در قرنهای 17و 18 این کشور میان روسیه و اتریش- مجار تقسیم شد. در قرن بیستم به غیر از یک دوره کوتاه استقلال بعد از جنگ جهانی اول، اوکراین بخشی از اتحاد شوروی بود. اوکراین قرنها بر لبه امپراتوریها قرار داشت.
پدر من در سال 1912در اوکراین و در شهر کارپاتیانز که اکنون اوگرود خوانده میشود به دنیا آمد. وقتی پدر من در این شهر به دنیا آمد این شهر بخشی از امپراتوری اتریش مجار بود و وقتی 10ساله شد، مرزهای این شهر چند کیلومتر به سمت شرق تغییر یافت. پدر من به 7 زبان صحبت میکرد(ماری، رومانیایی، اسلواک، لهستانی، اوکراینی، روس و یدیش). من بهعنوان یک کودک بهشدت تحتتأثیر آموختههای او بودم. البته بعدها وقتی بزرگ شدم فهمیدم که علم زبان او فقط به چند جمله محدود میشد.
اکنون شهری که پدر من در آن به دنیا آمد در مرزهای اسلواکی واقع شده است و 50کیلومتر با لهستان، 30کیلومتر با مجارستان و 90کیلومتر با رومانی فاصله دارد. وقتی پدر من بزرگتر شد، مرزها بهطور قابل توجهی دچار تغییر و تحول شدند و آن وقت بود که تعداد زبانهایی که پدرم میدانست حتی در حد چند جمله، به کارش آمد. با آن تغییر و تحولات کسی نمیدانست قرار است چه اتفاقی بیفتد و با کدام کشور قرار است همسایه شود. پدر من بر لبه دیگر کشورها زندگی میکرد تا اینکه آلمانها در سال1941آمدند و هر آنچه بود را تغییر دادند و 3 سال بعد شورویها برگشتند و باز همهچیز را تغییر دادند. پدر من یکی از دهها میلیون نفری بود که در همین لبه زندگی کرد و همانجا هم مرد. زندگی در هیچ کجا به اندازه اوکراین چنین دردآور نیست. اوکراین میان استالین و هیتلر گرفتار شده بود؛ میان گرسنگی برنامهریزی شده و قتل عام فجیع. هیچ کشوری اروپایی در قرن بیستم به اندازه اوکراین رنج نکشید. از سال 1014تا 1945، اوکراین در نزدیکی جهنم زندگی میکرد.
اوکراین، اروپا و روسیه
اوکراین امروز دوباره در لبه قرار گرفته است و سعی میکند راه نفسی برای خود باز کند. اوکراین در لبه روسیه و اروپا قرار گرفته است. آنچه موقعیت اوکراین را اکنون منحصر به فرد کرده این است که اوکراین اکنون مستقل است و 18سال از استقلال این کشور میگذرد؛ این طولانیترین زمان استقلال برای اوکراین طی قرنهای گذشتهاست. تعجبآورترین نکته درباره اوکراینیها این است که درحالیکه نسبت به استقلالشان بسیار حساس هستند، بحثهای داخلی متمرکز بر این است که به کدام کشور خارجی رو کنند. مردم در غرب اوکراین میخواهند که کشورشان بخشی از غرب باشد و آنها که در شرق هستند میخواهند که به روسها نزدیک باشند. اوکراینیها میخواهند مستقل باشند اما تنها استقلال راضیشان نمیکند.
این یک رابطه نامتقارن است. بسیاری از اوکراینیها میخواهند که به اتحادیه اروپا بپیوندند که بهطور کلی در بهترین حالت نسبت به اوکراین، سیاستی دوگانه دارد. از سوی دیگر، اوکراین برای روسها هم بسیار مهم است و همیشه هم مهم بوده. اوکراین همانقدر برای امنیت ملی روسیه مهم است که اسکاتلند برای امنیت ملی بریتانیا و تگزاس برای امنیت ملی آمریکا. هر کدام از این کشورها وقتی بهدست دشمن بیفتند برای این 3 کشوری که ذکر شد نوعی تهدید موجودیتی حساب میشوند. همانطور که آمریکا و بریتانیا نمیخواهند تگزاس و اسکاتلند از دستشان خارج شوند، روسیه هم نمیخواهد اوکراین را از دست بدهد. جغرافیا، تمامیت ارضی ملی اوکراین را محدود کرده و زندگی اوکراینیها را هم تحتتأثیر قرار داده است.
از نقطه نظر کاملا استراتژیک، اوکراین بهنوعی قدرت نرم روسیه بهحساب میآید. روسها بزرگترین اقلیت اوکراین هستند. کوههای شرق اوکراین هممرز با روسیه است و اگرچه نفوذ به منطقه آسان نیست اما غیرممکن هم نیست. اگر اوکراین تحت کنترل یک قدرت غربی باشد، دامنه جنوبی اوکراین و بلاروس به روی کمانی گشوده میشود که از مرز لهستان در شرق تا جنوب گسترش مییابد و نزدیک به 2 هزار کیلومتر از مرز روسیه را دربر میگیرد. این منطقه موانع طبیعی چندانی ندارد.
اوکراین برای روسیه موضوع امنیت ملی است اما برای قدرتهای غربی تنها وقتی اهمیت مییابد که آنها بخواهند روسیه را شکست دهند؛ همانطور که آلمانها در جنگ جهانی دوم تلاش کردند. در حال حاضر با توجه به اینکه هیچکس در اروپا یا آمریکا به فکر رویارویی نظامی با روسیه نیست، اوکراین دارایی ارزشمندی بهحساب نمیآید. اما از نظر روسیه این مسئلهای بنیادین است و مهم هم نیست که دیگران چه فکری میکنند. در سال1941 آلمان قاره اروپا را فتح کرد و تا پشت درهای روسیه رسید. نکتهای که روسها در طول تاریخ طولانی خود یاد گرفتند این است که هرگز براساس آنچه دیگران قادر به انجامش هستند برنامهریزی نکنند. با توجه به این موضوع، آینده اوکراین همیشه برای روسها مهم است.
البته موضوع از این هم مهمتر است. اوکراین دسترسی روسیه به دریای سیاه و از آنجا به مدیترانه را در کنترل دارد. بنادر ادیسه و سواستوپول راه دسترسی نظامی و بازرگانی به صادرات، بهویژه از جنوب روسیه است. این مسیر همچنین مسیر خط لوله مهمی برای انتقال انرژی به اروپاست که یک نیاز بازرگانی و استراتژیک برای روسیه است زیرا انرژی، عامل مهمی برای نفوذ و کنترل دیگر کشورها ازجمله اوکراین است. به همینخاطر است که انقلاب نارنجی اوکراین در سال 2004برای روسیه بسیار مهم بود. بعد از فروپاشی شوروی، اوکراین دولتهایی داشت که با روسیه همپیمان بودند. در انتخابات ریاستجمهوری سال2004 اوکراین، ویکتور یانوکوویچ، نامزد طرفدار روسیه برنده شد اما مخالفان گفتند که در شمارش آرا تقلب شده است. تعداد زیادی از مردم در خیابانها تجمع کردند و یانوکوویچ مجبور به استعفا شد و ائتلاف طرفدار غرب جای او را در قدرت گرفت.روسها غرب را متهم به مهندسی این واقعه کردند و گفتند که سرویسهای اطلاعاتی غرب، بهویژه سیا و ام آی6 پشت این ماجرا هستند و با تزریق پول به سازمانهای غیردولتی و احزاب سیاسی اوکراین باعث این انقلاب شدند. چه این یک عملیات اطلاعاتی مخفی باشد و چه عملیاتی آشکار، تردیدی نیست که از آمریکا و اروپا پول به سمت اوکراین سرازیر شد. پوتین 6 سال بعد را صرف این کرد تا این روند را برعکس کند وآشکار و پنهان برای ایجاد اختلاف درون ائتلاف حاکم طرفدار غرب در اوکراین تلاش کرد. در انتخابات سال2010، یانوکوویچ دوباره به قدرت بازگشت و از نظر روسها خطر برطرف شد اما در این بین اتفاقات زیادی افتاد. آمریکا در عراق و افغانستان درگیر شده بود و نمیتوانست با روسها در اوکراین وارد چالش شود. آلمانها بعد از بحران مالی سال 2008 به روسیه نزدیک شدهبودند. الیگارشهای روسی رابطه مالی و سیاسی نزدیکی با الیگارشهای اوکراینی داشتند و آنها انتخابات اوکراین را تحتتأثیر قرار دادند. جناح طرفدار روس در اوکراین قدرت گرفته بود و میخواست که این کشور را بیشتر به روسیه نزدیک کند. غرب هم در اینباره دچار ناامیدی شده بود.
مشکلاتی که اتحادیه اروپا در سالهای اخیر داشته، جناح طرفدار اروپا در اوکراین را از نزدیککردن این کشور به این اتحادیه ناامید نکرده است. این جناح بدون شک میخواهد که اوکراین عضوی از اروپا باشد و موضوعاتی چون یونان تأثیری در تصمیمشان ندارد. اتحادیه اروپا قرارنیست دچار تغییرات ساختاری شود و هنوز برای بسیاری از کشورها جذابیت دارد.
در بسیاری از کشورها درباره عضویت در اتحادیه اروپا نوعی اختلاف طبقاتی وجود دارد. طبقه نخبه سیاسی و اقتصادی مشتاق این عضویت است اما طبقات پایینتر چنین اشتیاقی ندارند. در اوکراین این دستهبندی، منطقهای هم هست؛ یعنی قسمتهای شرقی کشور بهشدت نسبت به روسیه متمایل هستند و دل خوشی از غرب ندارند و یکسوم غربی کشور متمایل به غرب هستند. مرکز کشور هم در اینباره دچار اختلافنظر است. تفاوت زبانی هم به این دستهبندی دامن میزند بهطوری که آنها که زبان اوکراینی حرف میزنند در غرب و روسزبانان در شرق زندگی میکنند؛ این مسئله در انتخابات سال 2010 نمود یافت. یانوکوویچ در شرق بیشترین رأی را آورد و تیموشنکو در غرب.
این دستهبندی در واقع سیاست داخلی و خارجی اوکراین را تعریف میکند. بعضی میگویند که یانوکوویچ تلاش میکند توازن میان اروپا و روسیه را در اوکراین برقرار کند. نیت او هر چه باشد، مدیریت این اختلافات و دستهبندیها بسیار دشوار است. چه اوکراین به اتحادیه اروپا بپیوندد و چه این کار را نکند، کار او در داخل اوکراین دشوار است. اوکراین فعلا از فهرست نامزدهای عضویت در ناتو خارج شده اما در فهرست اتحادیه اروپا هست.
اخیرا در سفری که به اوکراین داشتم با گروهی از جوانان این کشور در کییف دیدار کردم. بسیاری از آنها که دانشجو بودند، عمدتا 3هدف داشتند؛ اول اوکراین مستقل. دوم اینکه میخواستند بخشی از اتحادیه اروپا باشند و سوم اینکه میخواستند اوکراین را ترک و در جای دیگری زندگی کنند. میان آنچه این جوانان اوکراینی میخواهند و آنچه اوکراین بهعنوان یک ملت بهدنبالش است، شکاف عمیقی وجود دارد. اکنون تنش در اوکراین میان طرفداران ایده اروپایی است و کسانی که میخواهند زندگی خودشان را بسازند و آنها که میخواهند اوکراین را بسازند. اما آنها که بهدنبال رؤیای اروپاییاند در غرب اوکراین ساکن هستند. بخش دیگر اوکراین شهرهای صنعتی است که در شرق واقع شدهاند. این عده از شهروندان اوکراینی نمیخواهند که کشورشان را ترک کنند اما میدانند که صنایعشان توان رقابت با اروپا را ندارد. آنها میدانند که روسها هر چه آنها تولید کنند را میخرند و از آن بیم دارند که کارخانههای اروپایی در غرب اوکراین شغلشان را از آنها بگیرند. در این منطقه نسبت به اتحاد شوروی یک نوستالژی وجود دارد؛ نه به این خاطر که آنها وحشت دوران استالین را از یاد بردهاند بلکه به این دلیل ساده که دوران جذاب حکومت برژنف را هم به یاد دارند.
به این شرایط باید حضور الیگارشها را هم اضافه کرد. الیگارشها نهتنها موتور محرکه اقتصاد و جامعه اوکراین هستند بلکه اوکراین را به روسیه پیوند میدهند. این به این خاطر است که الیگارشهای اصلی اوکراین از طریق سازوکار پیچیده اقتصادی و سیاسی به روسیه وابسته هستند. بهنظر من روسها بهدنبال ایجاد دوباره امپراتوری روسیه در اوکراین نیستند بلکه بهدنبال ایجاد حوزه نفوذ هستند ونمیخواهند مسئول اوکراین یا هیچ کشور دیگری بشوند. آنچه روسها میخواهند حدی از کنترل و نفوذ بر اوکراین برای تضمین این است که نیروهای متخاصم در این کشور به کنترل و قدرت نرسند. روسها میخواهند که به اوکراین درجهای از استقلال بدهند و تمامیت ارضیاش را به رسمیت بشناسند؛ البته تا وقتی که اوکراین تهدیدی برای روسیه نباشد و تا وقتی که خطوط لوله گازی که از اوکراین میگذرد تحت کنترل روسیه باشد. روسیه بهدنبال این نیست که بار کنترل اوکراین را به دوش بکشد اما نمیخواهد هیچ قدرت دیگری هم اوکراین را کنترل کند.