شیوا حریری: درِ خانه‌ی مادربزرگ همیشه باز بود به روی هر کسی که در هر ساعتی از روز، از در وارد می‌شد و پرده‌ای خانه را از خیابان جدا می‌کرد؛ پرده‌ای با نقش‌های سرخ و آبی، بته‌جقه‌های بزرگ‌ تاج‌دار و گل‌ و بته‌های ریز ریز؛ انگار که باغچه‌ای، در ورودی خانه.

گل‌های خانه‌ی مادربزرگ، قلمکار بود

من می‌ایستادم جلوی پرده‌ای که فاصله‌ی بین من و مادربزرگم بود و با نقش‌‌ها سرگرم می‌شدم و تا بزرگ‌ترها یادآوری می‌کردند باید پرده را کنار بزنم و از درگاهی تو بروم. آن‌وقت‌ها نمی‌دانستم این پارچه‌ی رنگین نامش قلمکار است. این‌پارچه‌ای که روی کرسی و روی میز و روی پیش‌بخاری خانه‌های دیگر بود. آن روزها هنوز اصفهان نرفته بودم و جز این‌که از طرح‌ها و رنگ‌های این پارچه‌ها لذت ببرم، هیچ تصور دیگری از آن نداشتم. از جمله این‌که این نقش‌ها با قالب، روی پارچه‌ها چاپ می‌شود.

گل اکبری، گل هشتانی، گل اناری، گل ساعتی، ترنج طاووس، سروچه، دالبرکوبی، کاب شانه، گنبدی نو و... این‌ها نقش‌ها و حاشیه‌های قلمکار هستند. این‌ها را استاد قلمکار می‌گوید.

هنر قلمکار بازمانده‌ای است از قرن‌های ۱۲ و ۱۳ هجری قمری و دوره‌ی صفوی. از این رو نامش قلمکار است که در قدیم با قلم روی پارچه‌ نقش‌ها کشیده می‌شد و در آن‌زمان هنر گران‌قیمتی بود که بیش‌تر در لباس و وسایل پادشاهان و توانگران به کار می‌رفت. به همین دلیل هم کم‌کم نقش‌زنی با قلم، که وقت‌گیر و گران‌قیمت بود، از رواج افتاد و جای آن را قالب گرفت. پس از آن تولید قلمکار ساده‌تر شد و قیمتش ارزان‌تر، دیگر این هنر تنها برای اشراف و بزرگان نبود و رومیزی‌ و بقچه و روتختی و جانماز و کیف و.. لباس بازار را پر کرد. این‌ها را توی کتاب می‌خوانم.

در قلمکاری مهم‌ترین و حساس‌ترین مرحله‌ی کار ساخت قالب است؛ هرچه قالب ظریف‌تر و زیباتر باشد، نتیجه‌ی کار بهتر است. این‌ها را استاد قلمکار می‌گوید.

اول نقش را روی کاغذ می‌کشند و بعد روی چوب پیاده می‌کنند و چوب را حکاکی می‌کنند تا قالب درست شود. از هر نقش دو تا چهار قالب با برجستگی‌های متفاوت می‌سازند. هر کدام از این قالب‌ها برای بخشی از طرح و یکی از رنگ‌هاست. پارچه‌ی قلمکاربا الیاف طبیعی بافته می‌شود، مثل متقال و کتان. بعد یکی از قالب‌ها را در یکی از رنگ‌ها می‌زنند و روی پارچه چاپ می‌کنند و بعد قالب بعدی در رنگ بعدی و...

و پارچه‌ی قلمکار این‌طوری شکل می‌گیرد. این‌ها را هم استاد قلمکار می‌گوید.

بعد از این قلمکار باید شسته شود تا رنگ‌هایش ثابت شود.

این جمله را که در کتاب می‌خوانم، یاد زاینده‌رود می‌افتم در اصفهان؛ که قلمکار را با نام این شهر می‌شناسیم و قلمکارها در این رودخانه شسته می‌شدند و دلم سخت برای زاینده‌رود تنگ می‌شود.

 

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۴۷

عكس‌: آرشیو هفته‌نامه‌ی دوچرخه

کد خبر 263534

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha