چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۱۱:۱۷
۰ نفر

داستان> «بخرید... اسکاچ بخرید... ارزون می‌دم‌ها... سه‌تا، هزار تومن!... مغازه گرون‌تر می‌ده!»

اسکاچ

چُرتم پاره شد و سرم را بلند کردم. مردی با لباس کهنه وسط اتوبوس ایستاده بود و گونی بزرگی جلوی پایش بود.

در یک دستش، چند اسکاچ بود و با دست دیگرش سعی می‌کرد تعادلش را حفظ کند.

دوباره صدایش بلند شد: «بخرید... خانوم‌ها بخرید... خارجیه...»

نگاه سرسری به اتوبوس انداختم. همه با نگاه یخ‌زده زل زده بودند به مرد و اسکاچ‌های خارجی‌اش. هیچ دستی برای خرید دراز نمی‌شد. مرد چندبار دیگر هم حرف‌هایش را تکرار کرد، اما کو گوش شنوا؟ وقتی دید خبری نیست، به سمت آقایان برگشت و گفت: «شما‌ها بخرید. مگه مردها ظرف نمی‌شورن؟!»

شکیبا تفرشی

۱۶ساله از تهران

کد خبر 258387
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز