در یک کلام فضای جامعه به نفع گفتمان اصولگرایی تغییر کرده است که علل و عوامل آن نیز متعدد است. از شکست شعارهای رنگارنگ دومخردادیها و رویگردانی مردم از آنها بگیرید تا پذیرش صداقت، کارآمدی و خدمتگزاری اصولگرایان از سوی مردم و قس علیهذا به هر حال گرایش غالب امروز جامعه ایران به سمت گفتمان و رویکرد اصولگرایی است.
منتهی این گرایش ممکن است الزاما و همیشه به سمت اصولگرایان موجود نباشد. درست است که اصولگرایانی که امروز در مصدر خدمت در نهادهایی چون دولت و مجلس هستند از طرف مردم به عنوان مصادیق اصولگرایی تشخیص داده شدهاند و رأی مردم در 4 انتخابات گذشته به آنها تعلق گرفت اما معلوم نیست همیشه همین افراد و گروهها از نظر مردم مصداق کامل و راستین اصولگرایی باشند.
این امر بستگی دارد به اینکه اصولگرایان موجود در ادامه نیز بر مشی اصولگرایی خود پایدار باشند یا خیر. امسال انتخابات مجلس هشتم را داریم (در اسفندماه) و بعد از آن به فاصله یکسال و اندی انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم و احتمالا همزمان با آن انتخابات شوراهای دوره چهارم را خواهیم داشت. (چنانچه انتخابات شوراها با انتخابات ریاست جمهوری تجمیع شود)
مردم ایران در رفتار سیاسی و انتخاباتی بیست و چند سال گذشته نشان دادهاند که با هیچ گروه و جناح و دستهای عقد اخوت نبستهاند؛ نه چپ و نه راست، نه اصلاحطلب و نه اصولگرا.
مردم به هر میزان که جناحها و افراد را در جهت و مسیر آرمانها و خواستههای خود ببینند به آنها اقبال میکنند، در غیر این صورت بدون ملاحظه و رودربایستی آنان را کنار میگذارند.
پس اقبال مردم به اصولگراها مقید و مشروط است. شرط آن هم حفظ و تداوم پایبندی و وفاداری به اصول است. یکی از مهمترین معیارهای اصولگرایی، وحدت و انسجام برای خدمت به مردم و اجتناب از اختلاف، خودخواهی و سهمخواهی است.
اصولگرایان در دو انتخابات (شوراهای دوم و مجلس هفتم) توانستند انسجام و همگرایی خود را به خوبی به مردم ارائه نمایند. در آن دورهها با اینکه اصولگرایان از گروههای مختلف بودند و احیانا سلیقههای متفاوتی داشتند – که این تفاوتها در جای خود میتواند سازنده و مفید هم باشد – اما با توجه به شرایط و موقعیت حساس کشور، این اختلافها را کنار گذاشتند و به اصطلاح به نفع وحدت کل جبهه اصولگرایی، ایثار کردند و از نظر و سهم خود کوتاه آمدند.
مردم هم پاسخ این ایثار را با رأی مثبت دادند. اما متأسفانه در دو انتخابات بعدی یعنی ریاست جمهوری نهم و شوراهای سوم، مقداری در آن اتحاد و همگرایی رخنه ایجاد شد.
هر چند در نهایت اصولگرایان پیروز میدان شدند ولی به هر حال نتوانستند آن وحدت و هماهنگی سابق را به منصه ظهور برسانند و اگر میتوانستند، قطعا پیروزی آنها بزرگتر، کاملتر و شیرینتر میبود. این تجربه یک هشدار و اخطار برای اصولگرایان است. آیا اصولگرایان در انتخابات پیشرو، این هشدار را جدی میگیرند؟
با اصلاحطلبان: قبلا بگویم که این نام از نظر نگارنده، نام بیمسمایی است ولی چون خود این دوستان علاقمندند با این نام شناخته شوند احتراما آن را پذیرفته و به کار میبریم.
به هر حال اصلاحطلبان نیز در 4 انتخابات ریاست جمهوری دورههای هفتم و هشتم و شورای اول و مجلس ششم، پیروز پیدرپی انتخابات بودند اما در 4 انتخابات بعد، ستاره بخت و اقبالشان افول کرد و پیدرپی شکست خوردند. چرا؟
پاسخ دقیق و درست به این سؤال میتواند نقطه شروع توفیق مجدد اصلاحطلبان باشد. ظواهر امر نشان میدهد که اصلاحطلبان عزم آن دارند که طرحی نو در انداخته و در چند انتخابات پیش رو، گامهایی بلند برداشته بلکه مجددا موقعیت از دست رفته را بازیابی و احیا نمایند.
از نتایج بررسیها و جمعبندیهای درون گروهی اصلاحطلبان در خصوص علل شکستهای گذشته اطلاع دقیقی در دست نیست ولی آنچه که امروز از بیانات آنان برمیآید، مسائلی مانند فقدان وحدت و هماهنگی، نداشتن رسانه و تریبون و سازمان رأی و امثال آن را از مهمترین علل شکستهای گذشته دانسته و درپی چارهجویی برای آنها هستند...
فیالمثل برای ایجاد وحدت و هماهنگی در جبهه خود، مدلهایی چون مثلث و مربع و دایره و امثال آن را دنبال میکنند! اما آیا حقیقتاً علت افول جبهه اصلاحات همینهاست؟ این مساله قابل تأمل است.
اگر اصلاحطلبان در ریشهیابی عدم توفیقهای خود اشتباه کنند، یا با عمدهکردن برخی عوامل از عوامل دیگر (که شاید مهمتر هم باشند) غفلت نمایند، تنها قطار اصلاحات را از مسیر اصلی دور میکنند. به نظر میرسد اینگونه عوامل اگر درست هم باشند جنبه فرعی دارند و خود معلول عوامل مهمتری هستند که در رأس آنها میتوان به شکست گفتمان اصلاحطلبی اشاره کرد. (البته اصلاحطلبی به روایت آنان و الا اصلاحطلبی به معنی صحیح جزو ذات انقلاب اسلامی و اصولگرایی است).
مردم گفتمان اصلاحطلبان را در طول 8 سال دولت آقای خاتمی و 4 سال مجلس ششم به خوبی لمس و فهم کردند. گفتمانی که اصول و اضلاع اعلام شده آن عمدتا عباراتی چون توسعه سیاسی، جامعه مدنی، توسعه احزاب و امثال آن بودند. منتهی نتایجی که از این گفتمان برای مردم مشهود شد چیزهای دیگری بود.
درگیری و تنش سیاسی در کشور، اختلاف و تنازع در اجزای حاکمیت،دورشدن دولت و مجلس از مطالبات و مشکلات اصلی مردم به ویژه مسائل اقتصادی و معیشتی، هتک حرمت مقدسات و اعتقادات مردم و امثال آن از جمله دستاوردهای عملی گفتمان اصلاحطلبان دوم خردادی برای مردم بود.
به همین دلیل هم جامعه ایران در 4 انتخابات پیاپی، با صدای بلند به این گفتمان و حاملان و منادیان آن نه گفتند. آیا اصلاحطلبان این صدای بلند را شنیدند و اگر شنیدند آن را جدی خواهند گرفت؟