معمولاً سالها طول میکشد تا نظامهای مختلف اجتماعی بتوانند خود را با این رهاوردهای نوین بشری وفق دهند. این تأخیر تا حدود زیادی به علت عدم تبیین جوانب مختلف، موضوعات جدیدی برای تصمیمگیرندگان و رهبران فکری و سیاسی جامعه است.
مسائل نوین پزشکی از قبیل پیوند اعضاء و بافتها، مهندسی ژنتیک، جراحیهای ترمیمی و زیبایی، مباحث اخلاق پزشکی و ژنوم انسانی، تلقیح مصنوعی، قتل ترحمآمیز، تولید مثل به کمک تکنیکهای پزشکی، سقط جنین آنانسفالیها که پس از تولد امکان ادامه حیات نمییابند یا صرفاً زندگی نباتی دارند و علم امروز که به دقت اطلاعات مربوط به دوران جنینی آنها را در اختیار بشر قرار میدهد و دهها موضوع دیگر جوامع پزشکی در زمرة مباحث پردامنه و مناقشه انگیز در ابعاد پزشکی، حقوقی و اخلاقی باقی مانده است.
امروزه شبیهسازی انسان (Human cloning ) یکی از بحثبرانگیزترین مباحثی است که نه تنها در دنیای علم بلکه در بین تمام اقشار جامعه مطرح است. این دانش با تمام یافتههای بشری متفاوت است و اگر کوچکترین سهلانگاری در شناخت همه جانبه و کاربرد آن صورت گیرد، عواقب بسیار خطرناکی میتواند برای بشریت به دنبال داشته باشد.
آدمی هماکنون موقعیتی خطیر را تجربه میکند. در پیش روی او چشمانداز قریبالوقوع شبیهسازی انسان ترسیم شده است. تحقق این شاهکار خارقالعاده حامل مخاطرات و تهدیدهایی برای حیات آدمی و طبیعت است و شاید نخستین باری است که آدمی در مسیر تعیین سرنوشت خود قدم برمیدارد. هماینک محققان و دانشمندان، نخستین آزمایشهای خود را در اینباره انجام دادهاند و جهان بیصبرانه و مشتاقانه در انتظار تحقق چنین کاری است.
اگرچه چنین موضوعی، بسیاری را نگران ساخته، اما حامیان این نوع فناوری این سئوال را مطرح میکنند که چه دلیلی برای عدم استفاده از آن وجود دارد؟ و از سوی دیگر، تعدادی از عالمان اخلاق، کم و بیش و به دنبال انزجار برخی از تحقق چنین چشماندازی، مخالفتهایی را نسبت به این موضوع از خود نشان دادهاند.
بیشک شبیهسازی انسان با مسائل اساسی و در رأس آن با مسائل مرتبط با ماهیت، شخصیت و ارزش آدمی پیوند خورده است. هیچ رویدادی در طول تاریخ حیات بشر، توان چنین تأثیرگذاریای را بر آینده انسان نداشته است که دلایل متعددی هم برای این ادعا وجود دارد.
با مطرح شدن شبیهسازی، بحثهای بسیار مهم و جدی پیرامون آن مطرح گشت که در برگیرنده مسائلی چون منشأ حیات و چگونگی پیدایش آن، شخصیت و عوامل سازنده آن، فعل خدا و غیره است. در این میان کژفهمیهای موجود پیرامون شبیهسازی، خود موجب مطرح شدن پرسشهایی دیگر و همچنین نگرانیهایی دربارة آن شده است که به نظر نگارنده این کژفهمیها متاثر از داستانها، پیشگوییها و فیلمهای تخیلی ساخته شده توسطهالیوود و دیگر سازمانها است.
مثلاً فیلم پسران برزیلی (The Boys from Brazil) نمایشگر تلاش نئونازیستها برای کلون نمودن هیتلر است که در نهایت موفق میشوند هیتلر را کلون نمایند تا رایش سوم زنده شود. یا چشمانداز بسیار سیاه آینده توسط پیشگوییهای آلدوسهاکسلی (Aldous Huxley) در کتاب دنیای نودلار (Huxley 1998، (Brave New World (در سال 1932) یعنی هنگامی که جهان هنوز از وحشی گری و سبعیت عنان گسیخته جنگ جهانی اول و فقر دهشتناک ناشی از رکود اقتصادی بزرگ گیج و لرزان بود.
این کتاب 600 سال آینده را مجسم میکند که فجایع مشابهی از جنگ، رهبران جهانی را متقاعد میسازد که نظم نوین بنیادینی را بر دنیا تحمیل کنند. تمام انسانها، حاصل تولید انبوه در کارخانههای عظیم جنینیاند و کلون شدهاند تا نظام طبقهای آلفا، بتا، گاما، دلتا و اپسیلون را در انسان به وجود آورند. (کاکو، 1381، ص 360 (با تلخیص))
ترسیم کردن چنین فضاهایی از آینده و القای افکاری خاص موجبات پیدایش کژفهمیهایی دربارة شبیهسازی شده است. یکی از کژفهمیها مربوط به مفهوم کلونیگ است که آن را معادل عین سازی قلمداد نموده اند. از این رو، برخی معتقدند که با کلونیگ میتوان یک فرد را عیناً با تمام خصوصیات ظاهری و رفتاری ایجاد نمود.
بحثهای دیگری چون جاودانه زیستن، زنده نمودن افرادی چون هیتلر، اینشتین، هنرمندان مشهور سینما و غیره پیرامون این پندار نادرست مطرح گردید. مثلاً اندکی پس از تولد دالی (Dolly) در سال 1997، روزنامه گاردین (Guardian) خبری را منتشر کرد که در آن مردی ادعا کرده بود که با کلونینگ میتوان به جاودانگی (immortality) دست یافت. چرا که با کلونینگ میتوان فردی ایجاد کرد که از نظر خصوصیات ژنتیکی و شخصیتی عین فرد اول باشد. پس با این تکنیک میتوان مردگان را بار دیگر به دنیا بازگردانید و در این جهت ما فقط به چند سلول او نیازمندیم.(Wynn,4) الیوت کروک بیوشیمیست دانشگاه استنفورد میگوید: با طراحی، بدن باید برای ابد باقی بماند.
وودی آلن (Woody Allen) میگوید: من نمیخواهم از طریق شاهکارهایم باقی بمانم، من میخواهم با نمردن برای ابد زندگی کنم. جیمز واتسون (J.Watson) میگوید: آیا ما به سوی کنترل حیات رهسپاریم؟ من چنین فکر میکنم. همه ما میدانیم تا چه حد کامل نیستیم. چرا نباید خود را قدری بهتر بسازیم تا زیبنده بقا گردیم؟ این است آنچه ما خواهیم کرد. ما خود را قدری بهتر خواهیم کرد. (کاکو، ص 299 و 329.)
بحثهای اینچنینی باعث شده که عامه مردم نیز تصویری خیالی از شبیهسازی در ذهن خود تصور نمایند، البته از کار ژورنالیستها در این مسیر نبایستی غافل بود که با مطرح کردن بحثهای جنجالی خاص خود پیرامون شبیهسازی، بر گرمی این بازار افزودند.0
دامنه این مباحث حتی به کشور ما نیز کشانده شده است که در برخی مقالهها که نوعاً در جوامع غیر علمی به چاپ میرسد بحثهای مشابهی مطرح میشود.در مباحث شبیهسازی آنچه که بیشتر از همه مطرح است، بحث عینسازی است و طرح شدن این بحث بدین جهت است که عدهای شخصیت را معادل ژن میدانند و بنابراین خواسته یا ناخواسته به جبر ژنتیکی قایل هستند.
با چنین تفکری چون فرد کلون شده دقیقاً همان الگوی ژنی فرد اصل (دهنده سلول) را دارا است از این رو، شخصیت فرد کلون و اصل را یکی و به تعبیری عین هم میدانند. هرچند در فلسفه و عرفان بحث عین و اینکه دو فرد نمیتوانند عین هم باشند مطرح و برای متخصصان امر بحث حل شدهای است اما در این نوشتار درصددیم که این مسئله را از منظری دیگر مورد بررسی قرار دهیم تا پاسخ به سئوالات زیر و دیگر پرسشها به خوبی روشن شود.
آیا شخصیت انسان قابل کپی برداری است؟آیا کلون یک فرد جنایتکار نیز جنایتکار خواهد بود؟
در صورت کلون کردن هیتلر آیا مجدداً هیتلر با تمام خصوصیات ظاهری و رفتاری پدیدار خواهد گشت؟ و نظایر آن. برای پاسخ به این پرسشها ابتدا لازم است شخصیت را به طور اجمال تعریف کنیم.
تعریف شخصیت
در رابطه با شخصیت، تعریف واحدی که مورد قبول تمامی روانشناسان و متخصصان دیگر رشتههای وابسته باشد، وجود ندارد. ما در اینجا به تعریفی که در روانشناسی هیلگارد به عنوان یکی از معتبرترین کتب روانشناسی دنیا آمده است، اشاره میکنیم:
شخصیت را میتوان الگوهای معین و مشخصی از افکار، هیجانها و رفتارها تعریف کرد که سبک شخصی تعامل هر فرد با محیط مادی و اجتماعی را شکل میدهند. (آتکینسون، 1383، ج 2؛ 104)
اگر در زندگی روزمره از ما بخواهند که شخصیت کسی را توصیف کنیم، احتمالاً از صفات شخصیتی چون باهوش، برونگرا و با وجدان استفاده میکنیم. روان شناسان شخصیت همواره کوشیدهاند با ضابطهمند کردن نحوه استفاده از صفات شخصیتی در زندگی روزمره به روشهایی رسمی برای توصیف و سنجش شخصیت دست یابند. روانشناسان در پاسخ به این سئوال که عوامل پایهای شخصیت چه تعداد هستند؟ میگویند عوامل پایهای به چندین دسته تقسیم شدهاند.
مثلاً ریموند کتل Raymond Cattel)) (1966;1957) عوامل پایهای شخصیت را به 16 صفت وهانس آیزنک (Hans Eysenk) روانشناس انگلیسی این عوامل را به 2 یا 3 صفت تقسیم کردهاند، محققان دیگر هر کدام به اعداد دیگری رسیدند اما آنچه که مشخص است این که حتی با روش تحلیلی دقیق نیز نمیتوان جواب قاطعی به این سئوال داد.
برخلاف تمام این اختلاف نظرها بسیاری از پژوهشگران در مورد پنج بُعد صفتی اجماع کردهاند که امروزه به نام خمسه کبیره خوانده میشوند و برای تلخیص آنها از واژه باروت استفاده میکنند:برونگرایی، اشتیاق برای تجارب تازه، روان نژندی گری، وجدانگرایی و توافق پذیری (1OCEAN ,) قابل ذکر است که برای هر یک از این 5 عامل نیز مقیاسهای صفتی خاصی برای ارزیابی مشخص کردهاند. به نظر بسیاری از محققان و روانشناسان، کشف و معتبر شناخته شدن این خمسه نقطه عطف بزرگی در روان شناسی شخصیت در دوران معاصر به شمار میرود. (کاکو، 1381، ص 86ـ۸۴ (با تلخیص))