بیام اونجا شناسایی. ماشین نداشت. با ماشین تدارکات راه افتادیم سمت دارخوین. توی راه که گرم صحبت شدیم بیشتر از خودش گفت، احمد کاظمی که اهل نجفآباد است و همراه آقا رحیم صفوی از اصفهان آمده و فرمانده یک دسته کوچک است که مشغول حراست بخشی از مسیر شرق به غرب رودخانه کارون است. ضمناً موقعیت نساره را کاملاً تشریح کرد.
با لهجه شیرین و کلام دلنشین و خوشرویی وصفناشدنیاش مسیر کوتاه شد. به کارون که رسیدیم، دیدم یک قایق شکسته، لب آب است.
به هر جانکندنی بود از کارون رد شدیم! 40 بسیجی نوجوان مشغول حفاظت از مسیر رودخانه بودند. به تناوب گودالهایی در زمین حفر کرده بودند که پا تا بالای زانو در آن فرو میرفت.
گفت: اینها سنگر است، «سنگر روباه».
دیدم که نیروها در آن محفوظ تر بودند. گودالی که در آن مینشستند و قدری حفاظتشان میکرد از دید دشمن و سنگری تک نفره بود برایشان.
بیهیچ امکاناتی یک دسته را مدیریت میکرد. همه دار و ندارشان چند اسلحه بود و یک بی سیم.
پرسیدم اگه شب دشمن به این محور نزدیک بشه چیکار میکنین؟
نگاهی کرد و با تانّی گفت: توکل به خدا.
اول یکی دو تا قایق و کمی آرد بهش دادم. بعد گفتم یه دوربین هم داریم که میشه باهاش تو تاریکی هم ببینی.
پرسید: مگه همچی چیزی هست؟ گفتم: ارتش یکی بهمون داده میدمش به تو.
خوشحال شد، هم به خاطر بچههاش که آرد و قایقشون ردیف شده بود و هم به خاطر دوربین که کمک میکرد کارش نتیجهٔ بهتری داشته باشد.
این آغاز آشنایی من با مردی بود که بعدها دانستم اعجوبهای است در عالم خلاقیت.
از هیچ چیز به سادگی نمیگذشت از نیروهایش از حداقل آسایش و راحتیشان، از غنایم از فرصتها از رفاقتها و.... همه اینها را در راه هدفش به کار میگرفت. هرگز از نیروهایش غافل نمیشد. همینکه امروز در کتابهای مدیریتی میخوانیمش "حفظ و نگهداری منابع انسانی".
بعدها در عملیات کربلای ۴ و ۵ توفیق قائم مقامی لشکر ۸ نجف را به دست آورده و در کنار او خیلی چیزها یاد گرفتم.
هیچ چیز از نگاه ریزبینش دور نمیماند. در تمام بازدیدهایی که با او داشتم، همه جزییات را به دقّت از نظر میگذراند تا مبادا چیزی که امکان بهرهبرداری دارد از دیدش مخفی بماند. حتّی صداها را به دقّت گوش میداد. برای حفظ نیروهایش همیشه گوشش به نواخت خمپارهها تیز میشد که مبادا زمان سکوت توپخانه را از دست بدهد. در شناخت استعدادها و پرورششان بسیار توانمند بود و با همین نگاه مدبّرانه و تحلیلگر فرماندهی لشکری خط شکن را با مهارت تمام به سرانجام میرسانید.
چندین رئیس ستاد در لشکر هشت نجف اشرف تعویض شد، آخرینشان جوانی بود اربابی نام که ثمرهٔ تلاش احمد بود. حدود 21 سال داشت و بسیار مستعد. اوقات فراغتش مدام به تلاوت و حفظ قرآن میگذشت. آنقدر بال و پر داد و شکوفایش کرد تا به ریاست ستاد رساندش.
حفظ و ارتقای نیروی انسانی دغدغه همیشگی او بود حتّی مطالبی را که برای آموزش نیروهایش ضروری میدانست خودش مینوشت و جزوه میکرد و در اختیار نیروهایش قرار میداد.
هدایت و رهبری احمد، نوع ویژهای از فرماندهی و ریاست بود. کشف و تقویت استعدادهای موجود در سازمان و ارتقاء آنها تا سطوح بالای مدیریتی از ویژگی های منحصر به فرد احمد در میان فرماندهان جنگ بود. مدیریت ویژهٔ منابع حتی از طرق غیر معمول باعث شده بود دوست و دشمن لب از تحسینش نبندند.
معروف بود که نفربرهای غنیمتی را زیر خاک پنهان میکند! یادم هست تا مدتها اجازه دیدن اسلحهخانه و ماشین های لشکر را به من هم نمیداد. پس از مدتها که به تأییدش اسلحهخانه را ـ که در مجموعه ورزشی شهید چمران اهواز بود ـ دیدم جا خوردم. همه اسلحهها مرتّب، گریس خورده و منظم. ماشینها و سایر تجهیزات هم به همین منوال.
شنیدم که پس از پایان عملیات، همه سوئیچها را تحویل میگرفت و ماشینها را با کمک چند مهندس و مکانیک بازسازی و تعمیر میکرد و دوباره به لشکر میفرستاد. اصولاً لشکر زرهی از همینجا به راه افتاد.
در جریان استفاده از غنائم جنگی به مشکل تأمین قطعات برخورد، بعضی غنائم جنگی نیاز به تعمیر داشت و گاهی به دلیل نبود یک قطعه، برخی ادوات زرهی از قبیل تانک از رده خارج میشد. این در حالی بود که کمبود امکانات بزرگ ترین معضل جبهههای جنگ بود.
احمد با تیزهوشی، همه قطعات تانک معیوب را به اصفهان برده و به مهندسین ذوب آهن نشان داد. از آنجایی که فنآوری به کار رفته در ذوب آهن روسی بود، از ظرفیت های آنها برای ساخت و طراحی قطعات یدکی بهره برد. همین موضوع، کلید طراحی مهندسی و ساخت قطعات در جنگ بود و بدین ترتیب، یگان زرهی به دست احمد شکل گرفت و بالنده شد.
به یاد دارم برای نخستین بار کارگاه ساخت قسمتی از قطعات تویوتا لندکروز را با کمک بچههای فنی اصفهان در محوطه کنونی دانشگاه شهید چمران اهواز به راه انداخت. همین جرقه در ذهن مهندسین حالا به خودکفایی در ساخت و تولید برخی قطعات در صنایع مختلف منجر شده است.
پیرمردی را از اصفهان به منطقه آورده بود برای ساخت حمام. در آن شرایط استثنایی حمامهایی برپا کرده بود تمیز با آب گرم و تجهیزات مناسب که زبانزد خاص و عام بود.
آشپزخانههایی در مناطق جنگی ساخت که تا پایان جنگ بهترین آشپزخانههای موجود بود. هیچ چیز در نگاهش کم یا بیاهمیت نبود.
یکی از وجوه شخصیت احمد الگو بودنش در مدیریت کارآفرینانه است. هنوز آثار مدیریتش از سبک ویژهٔ رهبری و تصمیم گیری و طرح ریزی و تحلیلگری و سازماندهیِ دقیق منابع و سرعت و دقّتش در تصمیم گیری، باقی و نمایان است.
رویای همیشگی رفتاری و شغلی بشر در گام نخست آن است که الگوی عمل خود را بیابد و در راه رشد از آن بهره بگیرد. در دنیای غرب این رویاها از طریق سیاستمداران، هنر پیشگان، قهرمانان و دانشمندان زیادی الگوسازی و تأمین شده اند، ولی بحق باید گفت دفاع مقدس "الگوهای نقش" برجسته و متنوعی را که نشأت گرفته از تربیت الهی انبیاء و اولیاء بودهاند به منصه ظهور و تعریف گذاشت که تا همیشه میتوانند الگوهای فرماندهان و حتی هنرمندان و ورزشکاران سرزمینمان باشند.
احمد با توکل به خدا و ارادت و توسل حقیقی به حضرت زهرا سلامالله علیها، همه توان کسب و کارش را لشکرش و معاملهاش را خدایی کرد و مزد و محصول آن را شهادت خواست و البته به آن رسید.
خاطراتی از محمود احمدپور داریانی
خبرگزاری دفاع مقدس