بخشهایی از این خاطرات در کتابها مکتوب شده و برخی هنوز در سینهها مخفی است و برخی از این خاطرات هم گاه در بیانات شفاهی بزرگان انقلاب ظهور و بروز مییابد. مروری داریم بر بخشهایی از این خاطرات از زبان مبارزان انقلاب.
داستان یک تحصن
اعلام تصمیم امام خمینی رحمتاللهعلیه به بازگشت به ایران، رژیم پهلوی را به اقداماتی واداشت که آتش انقلابی مردم را دوچندان کرد. تاریخ اعلامشده، پنجم بهمنماه بود اما خبرها از اعلام نقص فنی هواپیمای عازم پاریس و مسدودشدن باند فرودگاه مهرآباد توسط تانکها و کامیونهای ارتشی حکایت میکرد؛ سرانجام از تعطیلی تمامی پروازهای فرودگاه مهرآباد تا 3روز خبر داده شد. روحانیون انقلابی در اعتراض به این حرکت رژیم، تصمیم به برگزاری تحصن در مسجد دانشگاه تهران گرفتند. حضرت آیتالله خامنهای که در آن روزها، عضو شورای انقلاب بودند، مسئولیت کمیته تبلیغات تحصن را برعهده گرفتند.
آیتالله خامنهای در سال 63در گفتوگویی درباره این ماجرا میفرمایند: «فکر تحصن در تهران بیارتباط با تجربه تحصن در مشهد نبود؛ یعنی تجربه موفق تحصن بیمارستان [امامرضا علیهالسلام] مشهد، تشویقکننده بود به این تحصنی که در تهران انجام گرفت».
پس از تصویب اصل برگزاری تحصن، گفتوگوها درباره مکان آن آغاز شد. رهبر معظم انقلاب در اینباره میفرمایند: «مدتی بحث شد که کجا تحصن انجام بگیرد، بعضی میگفتند در مسجد بازار، مسجد امام که آن وقت اسمش مسجد شاه بود آنجا تحصن انجام بگیرد، بعضی جاهای دیگر را پیشنهاد میکردند. یک وقت پیشنهاد دانشگاه هم شد که دیدیم بسیار جالب و از همه جهت این خوب است».
مرحوم آیتالله طاهری خرمآبادی دراینباره میگوید: «یک نظر این بود که تحصن در مکانی صرفا مذهبی انجام بگیرد. برای این منظور، مسجد شاه سابق درنظر گرفته شد. دوستان میگفتند که آنجا بهترین مکان برای تحصن است. این مسجد در بازار قرار داشت و مردم هم در مسجد و اطراف آن تردد داشتند. نظر دیگری هم وجود داشت که شهید مطهری هم طرفدار آن بود و آن، تحصن در دانشگاه بود. طرفداران این نظر معتقد بودند نام دانشگاه، نامی جهانی است و این تحصن از این طریق در سطح جهان مطرح میشود و رسانههای دنیا هم آن را مطرح میکنند؛ علاوهبر اینکه با قشر دانشجو و دانشگاهیان ارتباط و نزدیکی بیشتری برقرار میشود».
بدینترتیب تحصن آغاز و نخستین بیانیه روحانیون متحصن مسجد دانشگاه تهران در هشتم بهمنماه ۵۷ صادر شد. در قسمتی از این بیانیه آمده است: «اینجانبان، بهعنوان اعتراض به اعمال ضدانسانی دولت غیرقانونی بختیار از ساعت ۹ صبح روز یکشنبه 8 بهمنماه جاری تا بازگشت حضرت آیتاللهالعظمی امامخمینی دامظله به وطن و به آغوش پُرمهر ملت، در مسجد دانشگاه تهران تحصن اختیار میکنیم و از این محل مقدس در کنار برادران دانشجوی خود، ندای حقطلبانه خود را به گوش جهانیان خواهیم رساند». با شروع تحصن، سیل بیشمار جمعیت، بهسمت دانشگاه تهران سرازیر شد. روحانیون مختلف هم خود را به هر طریق به مسجد دانشگاه میرساندند و به متحصنین میپیوستند.
رهبر معظم انقلاب میفرمایند: «اگر سخنرانیها و اعلامیهها نبود مفهوم نمیشد که چهکاری انجام گرفته؛ نه مردم در جریان قرار میگرفتند... و تبلیغات دستگاه هم میتوانست شاید آن را جور دیگری جلوه بدهد لذا بود که چند تا برنامه در دانشگاه بود. یکی، سخنرانیهایی بود که مستمرا در مسجد دانشگاه انجام میگرفت که همه ماها هر کدامیک برنامه سخنرانی را اینجا گذاشتیم و دیگران سخنرانی میکردند. یکی اعلامیهها بود، یکی هم یک نشریه؛یک بولتن روزانه ما منتشر میکردیم».
ایشان در سال88 در سخنانی در جمع استادان دانشگاه با یادآوری این تحصن میفرمایند: «من فراموش نمیکنم آن روز با مرحوم آقای بهشتی 2 نفری آمدیم و از در شرقی دانشگاه وارد شدیم. یکی از دوستان عزیز و علمای محترم... قبلا رفتند آنجا، هماهنگی کردند و در شرقی دانشگاه را باز کردند -چون در جنوبی که در اصلی بود [تحت کنترل رژیم بود] و به روی ما باز نمیشد- و ما از آنجا وارد دانشگاه شدیم، رفتیم توی مسجد دانشگاه و بنده رفتم توی آن اتاق عقب مسجد -که اتاق کوچکی بود، نمیدانم حالا هم هست یا نه- آنجا مستقر شدیم و از همان روز اول، نشریه تحصن را راه انداختیم که چند شماره از همان روز اول آنجا منتشر شد».
این تحصن هوشمندانه و بموقع علما و بازتاب گسترده آن فشار شدیدی به بختیار وارد کرد و او را سخت به تکاپو انداخت. او حتی در این راه به مذاکره غیرمستقیم با سران تحصن هم روی آورد؛ اگرچه نمیتوانست آنان را به سازش و کوتاه آمدن وادار کند. به گفته آیتالله جمی «ما میدانستیم که بختیار دستپاچه شده، با بعضی از این بزرگان دستاندرکار تحصن و کمیته استقبال تماسهایی میگیرد؛ با آقایانی مثل شهید مطهری و بهشتی که یک کاری بکنند. اینها هم قرص و محکم میگفتند که غیر از این راهی نیست و باید حتما امام بیاید و این تحصن به هم نمیخورد تا امام بیاید». بختیار وقتی متوجه شد که نمیتواند سران را به سازش بکشد و از طرفی دیگر هم نمیتواند در برابر فشارهای رو به افزایش ناشی از تحصن مقاومت کند، نهایتا تسلیم خواست متحصنین و مردم حامی آنها شد و از طرف دولت اعلام شد که مانعی جهت ورود امام به میهن وجود ندارد و این تحصن موجب شد تا رکن اصلی پیروزی انقلاب در آن مقطع (یعنی حضور امام در کشور) محقق شود. بدینجهت باید این تحصن را از اصلیترین رویدادهای انقلاب اسلامی محسوب کرد.
اولین دیدار رهبر انقلاب با امام چه سالی بود؟
رهبر معظم انقلاب در سال 76در بیان خاطرات خود از نخستین دیدارشان با امام میفرمایند: «یکی از خاطرات خیلی جالب من، آن شب اولی است که امام وارد تهران شدند؛ یعنی روز دوازدهم بهمن- شب سیزدهم- شاید اطلاع داشته باشید و لابد شنیدهاید که امام، وقتی آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنرانی کردند، بعد با هلیکوپتر بلند شدند و رفتند. تا چند ساعت کسی خبر نداشت که امام کجا هستند! علت هم این بود که هلیکوپتر، امام را در جایی که خلوت باشد برده بود؛ چون اگر میخواست جایی بنشیند که جمعیت باشد، مردم میریختند و اصلا اجازه نمیدادند که امام، یک جا بروند و استراحت کنند. میخواستند دور امام را بگیرند. من در مدرسه رفاه بودم که مرکز عملیات مربوط به استقبال از امام بود- همین دبستان دخترانه رفاه که در خیابان ایران است که شاید شما آشنا باشید و بدانید - آنجا در یک قسمت، کارهایی که من عهده دار بودم، انجام میگرفت؛ 3-2 تا اتاق بود. ما یک روزنامه روزانه منتشر میکردیم. در همان روزهای انتظار امام، 4-3 شماره روزنامه منتشر کردیم. عدهای آنجا بودیم که کارهای مربوط بهخودمان را انجام میدادیم. آخر شب - حدود ساعت 9/5 یا 10 بود - همه خسته و کوفته، روز سختی را گذرانده بودند و متفرق شدند. من در اتاقی که کار میکردم، نشسته بودم و مشغول کاری بودم؛ ناگهان دیدم مثل اینکه صدایی از داخل حیاط میآید - جلوی ساختمان مدرسه رفاه، یک حیاط کوچک دارد که محل رفتوآمد نیست؛ البته آن هم به کوچه در دارد، لیکن محل رفتوآمد نیست - دیدم از آن حیاط، صدای گفتوگویی میآید؛ مثل اینکه کسی آمد، کسی رفت. پا شدم ببینم چه خبر است. یک وقت دیدم امام از کوچه، تک و تنها به طرف ساختمان میآیند! برای من خیلی جالب و هیجانانگیز بود که بعد از سالها ایشان را میبینم - 15 سال بود، از وقتی که ایشان را تبعید کرده بودند، ما دیگر ایشان را ندیده بودیم- فورا در ساختمان ولوله افتاد؛ از اتاقهای متعدد- شاید حدود 30-20 نفر آدم، آنجا بودند - همه جمع شدند. ایشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ایشان ریختند و دست ایشان را بوسیدند. بعضیها گفتند که امام را اذیت نکنید، ایشان خستهاند.
برای ایشان در طبقه بالا اتاقی معین شده بود - که بهنظرم تا همین سالها هم مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگه داشتهاند و ایام 12بهمن، گرامی میدارند- بهنحوی که طرف پلهها رفتند تا به اتاق بالا بروند. نزدیک پاگرد پله که رسیدند، برگشتند طرف ما که پای پلهها ایستاده بودیم و مشتاقانه به ایشان نگاه میکردیم. روی پلهها نشستند، معلوم شد که خود ایشان هم دلشان نمیآید که این 30-20 نفر آدم را رها کنند و بروند استراحت کنند! روی پلهها به قدر شاید 5 دقیقه نشستند و صحبت کردند. حالا دقیقا یادم نیست چه گفتند. به هرحال، «خسته نباشید» گفتند و امید به آینده دادند، بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت کردند».
«سنگ انقلاب» کجاست؟
در خاطرات بسیاری از روحانیون مبارز پیش از انقلاب از سنگی در مدرسه فیضیه با عنوان «سنگ انقلاب» نام برده میشود که مرور این خاطرات خالی از لطف نیست. این تختهسنگ از زمان مبارزات شهیدنواب صفوی مورد توجه قرار گرفته است چرا که وی برای نخستین بار برای رساندن صدای خود به حاضران در مدرسه و اغلب پس از اقامه نماز جماعت روی آن میرفت و به سخنرانی میپرداخت. آیتالله مهدویکنی در اینباره میگوید: «فداییان اسلام قم در جلسات خود تصمیم گرفتندکه 6نفر از طلبههای فداییان اسلام پس از غسل شهادت هر روز در مدرسه فیضیه سخنرانی کرده و طلاب را نسبت به فجایع رضا شاه آگاه کنند. هر روز ساعت 5 بعداز ظهر، یکی از سخنگویان فداییان اسلام روی سنگ فیضیه- که بعدا به سنگ انقلاب معروف شد- سخنرانی میکرد». محمد جعفریگیلانی نیز در خاطرات خود از سنگ انقلاب میگوید: «در پی دستگیری 2 نفر از طلاب بهخاطر یک مسئله جزئی-به دستور رئیس شهربانی- آقایان محمد جواد حجتی کرمانی و علی حجتی کرمانی، سیدهادی خسروشاهی و گرامی که تیپهای جوان آن روز حوزه بودند، در مدرسه فیضیه جمع میشوند. علی حجتی، روی سنگ معروف به حجرالانقلاب میایستد و سخنرانی میکند».
علی حجتی کرمانی نیز درباره سخنرانیهای خود میگوید: «یکی دو سال قبل از فوت آیتاللهبروجردی، در قضیهای به 2 نفر از طلاب قم اهانتی شد، بهطوری که آنها را دستبند زده و به شهربانی بردند. این، در حوزه خیلی اثر گذاشت. ما با عدهای از دوستان در مدرسه فیضیه جمع شدیم و روی همان سنگ معروف به «حجرالانقلاب» سخنرانی کردیم و طلاب را تهییج کردم که باید به منزل آقای بروجردی برویم و تظلم کنیم که چرا شهربانی به طلاب اهانت کرده است».