فقط و فقط در شبانهروز يكي دو وعده دربش را باز ميكنيم. زود هم دربش را ميبنديم مبادا كارهايمان لنگ شود.دلم برايش خيلي ميسوزد؛ مسجد را ميگويم.همان جايي كه بنا بود محوريت فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي و ديني و سياسي مومنين و مومنات شود و حالا شده فقط و فقط دارالعباده؛ فقط و فقط مصلا. هفته مسجد كه ميشود كلي همايش ميگذاريم و اندر فوايد و محاسن مسجد سخنراني ميكنيم و دريغ از يك فعاليت ميداني در دل مساجد.
انگار يادمان رفته نخستين نهاد فرهنگي و اجتماعي كه پيامبراكرم(ص) شكل داد و منجر به رشد سريع اسلام در يثرب آن زمان و مدينهالنبي كنوني شد، مسجد بود و اين مسجد است كه ميتواند اسلام شيعه ناب محمدي را به تمام جهانيان ابلاغ كند. فقط بلديم يك پيرمرد بازنشسته را بگذاريم خادم مسجد و مجبورش كنيم درب را هر شب به روي مومنين باز كند و بعداز نماز ببندد؛ همين.
ياد گرفتهايم نزديك انتخابات هيأت امناي مسجد كه ميشود، خودمان را به آب و آتش بزنيم تا پدرمان يا اقواممان را بگماريم در هيأت مديره تا بتوانيم در مواقع مقتضي از اين رانت حداكثر استفاده را ببريم. فراگرفتهايم پدربزرگ دوستمان كه فوت كرد در چند نوبت ظهر و عصر مراسم ختمش در مسجد شركت كنيم ولي نمازهاي يوميه را خير. چقدر غربت دارد اين خانههاي نوراني خدا.
دربهاي مساجد را باز كنيم؛ مثل ايام محرم؛ مثل ايام رمضان. نترسيم. مسجد را پاتوق كنيم؛ پاتوق نوجوانان براي پينگپنگ؛ پاتوق جوانان براي ازدواج؛ پاتوق بانوان براي كلاسهاي خياطي و آشپزي. دربهاي مساجد را باز كنيم.خانههاي خدا را از خودمان بدانيم تا خدا ما را از خود بداند.
نظر شما