«سیده زهرا حسینی» -راوی کتاب دا- در گفتوگو با ایسنا، با انتقاد از نویسنده کتاب «هوبره» توضیح داد: پیش از حضور نویسنده کتاب«هوبره»، ابتدا من به عنوان امدادگر به درمانگاه« کمپB » (درمانگاه شهید صباغان ماهشهر) آمدم و سپس علی عچرش(نویسنده) آمد و در مدت کوتاهی که در این درمانگاه حضور داشت، همه پرسنل او را به نام «عزیز»میشناختند. کل حضور او در کمپ B حدود دو ماه بود. در آن مدت او هیچ مسئولیتی نداشت و برخلاف آنچه گفته است، مسئولیت داورخانه کمپ هم بر عهده شخص دیگری بود.
وی ادامه داد: این که ایشان در کتاب مدعی شده است مسئول درمانگاه کمپ B بوده است را تکذیب میکنم. چرا که آقای عچرش دروغ گفته است. او از تشابه اسمیای که بین خودش و پسر عمویش حاج علی عچرش بزرگ که انسانی بسیار مؤمن، مقید، متدین، متعهد و از نظر فیزیکی نیز قد بلند است، سوءاستفاده کرده و خودش را در بخشهایی از کتاب جای ایشان گذاشته است.
حسینی با اشاره به بخشهایی از کتاب هوبره در مورد درگیریهای ادعایی در «کمپ B» گفت:این درگیریهایی که نویسنده مدعی شده است به هیچ عنوان اتفاق نیفتاده است و ادعای ایشان از ریشه دروغ است. در حقیقت او با اشاره به درگیریهای دروغین خواسته است نهادهای انقلابیای همچون سپاه را زیر سوال ببرد و به نظرم سپاه باید در این زمینه اقدامی بکند. دلیل حضور بسیجیان در کمپ این بود که چون رفت و آمد افراد منافق و گروهکها زیاد بود چند نفر از نوجوانان بسیجی مواظب بودند ضمن کنترل رفت و آمدها، تحرکات افراد مشکوک را گزارش بدهند اما نویسنده با سیاهنمایی در کتاب عنوان کرده است که بین بسیجیان داخل کمپ که مسئولیت حفاظت و امنیت آن را برعهده داشتهاند،درگیری بوجود آمده است و سپاه همه افراد را دستگیر کرده و برده است. این در حالی است که چنین اتفاقی نیفتاده است.
راوی کتاب «دا» همچنین به بخشی از کتاب در مورد اعمال زور به نویسنده و پدرش برای حمل مهمات اشاره و خاطرنشان کرد:بعد از آزادسازی خرمشهر در سال 1361،همسرم مسئول تأمین امنیت این شهر بود. او فرمانده گردان و محور « محرزی» بود و وقتی برای انجام عملیاتی که نامش خاطرم نیست به مهمات نیاز بود به عنوان یک فرمانده همراه چند نفر نیروی مسلح برای تأمین مهمات با خودروهای نظامی به ماهشهر و اهواز میرفتند. نیروهای مسلح هم برای تأمین امنیت محموله مهمات، خودروها را همراهی میکردند و همسر من رانندگی را بر عهده داشت. یعنی اینها این قدر بدون فکر عمل کردند که مهماتی که با هزار زحمت تامین شده است را به زور دادهاند دست نویسنده و پدرش؟چنین ادعایی خندهدار است.
وی با اشاره به دیگری از کتاب هوبره یادآور شد: متأسفانه در این بخش کتاب به خواهران تهمت زده شده است.در «کمپ B »،خواهرم لیلا، خانمها علیزاده، کریمی و ترابی به همراه چند نفر دیگر از خانمها فعالیت میکردیم. همه دخترانی که در آنجا حضور داشتند بسیار متشرع، متعهد، محجوب، محجبه و مؤمن بودند و سعی میکردند به غیر از موارد ضروری کاری، با برادران حاضر در کمپ ارتباط نداشته باشند حتی آقای علی عچرش بزرگ پسرعموی نویسنده نیز که مسئولیت درمانگاه را بر عهده داشت وقتی میخواست ما را برای نماز صبح بیدار کند خواهران را صدا نمیزد. چون کف درمانگاه چوبی بود با گامهای محکم پاهایش را به کف درمانگاه میکوبید و میگفت: «به پا خیزید،به پا خیزید مسلمانان،الله اکبر» و این طوری ما را برای نماز صبح بیدار میکرد وهرگز دم در محل اسکان خواهران نمیآمد. این در حالی است که نویسنده کتاب عنوان کرده است حتی چند تن از خواهران امدادگر به دنبال او بودهاند. فکر میکنم نویسنده هوبره زیادی فیلم دیده و تحت تأثیر قرار گرفته است.
حسینی با اظهار تأسف گفت:من از جانب خودم حق دارم به دلیل تهمتهایی که در این کتاب به ما امدادگران زده شده است از مراجع قانونی درخواست رسیدگی و از آقای عچرش(نویسنده هوبره) شکایت کنم چون خواهران در این قضیه مظلوم واقع شدهاند. چه میشود که همه دنبال این آقا راه میافتند؟ مگر این آقا کی هست؟
راوی کتاب «دا» ادامه داد: نویسنده کتاب هوبره از اردوگاه «ملاوی» نیز به عنوان شهری زیبا در لرستان نام برده اییت. «ملاوی» یک منطقه کوچک بین خرمآباد و «پلدختر» است و کنار رودخانه واقع در آن زمین مسطحی بود که شاید 2000 مترمربع نیز بیشتر مساحت نداشت. این زمین را با ماشینآلات صافتر کرده بودند و لب همان رودخانه تعدادی چادر برای مهاجران برپا کرده بودند و مردم را اسکان داده بودند. از سوی دیگر، هیچگاه من و خانوادهام یعنی برادرها و خواهرانم در آنجا اسکان نداشتیم و تنها پدربزرگم و خانوادهاش در آنجا بودند. آقای عچرش ادعا میکند مهاجرانی را اسکان داده است که این صحبت دروغ است. البته نویسنده یک بار به ملاوی آمده بود و من هم اتفاقی رفته بودم به خانواده پدر بزرگم سر بزنم که او را دیدم. چون بعد از این که خانواده پدر بزرگم را پیدا کردیم از سربندر به ملاوی آمدیم. آنجا مسئله شهادت برادرم پیش آمد و من که این مسئله را سه ماه از مادرم مخفی نگه داشته بودم توسط پدربزگم به مادرم اطلاع داده شد و یک مراسم برگزار کردیم. در طی سه روزی که در ملاوی بودم نویسنده کتاب آنجا حضور نداشت. بعد، ما ساکن تهران شدیم اما هر از چند گاهی به برای دیدار با پدربزرگم به ملاوی میرفتم و مدتی میماندم و برمیگشتم تهران.
وی همچنین توضیح داد:در طول حدود یک سال و نیمی که خانواده پدربزرگم در ملاوی بودند چند بار به دیدنشان رفتم. در یکی از این دیدارها شوهر خالهام را که غذای ماهی خورده و یک «خار» ماهی در گلویش گیر کرده بود،به چادر امداد بردیم و آنجا به صورت اتفاقی عچرش(نویسنده کتاب هوبره) را دیدم که ادعا کرد مسئول چادر امداد است. فردای آن اتفاق یا یکی دو روز بعد که گلوی شوهر خالهام زخم شده بود برای دارو گرفتن به چادر امداد سر زدم. عچرش در آنجا نبود. از خانمی پرسیدم عچرش کجا است؟ گفت: عچرش کیه؟ گفتم مسئول چادر امداد. گفت ما چنین کسی را در اینجا نداریم و خودمان مسئول چادر هستیم.علاوه بر این،اینکه در کتاب نوشته شده که خانواده عمه نویسنده در ملاوی اسکان داشتند و ما را به شام دعوت کردهاند و سفارش ما را کرده است از بیخ و بن دروغ است و نویسنده فقط خواسته در این کتاب قهرمانسازی کند.
حسینی با اشاره به اینکه نویسنده در کتاب مدعی مجروحیت شده است نیز گفت:اگر مجروحیتش حقیقت داشته باشد باید مدرک و سندی دال بر این ادعا داشته باشد. من بعد از 20 سال و زمانی که قرار بود با تشکیل پروندهای از صدام غرامت جنگی گرفته شود به بیمارستان شرکت نفت مراجعه کردم، مدارک مجروحیتم دال بر بستری شدنم در آنجا موجود بود. در ماهشهر هم همینطور.البته هر مجروحی که به بیمارستانی مراجعه میکرد برایش پروندهای تشکیل میشد. چطور ممکن است نویسنده مجروح شده یا مأموریت خطیری انجام داده در حالی که سند و مدرکی از این رخدادها در کتاب وجود ندارد. ما که در آنجا به عنوان خانوادههای رزمندگان حضور داشتیم هم کارت تردد مخصوص داشتیم و باید همه عبور و مرورها با مجوز انجام میشد اما نویسنده کتاب یک برگ تردد هم نداشته که ضمیمه ادعایش بکند. الان هر کسی میتواند ادعا کند با فلان شهید بوده است.یا مثلا نویسنده از چند تا شهید هم نام برده که در فاصله زمانی مختلف شهید شدهاند اما این افراد در فواصل زمانی مختلف شهید شدهاند.
وی در بخش دیگر این گفتوگو اظهار کرد:چرا باید از آثاری که تاریخ جنگ را تحریف میکنند حمایت شود؟ بس نبود در دورهای آثار جنگ را از بین بردند؟ حالا میخواهند به تاریخ جنگ ضربه بزنند. مثلا در حال حاضر آثار شهید بهروز مرادی الان کجاست؟اگر چنین هنرمندی در جای دیگری بود یک موزه مخصوص برای آثارش ساخته شده بود. باید کسی که از چاپ این کتاب حمایت کرده جوابگو باشد که چرا بدون تحقیق چنین کتابی را چاپ کرده است؟چنین دروغهایی تیشه به ریشه تاریخ جنگ میزنند. آقایان مسئول باید در آن دنیا پاسخگوی خون شهدا باشند.
راوی کتاب «دا» یادآور شد: در آن زمان، بانوان امدادگر بدون چشمداشت،دور از خانواده و در عین نجابت در کمپ مهاجران خدمت میکردند و آنوقت شخصی در مورد آنها چنین سخنانی در یک کتاب مینویسد این در حالی است که در درمانگاه آنقدر لودگی میکرد که صدای همه درآمده بود و همه به این نتیجه رسیده بودند که او باید از آنجا برود و او قبل از اینکه بیرونش کنند خودش محترمانه رفت.