و از آنچه انجام میدادید حتماً سؤال خواهید شد.
سورهی نحل، آیهی ۱۶
* * *
دیروز گُلی کاشتم. خاک گلدانها را عوض کردم و یک گلدان به گلخانه اضافه کردم. دیروز زندگی را بین چند گلدانم تقسیم کردم و به گلی، حیات دادم.
امروز موسیقی تازهای ساختم. یک ملودی کاملاً آرام که وقتی شنیده میشود انگار در روحت آرام باران میبارد. امروز حسم را تقسیم کردم و به روحم حیاتی تازه دادم.
فردا کتاب تازهای خواهم خواند. این را یادداشت کردهام و پشت شیشهی کتابخانهام گذاشتهام. فردا در داستانی تازه به سفر میروم. احساسات شخصیتهای داستان را با خودم تقسیم میکنم تا ذهنم نفسی تازه کند.
روی یک کاغذ آبی یادداشت کردهام «هرروز زندگی را لمس کن، حتی با کوچکترینهایی که داری». کاغذ را چسباندهام به گوشهای از پنجرهی اتاقم. جایی که خوب ببینم و یادم نرود که وقتی هرروز پرده را کنار میکشم، چشمم به آن بیفتد و یادم بماند باید از کوچکترینهایم استفاده کنم. باید یادم بماند قدمهایی که برمیدارم، کارهایی که انجام میدهم و فکرهایی که در ذهنم دارم، تمامشان از روی لمس زندگی باشد نه از سر روزمرگی.
دیروز را یادم میآید. امروز را میدانم. فردا را هم یادداشت کردهام. میدانم چهکارهایی انجام دادهام و چهکارهایی باید انجام بدهم. حتی یک هفتهی پیش را هم یادم میآید. یکماه پیش... یکسال پیش... یادم میآید اما هرچه زمان عقبتر میرود تصویرهایم محوتر میشوند.
تو اما تمامشان را یادت میآید. نه اینکه مثل من گوشهای یادداشت کرده باشی. همهی آنها را پیش خودت داری، تمام سالهای پیش و تمام سالهای آینده را.
تو خوب یادت میماند. فراموشی در ذات تو نیست. و تو سؤال خواهی کرد. بیشک میپرسی با کوچکترینها و بزرگترینهایم چگونه زندگی را لمس کردم؟ چهقدر زندگی کردم و چهقدر زندگیام را پای روزمرگی دادم؟
دلم گرم است که یادت میماند گل کاشتهام. یادت میماند موسیقی ساختهام و کتابی تازه خواندهام. دلم گرم است نان ریختن برای گنجشکهایی را که در زمستان به حیاط آمدهاند و دنبال غذا میگردند، فراموش نمیکنی. دلم گرم است لحظههایی را که صدایت زدهام بهخاطرت سپردهای. دلم آرام است که تلاشم را برای لمس زندگی، حس کردهای.
پس آنروز که از من سؤال میکنی، کوچکترین روزمرگیهایم را به بزرگترین بخشندگیات ببخش و مرا با سؤالهایی که شرمسارم میکنند، روبهرو نکن. به جایش تا فرصت هست، نتهای تازهای در من فرو بریز تا بهترین موسیقی را برای زندگیام بسازم، لطفاً.