اما در این هنگام هر چقدر بیشتر از خودمان ضعف نشان دهیم بیشتر آزار میبینیم. افراد موفق هنگامی که با مشکل خاصی مواجه میشوند از خود میپرسند «برای تغییر وضع موجود برای اینکه بتوانم شرایط را بهتر تحمل کنم چه کار میتوانم بکنم و به چه چیزهایی نیاز دارم تا بتوانم نتیجه بهتری بگیرم؟» اما افراد ناموفق بدون در نظر گرفتن تواناییهایشان دائم از خود سؤال میکنند «چرا من باید با این مشکلات مواجه شوم؟ من چه گناهی دارم؟ من دیگر تحمل ندارم و...» بدینترتیب توانی هم برایشان باقی نمیماند و خسته و ناامید روزگار را سپری میکنند. لحظهای با خود فکر کنید و ببینید بزرگترین درسهای مهم زندگی خود را چه زمانی آموختهاید و مهمترین تصمیمات زندگیتان را چه زمانی گرفتهاید؟ در واقع ما مهمترین درسهای زندگی خود را که باعث رشد بیشترمان هم شده هنگام سختیها و مشکلات کسب کردهایم. پس میتوان گفت سختیها و دشواریها در حقیقت نقاط عطف زندگی ما هستند. انگار روزگار ابتدا با اشارهای کوچک به ما یادآوری میکند و میخواهد درسی به ما بیاموزد اما اگر نتوانیم پیام آن را دریافت کنیم، به طریق دیگر مشکلاتی سر راهمان قرار میدهد، شاید بتوانیم پیام لازم را بگیریم.
بعضی مشکلات در حد درک و فهم ما نیستند. مثلا بلایای طبیعی مانند سیل، زلزله یا به دنیا آمدن کودکی با نقص عضو و... شاید در این مواقع دلایلی وجود داشته باشد که ما نمیتوانیم متوجه آنها شویم. اما در سطح مشکلات روزمره در بسیاری از موارد میتوانیم دلایلی برای مشکلاتمان بیاییم. باید بپذیریم هر کس مشکل خاص خود را دارد چون احتیاج به آگاهی یافتن از موضوعی دارد و باید درسی را بیاموزد که در لباس مشکل خاصی به او آموخته میشود. اما افراد معمولا با مشکلات به روش خاص خود مواجه میشوند؛ عدهای معتقدند زندگی آنها مجموعهای از درسهایی است که به آنها نیاز دارند. بدینترتیب میتوانند خیلی خوب با آنها مواجه شوند و قدرت پذیرش بالاتری هم دارند. بعضی دیگر هم فکر میکنند زندگی بیشتر وابسته به شانس و اقبال است اما سعی میکنند از هر اتفاقی که میافتد نهایت استفاده را ببرند. گروهی از مردم هم فکر میکنند مشکلات فقط سراغ آنها میآیند ولی آنها هم توان مقابله با این همه مشکلات را ندارند و همین طرز برخورد است که باعث ناکامی و شکست میشود و آنها را ضعیف و ناتوان میکند.
در هر صورت ما چه بخواهیم یا نخواهیم در تمام فصول زندگی با مشکلات زیادی مواجه میشویم اما تا زمانی که نتوانیم علت بروز آنها را دریابیم و نیز در برابرشان مقاومت کنیم دوباره به سراغمان میآیند. پس بهتر است طوری رفتار کنید که گویی فراتر از هر حادثهای هدف و مقصودی نهفته است. بدینترتیب میتوانید زندگی خود را هدفمند بدانید و از خود بپرسید چرا این مشکل اتفاق افتاد و چطور میتوانم راه خروج از آن را پیدا کنم تا مجبور نشوم دوباره با مشکلی مشابه آن مواجه شوم.
فرار نکنید
یکی از عکسالعملهایی که بعضی افراد هنگام بروز مشکلات انتخاب میکنند این است که یا آنها را نادیده میگیرند یا از آنها فرار میکنند. این افراد چون از مشکلات و پیدا کردن راهحل میترسند این راه را انتخاب میکنند ولی فراموش نکنید از هر موضوعی بترسید و نتوانید به درستی با آن مقابله کنید، بیشتر آن را تجربه میکنید. در واقع ما با اندیشهها و افکار خود شرایط موجودمان را رقم میزنیم. اطرافیانمان با وجود اینکه مشکلاتی را برایمان بهوجود میآورند میتوانند نکتههایی را به ما یاد بدهند که واقعا باید یاد میگرفتهایم. میتوان گفت هر کس وارد زندگی ما میشود مانند معلمی است که میتوانیم درسی از او بیاموزیم. حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما میآموزد چون محدودیتها و مشکلاتتان را به شما نشان میدهد.هنگامی که ما از دور به زندگی دیگران نگاه میکنیم بهنظرمان میرسد بر چه جاده همواری قدم میگذارند و مشکلی ندارند. درحالیکه همان آدمها نیز درگیر مشکلات خاص خود هستند.
بازی زندگی
ما در دنیایی زندگی میکنیم که همهچیز آن در حال تغییر است؛ فصلها میآیند و میروند، شرایط آدمها تغییر میکند و هر روز با روز قبل متفاوت است. پس بهتر است به جای اینکه از این تغییرات عصبی و ناراحت شویم، آنها را بپذیریم. آنچه امروز درست است ممکن است فردا دیگر درست نباشد. آنچه امروز بهکار میآید شاید فردا کارایی خود را از دست بدهد.ما چه بخواهیم چه نخواهیم شرایط ما تغییر میکند اما افراد موفق همیشه از تغییرات استقبال میکنند و آن را میپذیرند.
باورها و تصورات
همه ما باورهای متفاوتی درباره جهان پیرامون خود داریم و گمان میکنیم که این باورها درست هستند چون همیشه حق را بهخود میدهیم و میگوییم حق با ماست! بهنظر بسیاری از ما زندگی گاه بسیار سخت و دشوار است. مثلا برای کسب درآمد باید ساعتها کار کرد و این بعضی مواقع خستهکننده و کسلکننده بهنظر میرسد. برای اینکه به هدفمان برسیم باید خیلی تلاش کنیم و...
اما فراموش نکنید این سختیها بهخاطر باورهای نادرستی است که مدتهاست اسیر آنها هستیم. مثلا بسیاری از ما فکر میکنیم چون افراد مهمی هستیم. همه باید به ما احترام بگذارند. کافی است بتوانیم بپذیریم نیازی به تحسین کردن دیگران نداریم و احتیاجی نیست دیگران بدانند ما افراد مهمی هستیم. در واقع بهتر است مهم بودن را فراموش کنید تا آرامش بیشتری داشته باشید. یعنی هر چه کمتر نیازمند تحسین دیگران باشید بیشتر تحسین میشوید.
سعی کنید از کلماتی مانند هرگز یا همیشه کمتر استفاده کنید. چون وقتی خودتان را اسیر این کلمات میکنید دنیایتان را محدودتر میکنید و خودتان را در قفسی زندانی میکنید که رهایی از آن بسیار سخت خواهد بود. مثلا وقتی فکر میکنید هیچوقت نمیتوانید به موفقیتهای تحصیلی دست یابید، خود را از آموزش دیدن محروم میکنید و نتیجه میگیرید که چون هیچوقت نمیتوانید موفق شوید پس لزومی هم به فراگیری و آموزش بیشتر نخواهید داشت.
بهتر است بتوانیم هر تصوری که ما را محروم، ناتوان و محدود میکند فراموش کنیم یعنی اگر باورهای شما کمکی به شما نمیکنند آنها را رها کنید. البته اعتراف به اشتباه بودن باورها کافی نیست. وجود این باورها باعث آزار شما میشود. هنگامی که برای خود هزاران باید درنظر میگیرید، آرامش را از خودتان سلب میکنید. مثلا فرض کنید باور شما این است که همسرتان باید در مناسبت خاصی برای شما هدیه بخرد. اما هرگاه او مطابق این تصور شما رفتار نکند غمگین و افسرده شده و از همسرتان دلخور میشوید. ولی ما در این مواقع فراموش میکنیم راهحل دیگری هم وجود دارد؛ یعنی آیا بهتر نیست به جای دلخوری از همسرتان، باورهای خودتان را تغییر دهید؟ برای تغییر دادن دیدگاهها و باورهایتان هم به قدرت اراده یا اعتماد به نفس نیاز ندارید. آنچه لازم است شهامت اندیشیدن به راههای تازه است. بنابراین هرگاه ناراحت یا مأیوس میشوید این نکته را فراموش نکنید که هیچکس نمیتواند به اندازه باورهای نادرست خودتان شما را ناراحت کند.
فراموش نکنید آنچه باعث آزار و رنج شما میشوند اندیشهها و تصورات غلطی هستند که خودتان میتوانید آنها را تغییر دهید. مثلا اگر شغلتان کسلکننده است و شما کلا باور دارید که کار کردن خستهکننده است، هر چقدر هم شغل خوبی پیدا کنید نمیتوانید از آن لذت ببرید. اما اگر کارتان سخت و سنگین باشد ولی شما آن را دوست داشته باشید، هیچگاه از آن خسته نمیشوید. بنابراین آنچه تمایز ایجاد میکند شغل شما نیست بلکه باورهای شماست.
تا زمانی که نگرشتان منفی باشد از هیچ کاری نمیتوانید لذت ببرید و مشکلات را بیشتر بهخود جذب میکنید. فراموش نکنید که اتفاقات براساس انتظارات ما روی میدهند. به محض اینکه باورهای خود را درباره موضوعی تغییر میدهیم با اندیشههای جدید خود، افراد و فرصتهای جدیدی را به زندگیمان جذب میکنیم. در واقع پاک کردن ذهن از تفکرات منفیکار بزرگی است که در تمام طول زندگی باید آن را بهخاطر داشته باشیم.
تغییر؛ عامل مهم پیشرفت
آیا تا به حال برایتان پیش آمده که تصور کنید روزگار علیه شما در جریان است. مثلا روزهایی را که با عصبانیت از خانه خارج شدهاید به یاد بیاورید. انگار ماشینهای دیگر هم با سرعت بیشتری ماشین شما را احاطه و راهتان را سد میکنند. همکارتان رفتار خوبی با شما ندارد، رئیستان هم شما را مواخذه میکند و... اما عکس این موضوع هم صادق است؛ وقتی تصمیم میگیرید روز خوبی را شروع کنید انگار دیگران هم سعی میکنند شما را در این تصمیم یاری کنند.
در واقع آنچه در دنیای درونی خود احساس میکنید در جهان بیرون به وقوع میپیوندد. اگر رفتار همکارانتان مطلوب نیست، شاید عوض کردن محل کارتان هم نتواند تغییر چندانی حاصل کند. اگر همسرتان به شما احترام نمیگذارد و رفتار خوبی با شما ندارد با مشاجره و دعوا هم مشکلی حل نمیشود. البته بعضی اوقات تغییرات در زندگی لازم است اما اگر به موازات این تغییرات در خود تغییری بهوجود نیاوریم شاهد تکرار این مشکلات خواهیم بود.
باید بتوانید قبل از تغییر شرایط افراد مختلف، تفکر خود را تغییر دهید. باید بپذیرید انسان در شرایط و موقعیتهای مختلف قرار میگیرد تا از هر یک از آنها درسی بیاموزد و تجربهای کسب کند. شرایط نیز زمانی تغییر میکنند که اندیشههای ما درباره آنها تغییر کرده باشد. بسیاری از افراد فکر میکنند چون در خانوادهای بودهاند که تفکر حاکم بر آن منفی بوده نمیتوانند از آن رهایی یابند. درصورتی که هرگاه خودمان بخواهیم میتوانیم این نوع تفکر را تغییر دهیم. اگر در اطراف خود بهدنبال زیباییها بگردیم زیباییهای بیشتری هم پیدا میکنیم. درحقیقت نظری که ما در مورد دنیای اطراف خود داریم بازتاب نظری است که درباره خودمان داریم.
psychologies. co. uk