وی در کنگره جهانی شاعران یونان در سال 2011 و ژاپن در سال 2013 به عنوان تنها زن شاعر ایرانی دعوت شده است. آثار این شاعر گمنام از کودکی وی تا کنون درباره هر مناسبت و اتفاقی که برایش پیش آمده سروده شده و حاصل سالهای زندگی خود را در کتابی که حتی نتوانسته به چاپ انبوه برساند گردآوری کرده است.
آثار وی به سبک های شعرنو، رباعی، دو بیتی و غزل سروده شده است.«همه جا خدا را دیدم» عنوان کتاب منتشر نشده این شاعره گمنام است که تنها یک نسخه از آن را می توان در خانه اش یافت. این کتاب در سایت کتاب «مای بوک» ثبت شده وجزو پربینندهترین کتابهاست. لحظاتی را در خانه این شاعره بی ادعا در کنار اشعاری از وی که بر دیوار اتاقش زده بود نشستیم تا برایمان از سالیانی که بر او گذشت بگوید.
- از خودتان بگویید؟
کودکی من در خانه ای قدیمی در اصفهان گذشت. پدرم همدانی و مادرم لر بختیاری بود. آشنایی آن دو در اصفهان منجر به ازدواجشان شد و حاصل آن 2 دختر و 3 پسر بود. پدرم در همدان زراعت می کرد.در سال1322 مشکل اقتصادی خانواده ام باعث شد درنه سالگی به عقد مرد 45 ساله ثروتمندی درآیم. مردی که به دلیل نداشتن فرزند مرا به عنوان همسر دومش به ازدواج خود درآورد. هوویم زن خوبی بود مرامانند دختر خود می دانست. بعد از ازدواج به اهواز رفتیم و10 سال خانواده ام را ندیدم.
- در این 10 سال دوری از خانواده چه کردید؟
همیشه دلتنگ خانه و خانواده بودم اما همسرم و هوویم بامن مهربان بودند به سفارش پدرم که گفته بود می توانند مرا با مهربانی نزد خود نگه دارند همه به من محبت می کردند. شاید همین دوری و دلتنگی باعث شد شاعر شوم. شوهرم ماهی یکبار برای مادرم نامه می فرستاد اما نشانی ما را نمینوشت مبادا که مادر و خانواده ام مراپیدا کنند. سرانجام مادرم با جستجوی بسیار بعد از 10 سال مرا در اهواز پیدا کرد. روزی درخانه به صدا درآمد و در چارچوب در مادرم راکه دیدم انگار همه دنیا را دیده باشم. او چند روزی نزد ما ماند و برگشت. بعد از برگشتن وی تنهایی وگوشه نشینی به سراغم آمد.
- سواد خواندن و نوشتن را از که آموختید؟
6 ماه از ازدواجمان گذشته بود که از اهواز به شیراز کوچ کردیم. خانه ای قدیمی پر از عقرب و مار اجاره کردیم. 2 ماه در این خانه زندگی میکردیم. غربت و ترس از مار و عقرب و دوری از پدر و مادر برای دختری 10 ساله خیلی جانکاه بود.بعد از آن مدتی درخانه خواهر شوهرم زندگی کردم. دراین مدت همواره در عطش آموختن بودم و تمایل عجیبی داشتم که باسواد شوم. اما تا آن روز همسرم مانع می شد. همسرم از ترس اینکه فرار کنم و نزدخانواده ام برگردم مرا به مدرسه نفرستاد. خواهر شوهرم، زنی را به نام فیروزیان را برای سواد آموزی پیشم آورد . در یک ماه تعلیم و آموزش خواندن و نوشتن ابتدایی را آموختم و خیلی پیش رفتم. معلمم از فراگیری او استعداد بی نظیرم در شگرف بود. بار دیگر به اهواز برگشتیم و از آنجا به تهران رفتیم. همچنان نامه های بدون نشانی برای مادرم فرستاده میشد. 5 سال از آخرین ملاقات با مادرم گذشت که او را دوباره دیدم. در 15 سال فقط 2 بار هر بار چند روز مادرم را دیدم و باز هم دوری از او. اما نامهها به رسم گذشته بدون نشانی برای مادرم ارسال میشد و کوچ از این شهر به آن شهر و تنهایی ادامه داشت.
- چرا در زندگی آنقدر مهاجرت کردید؟
همسرم حسابدار راه آهن بود به این دلیل مرتب به اهواز، تهران، همدان و مشهد میرفتیم. تا اینکه بعد از سالها کار و تلاش یک روز تصمیم گرفت دیگر کار نکند و در خانه ماند و از فروش اموال خود زندگی مان را می چرخاند. این کار آنقدرادامه داشت تا اینکه ثروتش تمام شد.
- اولین شعری را که سرودید به خاطر دارید؟
اولین شعرم یک دوبیتی بود که خوب به خاطرش دارم.
روم یاران سر کوه دماوند / کشم آهی بسوزد کوه الوند
نمایم رو به سوی آسمانها / بگویم هر چه خواهم با خداوند
در این سالها تنها یار و یاورم شعر و داستان بود. اشعارم در مجله «روشنفکر» به چاپ رسید. سعی میکردم تنهایی خود را از یاد ببرم. تا اینکه سرانجام وبا وجود اینکه شرایط بچه دار شدن را نداشتم پسرم خسرو به دنیا آمد تنهایی خود را از یاد بردم. فرزند دومم کوروش در تهران به دنیا آمد و دخترم سومین فرزندم بود اما نماند که دختری هم داشته باشم. کوروش 5 ساله بود که همسرم بیمارشد و 4 سال بعد به علت سرطان در گذشت.
- بعد از مرگ همسرتان زندگی تان چگونه گذشت؟
بعد از مرگ وی ما ماندیم و خیل عظیم مشکلات، که مجبور بودم سالهای طولانی با آنها بجنگم. حقوق و درآمدی نداشتم. زندگی ام را میفروختم و خرج تحصیل و مراقبت فرزندانم را تهیه می کردم. پیشنهادهایی برای ازدواج برایم وجود داشت ولی هرگز راضی نمی شدم که فرزندانم از سوی ناپدری اذیت شوند .در تهران غریب بودیم و بستگانم در اصفهان بودند اقوام شوهرم هم خارج از کشور بودند و هیچگونه رابطه ای با ما نداشتند. اما از پای ننشستم و پیش می رفتم چون همه جا خدا را می دیدم.
- چه شد که به کنگره جهانی شاعران یونان و ژاپن دعوت شدید؟
پسرم شعری از من را به کنگره جهانی شاعران فرستاد. با پذیرش آن شعر از من دعوت کردند تا در سال2011 به یونان بروم. به دلیل وجود مشکلات مالی نتوانستم در آن کنگره شرکت کنم. آن سال از ایران مردی از شیراز و من از کرج به این کنگره دعوت شده بودیم. پس از آن نیز یک شعر برای صلح جهانی گفتم و باز هم پسرم برای کنگره فرستاد که این بار نیز برای شرکت در کنگره جهانی شاعران در ژاپن دعوت شدم اما مانند گذشته مشکلات مالی گریبانم را گرفته است.
- آیا تا کنون در مراسم خاصی شعرخوانی کردهاید؟
در مراسم مختلف نزد شخصیتهای کشوری شعرخوانی کردهام و آخرین بار نیز زمانی که رئیس جمهور سابق به کرج آمده بود، نزد وی شعر خواندم که مورد استقبال قرار گرفت. اما هیچ وقت هیچ کدام برای اینکه باری از دوشم بردارند کمکم نکردند.
- چه درخواستی از مسئولان دارید؟
به عنوان زنی که سالهای سختی را گذراندم و این سختیها مانع پیشرفت و پرورش ذوق ادبی و شعریام نشده و در این روزهای پیری چشم به دستانی دوختهام که شاید غبار سختی آن سالها را بزدایند و برای رفع آن کمکم کنند.