آوای تهمتن سالهاست که در ایران نپیچیده. غربیها بدون آنکه خدعه و نیرنگی به کار گیرند، سالها بود که گوش به آوای تهمتن سپرده بودند. اما اینبار دیگر نیازی به حادثهای نبود تا اتفاق غیرطبیعی دیگری بیفتد. اینبار استاد بیبهانه آمده بود به وطن، به ایران، به سرای امید.
کاخ نیاوران شلوغ است؛ بسیار شلوغ. همه، بلیتهای سهلتشان را سفت و سخت چسبیدهاند. لت اول را باید به ورودی کاخ بسپارند، لت بعدی را به ورودی محل کنسرت و لت آخر میماند برای خودشان. توی این شلوغپلوغی، نشانی صندلیشان را باید از روی همین لت آخر پیدا کنند.
این موضوع را بلندگوهای کاخ چندبار به همه یادآوری میکنند. این بلیتها بسته به جاهای مختلف محل کنسرت، 20، 25 و 30هزار تومان قیمت دارند. حالا باتوجه به همین موضوع شما هم میتوانید قیافه آدمهایی که به این کنسرت آمدهاند را برای خودتان مجسم کنید.
شب اول همه هستند
همه، ماشینهایشان را بیرون کاخ، پارک کردهاند و با پای پیاده مسیر ورودی کاخ تا ورودی محل کنسرت را گز میکنند. اما یکی هست که گویی آنقدرها اعتبار دارد که بگذارند این مسیر را با ماشین شخصی خودش طی کند. پرویز مشکاتیان با پاترولش بدون آنکه بلیتی بدهد، صف مشتاقان کنسرت را میشکافد و از در اصلی وارد مجموعه فرهنگی نیاوران میشود.
همه نگاهها چندلحظه مجذوب حضور او میشود و بعد صدای پچپچها بلند میشود؛ «دیدی گفتم باید شب اول بیاییم. شب اول همه هستند».
راست میگوید. کمی آنطرفتر، داخل کاخ یک چهره آشنای دیگر هم هست. از تعداد آدمهایی که دورش حلقه زدهاند به راحتی میشود این را فهمید؛ پیرمردی با ریشی سفید و بلند؛ هوشنگ ابتهاج (سایه).
همه نوع، همه جنس
ساعت از 8 شب هم گذشته و ما هنوز پشت ورودی محل کنسرت معطل ماندهایم؛ این یعنی اینکه مطمئنا حالاحالاها چشممان به جمال استاد روشن نمیشود. آنها که زودتر آمدهاند جایی برای نشستن پیدا کردهاند و آنها که دیرتر، ایستاده انتظار می کشند. در این میان بازار گپ و گفت و چاقسلامتی هم داغ داغ است.
حالا که همه پشت این سد جمع شدهاند بهتر میشود جنس و نوع آدمها را جمعبندی کرد. میانگین سن و قیافه آدمها نشان میدهد که قدمای ریش و سبیلدار موسیقی سنتی در میان نسلهای جوانتر هم حسابی طرفدار دارند. این موضوع را، هم از چهرهها و قیافهها میشود فهمید، هم از حرفها و سخنها. نمونهاش همین سؤالی که بغلدستی من از بغل دستی خودش میپرسد؛
- آخرین باری که لطفی توی ایران کنسرت غیراختصاصی داد، کی بود؟
- 3 ماه پیش از آنکه من به دنیا بیایم.
عروسی یا کنسرت؟
حوالی ساعت 9 شب است و حالا همه در جاهایشان مستقر شدهاند. روبهروی ایوان کاخ، سن کوچکی بستهاند و در فضای روبهروی آن تا آنجا که میتوانستهاند صندلی چیدهاند؛ از همان جنس صندلیهایی که معمولا توی عروسیها میچینند. تقریبا هیچ صندلی خالیای هم وجود ندارد. همه کیپ تا کیپ نشستهاند و حدودا 3-2 هزار نفری میشوند.
آوردن دوربین و ضبط به مراسم ممنوع است اما مگر جلوی تکنولوژی را میشود گرفت؟ خیلیها از همین الان موبایلهایشان را آماده ضبط صدا و تصویر کردهاند. هرازگاهی هم صدای کفزدن حضار بالا میگیرد اما سرکاری است، هیچ خبری از استاد نمیشود.
صحنه همچنان از استاد خالی است ولی سازها دارند روی سن خودشان را با محیط وفق میدهند. حتی از این فاصله دور هم میشود هیبت تهمتن – تار مخصوص استاد – را تماشا کرد. البته غیر از او سازهای دیگری هم هست؛ دف، سهتار، کمانچه و تنبک.
چقدر پیر شده!
«آخی، چقدر پیر شده!» واکنشها هنگام دیدن استاد متفاوت است اما اغلب چنین احساسی از خود بروز میدهند. محمدرضا لطفی و محمد قویحلم با لباس یکدست سفید روی صحنه میآیند و حسابی مورد تشویق قرار میگیرند. استاد با آن ریش و موی سفید، یکدست و یکرنگ به نظر میرسد اما بر سر و روی قویحلم نشانههایی از جوانی دیده میشود.
آنها روی سن که جاگیر و پاگیر میشوند، سروصدای ملت فرو مینشیند. استاد اول تفألی به حافظ میزند و بعد بدون هیچ مقدمهای تهمتن را کوک میکند. مجلس بداهه است و هیچکس نمیداند لطفی امشب میخواهد چه قطعاتی را در چه دستگاهی برای حضار بنوازد اما از حرفهایش همراه با کوککردن ساز، همه متوجه موضوع میشوند.
استاد چندبار کوک ساز را تغییر میدهد تا بالاخره نقطه شروع را پیدا کند. ادامه ماجرا چندان در حوزه کلام نمیگنجد؛ استاد دستش که به ساز گرم شد، تهمتن را هرطور که میخواست با مضرابهای پیچیدهاش رقصاند. حتی در 61 سالگی صدای لطفی همچنان گرم و زنده بود.
گیرایی صدایش را وقتی بیشتر احساس میکردی که برخی اشعار را دکلمه میکرد. آخرهای بخش اول مراسم بود که دیگر ساز و آواز هم حس و حال درونیاش را جواب نمیداد؛ اینجا بود که تار را به کناری گذاشت و دف را برداشت. آوای یاعلی مدد در هوا پیچید.
جمع بزرگان
محلی که برای کنسرت آماده کرده بودند، دوتا ویدئوپروژکتور داشت که تصویر مراسم را در 2سوی صحنه نمایش میداد. کارگردان گاهی روی ساز و حرکت دستها زوم میکرد و گاهی هم دورنمایی از صحنه را نشان میداد.
البته گاهی وقتها هم چندان بدش نمیآمد تماشاگران کنسرت را نشان بدهد؛ مخصوصا آنها که کمی معروفتر بودند. یکی دوبار این کار را کرد اما بلافاصله متوجه اشتباهش شد. در همان چند لحظه کوتاه، نگاه و توجه همه، ناگهان از متن به سمت حاشیه چرخید و فضا چنان آشفته شد که تمرکز همه را مختل کرد. چه کسی میتواند عزتالله انتظامی، هوشنگ ابتهاج، پرویز مشکاتیان، شهرام ناظری، حسامالدین سراج و چند چهره معروف دیگر را ببیند و همزمان حواسش هم به هنرنمایی استاد باشد؟
نوبتات نمیشد!
بخش اول کنسرت که تمام شد، همه نفس راحتی کشیدند. نشستن طولانی روی چنین صندلیهایی واقعا غیرقابل تحمل بود، مخصوصا برای آنهایی که سن و سال بالاتری داشتند. ملت در چشم بههمزدنی پراکنده شدند تا با اندکی پیادهروی، نفسی تازه کنند و خستگی در کنند. آنها که گرسنه بودند، کمی شکمشان را سیر کردند.
بازار نظرات و پیشنهادها هم تا حدودی داغ بود؛ بازار غرفه فروش محصولات فرهنگی موسسه آوای شیدا هم همینطور. اما هیچ کجا به اندازه دستشوییهای کاخ نیاوران مشتری نداشت؛ آنچنان صفی بسته بودند که اگر میخواستی زنبیل هم بگذاری، تا پایان بخش دوم کنسرت نوبتات نمیشد!
شب، سکوت، کمانچه
بخش دوم بداههنوازی که آغاز شد، همه منتظر بودند استاد دستی به سهتار بزند اما در یک حرکت غافلگیرانه استاد کمانچه را کوک کرد. کمتر کسی تابهحال کمانچه نوازی لطفی را بهطور تصویری و زنده دیده بود. سهتاریهای کنسرت، اول کمی توی ذوقشان خورد اما کمانچه استاد هم هیچ دستکمی از تار و سهتارش نداشت. شب، سکوت و سوز کمانچه استاد دست به دست هم داده بودند تا صدای پرندگان کاخ نیاوران هم دربیاید!
مجلس به لحظه فرود رسیده بود. همه دیگر خودشان را آماده پایانبندی مراسم کرده بودند اما استاد نگذاشت سهتاریهای مجلس ناراضی از کنسرت بیرون بروند. کمانچه را کناری گذاشت، سهتار را کوک کرد و گوشههایی در نوا نواخت؛ حالا همه صدای ساز مورد علاقهشان را از دست و پنجه استاد شنیده بودند.
به یاد مولانا
عقربههای ساعت به حوالی بامداد روز بعد رسیده است. تشویقهای پیاپی استاد را به حضور دوباره روی صحنه فرامیخوانند اما محمدرضا لطفی تشکری میکند و صحنه را ترک میکند. استاد گفته کنسرت بعدی را میخواهد به یاد مولانا برگزار کند.
قافلهسالار
تا همین یک هفته پیش سالیان درازی- بیش از 2 دهه- بود که از محمدرضا لطفی خبری نبود؛ نه کلاسی، نه کنسرتی، نه سر و صدایی. با این حال هنوز هم نه تنها نسلهای پیشین که نسلهای جوانتر هم- همانها که نسل سوم و چهارم میخوانیمشان- او را خوب میشناسند.
بسیاری از نوازندگان جوان امروز میخواهند مثل او ساز بزنند و این از عجایب روزگار ماست که نسل امروز ما هنرمندی را میشناسد و از او تاثیر میپذیرد که بیش از 25 سال در کشور برنامهای نداشته است.
به راستی راز و رمز این آشکار صنعت پنهان را در چه باید جست؟ برای یافتن این راز شاید بهتر باشد در مجموعه خصوصیات و انگارهای که از محمدرضا لطفی در ذهن جامعه ایرانی نقش بسته، کمی کاوش کنیم.
لطفی در نوازندگی سبک خاص خودش را دارد؛ سبکی که خیلیها آن را ابداعی و خیلیها هم آن را ترکیبی میدانند. با این حال نوازندگی او هرچه باشد، برآیندی از بهترین نوازندگان پیش از خودش است؛ از درویشخان بگیرید تا مجد و شهناز.
جناب لطفی فارسیزبان است. فکر میکنید این ویژگی، اهمیتی ندارد؟ اشتباه میکنید. نوازندگی مثل حرف زدن است. اگر در حرف زدن لهجه داشته باشید نوازندگی شما هم لهجه پیدا میکند. به همین خاطر است که نوازندگی لطفی معمولا به دل فارسیزبانها بیشتر مینشیند.
محمدرضا لطفی تسلط کاملی بر ردیفهای سازی و آوازی دارد. به همین خاطر هم تناسب میان ساز و آواز در نوازندگی او کمنظیر است.
در بداههنوازی هنرمندان زیادی نیستند که بهپای لطفی برسند. او بسته به حس و حال خودش و مجلسی که در آن قرار گرفته ساز میزند. شاید به همین خاطر است که نسل جوان امروز با کارهای بداهه او بیشتر از دیگران حال میکند.
لطفی به اصول سنتی موسیقی ایرانی بسیار پایبند است و با بهکارگیری تکنیکهای غربی در موسیقی ایرانی بهشدت مخالف است. با این حال در همین چهارچوب ابداعهای ویژه خود را دارد که گاهی پا را از این اصول فراتر گذاشته و دقیقا به همین دلیل است که با انتشار صوتی- تصویری اجراهای بداهه خارج از کشور خود در ایران مخالف است.
جناب لطفی درست مثل یک وزنه تعادل میماند. هرگاه اهالی موسیقی ایرانی از یک طرف بام افتادهاند، او و شاگردانش هوای طرف دیگر بام را داشتهاند. وقتی موسیقی سطحی و نازل شده، آنها به سوی موسیقی سنگین و وزین رفتهاند. وقتی هم موسیقی اهالی ایران سنگین و غیرقابل فهم شده، آنها حتی از موسیقیهای طربانگیز(!) حمایت کردهاند.
مهارت در نواختن تار، سهتار، کمانچه، دف و تنبور هر کدام یک عمر کار و تلاش بیوقفه میخواهد. این همه را لطفی بهتنهایی در خود گرد آورده است و این، جدیت و پشتکار فراوان او را در یادگیری هنر موسیقی ایرانی میرساند.
موسیقی و اندیشه ،2روی یک سکهاند. کسی که حین اجرای موسیقی، اندیشیدن را فراموش کند، موسیقیاش هم پایدار نمیماند. محمدرضا لطفی از آن دست نوازندگانی است که حین اجرای موسیقی، اندیشیدن را نیز فراموش نمیکند.