حالا چشمها را باز كنيد و گوشهايتان را بگيريد، ماجرا برعكس شده، شما در جهاني زندگي ميكنيد پر از تصوير اما بيصدا! يك شهربازي ِ صامت. اينها 2دنياي متفاوت از هم هستند كه اگر تلفيق شوند...، بله اگر تلفيق شوند، تصوركردنش هم سخت است؛ دنيايي كه نه نور دارد نه صدا؛ دنيايي كه يك دختر شيرازي سالهاست دارد تجربهاش ميكند. دنيايي كه خانه او در آن قرار دارد و ما، حالا در خانهاش نشستهايم اما در دنياي پر نور و پر صداي خودمان. دختري ميزبان ماست كه شهربازياش هم صامت است و هم بيتصوير؛ يك دختر جوان كه نابينا و ناشنواست و ما آمدهايم كه دنيايش را بشنويم و ببينيم. يك جهان ساكت ِ تكرنگ، اما عاشقانه؛ عاشقانههايي با مادر و البته پدر، با همه سليقهها و وسواسهاي دخترانه؛ با همان حس هميشگي دخترها به درس؛ درسي كه حالا دارد به ادامهاش در دانشگاه فكر ميكند؛ درسي كه براي همه ما درس زندگي است. اينجا يك دختر نازنين نشسته است كه نه ما را ميبيند و نه ميشنود اما حسمان ميكند، خيلي راحت؛ كافي است مادرش را لمس كند!
وقتي نازنين به دنيا آمد، پدر و مادرش، مثل تمام پدر و مادرهايي كه صاحب دختر ميشوند، برايش خيلي آرزو داشتند. تا اينجاي كار، مادر ِ نازنين درست مثل مادرهاي ديگر بهنظر ميرسد اما او خبر داشت كه دخترش ناشنواست و بهزودي بينايياش را هم از دست ميدهد. همين هم شد كه فهميد وقت كم دارد و بايد كاري كند. بايد او را خيلي زود مانند تمام بچههاي ديگر در مسير رسيدن به آرزوهاي بزرگش قرار بدهد. مادر او را از لحظه تولد با اين باور بزرگ كرده كه دخترش ميتواند زندگي كند. او قبل از تمام شدن بينايي دختر، حروف فارسي را به او كه استعداد خوبي هم دارد ياد ميدهد. مسير زندگي اين خانواده اما از وقتي عوض ميشود كه دختر پا به مدرسه ميگذارد. اين خانواده كوچك ِ شيرازي، سالهاست «نتوانستن» دخترشان را به «توانستن» تبديل كردهاند.
زبان اشاره، با تكنولوژي لمسي
خانه پر از مجسمههاي سفالي بزرگ و كوچك است؛ كيفها و ساختههاي كوچكي از جنس چرم كه ساخته نازنين است. ديوارهاي خانه را لوحهاي تقدير و تشويقنامهها پر كردهاند. روي يكي از ديوارها تقديرنامه بزرگي به چشم ميخورد كه مربوط به فارغالتحصيلي از مقطع دوم دبيرستان است؛ آن هم با معدل 93/19. نازنين با كشيدن دستهاي مادرش روي صورت و دستهايش، اشارهها و حرفها را ميفهمد. مادرش كه روي صورت او «سلام» را ميكشد، لبخند ميزند. بعد هم به اتاقش ميرود و كتابهاي آموزش چرمش را بيرون ميآورد. بعد هم پشت ميز تحريرش مينشيند و با كمك مادر، روي كاغذ مينويسد. مادر كه صحبت ميكند، دختر دستهايش را رها نميكند. گاهي گردنش را نوازش ميكند يا دستهايش را دور بدن او حلقه ميكند. چهرهاش هميشه ميخندد.
مادرش ميگويد او را در مدرسه نابينايان نپذيرفتند، همين شد كه در دبستان ناشنوايان شروع به تحصيل كرد. دانشآموزان مدارس استثنايي، هركدام از كلاسهاي اول و پنجم دبستان را در 2 سال ميگذرانند؛ يعني دبستانشان 7سال طول ميكشد. نازنين پنجم دبستان را بهصورت جهشي، در يك سال گذرانده و با معدل ممتاز از دبستان فارغالتحصيل شده. البته طي سالهايي كه درس ميخواند، آموزش تك نفره داشته؛ يعني يك مربي بهطور خاص آموزشاش را بهعهده ميگرفته است اما هميشه نياز به نفر دوم هم داشتهاند كه مربي را ببيند و حرفهايش را بشنود و به نازنين انتقال بدهد. مادر، اين وظيفه را بهعهده گرفته و در تمام اين سالها حرفهاي مربيها و بقيه را با اشاره روي دستها و صورت نازنين ميكشد تا به او منتقل كند. او هم با صورت خندانش جواب ميدهد. آنها هم زبان فارسي را ميدانند هم زبان اشاره ناشنوايان را و با لمسكردن به هر دو اين زبانها با هم حرف ميزنند. به ابتكار مادر، اين اشارهها بهصورت لمسي و روي صورت همديگر انجام شده است. مادر از زمان تولد فرزندش تا امروز، توان و وقتش را صرف ساختن پلي كرده بين درون دخترش و دنياي بيروني كه خودش ميبيند و ميشنود؛ براي ارتباط با يك وجود پر استعداد كه توانايي پل ساختن ندارد. حالا برق چشمها و لبخندش نشان ميدهد موفق شده. هر چند كه خستگي يار هميشگياش بوده اما نازنين امروز در 18سالگي، مينويسد، ميخواند، بافتني ميبافد و حتي در آستانه رفتن به دانشگاه است. ديگر چه جايي براي گفتن از خستگي و سختيها؟ با وجود اين، مادر از جاي خالي نيروي متخصص براي كار با كودكان نابينا- ناشنوا ميگويد. آنها با خانوادههاي ديگري هم كه درگير اين نوع معلوليت هستند ارتباط دارند. هم او و هم نازنين دوست دارند روزي برسد كه با ايجاد امكانات شهري مخصوص معلولان كه در بعضي نقاط جهان رايج است، بتوانند در شهر به راحتي رفتوآمد كنند و تمام بار توانبخشيشان بر عهده خودشان نباشد.
خواستن، توانستن است؛ هميشه
معلوليت نازنين «اشر» نام دارد. آنها نه توانايي شنيدن دارند، نه قابليت ديدن. سخت نيست حدس زدن اينكه از بين چندين مورد ِ اشر در ايران، فقط يك نفر در انتظار نتيجه انتخاب رشته دانشگاهش است. معلوليت، باعث ميشود در آغاز دوران راهنمايي، مدرسه اصرار به ادامه تحصيل نازنين بهصورت پيشحرفهاي داشته باشد. دورههاي پيش حرفهاي دورههاي مخصوص آموزشي براي افراد كمتوان ذهني هستند اما مادر و پدر نازنين ميدانند و اصرار دارند كه فرزندشان كمتوان ذهني نيست؛ همين است كه با پشتكار و اصرار، نازنين راهنمايي و دبيرستانش را هم در مدارس استثنايي ميگذراند. او معتقد است كه معلولان زيادي امروز در كشور زندگي ميكنند كه با وجود استعداد و پشتكار، بهدليل نبود امكانات آموزشي، از تحصيل در مدارج بالاتر محروم ميمانند.ژ
نازنين بهعنوان يك نابينا، خطبريل را ياد گرفته اما مادرش ميگويد كه او براي برقرار كردن ارتباط نوشتاري-يكي از تنها راههاي ارتباطياش- نياز داشت كه خواندن و نوشتن به فارسي را هم ياد بگيرد، پس آموزش از همان اوايل مدرسه شروع شد. مادرش كلمات كتابهاي نازنين را با سوزن برجسته ميكند، همينطور روزنامهها و مجلههايش را. او با سوزن، خطهاي صافي هم روي كاغذ برجسته ميكند تا نازنين بتواند روي آنها با حروف فارسي بنويسد. اين روزها هم مشغول برجسته كردن كتاب آموزش چرم اوست؛ يكي از چندين سرگرمي و مهارتي كه بعد از تمام كردن دبيرستان، روزهايش را با آن ميگذراند. اين كار، دستهاي مادر را به درد آورده، اما دلش شاد است از خواندن و نوشتن دختر. نازنين دوست دارد مصاحبههايش را نگهدارد، حتي روزنامه ميخواند. او ديپلم «مديريت خانواده» را با معدل 56/19 گرفته، سفالگري را هم پيش يكي از اساتيد شيراز ياد گرفته، با ماشين، بافتني ميبافد و اين روزها مشغول بافت جوراب زمستاني براي يكي از دوستانش در مشهد است كه در سفر بعدي به او هديه بدهد. چرمدوزي اما كار ويژهاي است كه بعد از تمام كردن دبيرستان شروع كرده و با موفقيتي كه در اين زمينه از خود نشان داده، حالا تصميم خانواده بر اين است كه ادامه تحصيلش در دانشگاه را در رشته چرم و دوخت انجام بدهد.
دو اتفاق سرنوشتساز
پدر نازنين راننده اتوبوس سرويس دانشگاه شيراز است. مادر با لبخند ميگويد كه پدر، زياد كار ميكند. شايد نتواند دخترش را زياد ببيند و در آموزشاش دخالت داشته باشد اما حتما هر چندماه يك بار، خانواده را به مسافرت ميبرد. اين مسافرتها به گفته مادر، به نازنين ياد ميدهد كه دنيا از خانه امنش خيلي بزرگتر است. نازنين دريا را ديده، طراوت جنگل را حس كرده و گرما و سرماي جنوب و شمال ايران را در خاطرهاش خوب نگهداشته. يكي از آرزوهاي بزرگش رفتن به سفر زيارتي مكه است. او دختري مذهبي است كه با تلاش چند ساله، حالا ميتواند قرآن را نه به خط ِ بريل كه به زبان اصلي بخواند.
نازنين اين روزها منتظر 2 اتفاق مهم است: كاشت حلزون گوشش و رفتن به دانشگاه. اولي ممكن است بعد از سالهاي طولاني ناشنوايي، بالاخره زندگياش را پر از سر و صدا كند و شنوايياش را تا اندازه قابل توجهي به او برگرداند. او چند سال قبل هم يكبار براي كاشت حلزون گوش اقدام كرده اما اين كار به دلايلي به سرانجام نرسيده. حالا خانواده اميدوار است كه تلاش و تقدير، بالاخره شنوايي او را بهبود دهد. دومين اتفاق، براي خانواده مهم و بزرگ و سخت است. نازنين در دانشگاه علمي- كاربردي تهران تحصيل خواهد كرد و اين يعني منتقل شدن خانواده به پايتخت. مادر بايد مثل تمام اين سالها همراه نازنين در كلاس درس، آموزش ببيند و آن را به دخترش منتقل كند و پدر بايد شغل و درآمد را در شيراز بگذارد و در تهران دنبال زندگي جديدي باشد. خانواده ترجيح ميداد نازنين در رشتهاي ادامه تحصيل بدهد كه بعد از پايان درسش، بتواند در آن زمينه مفيد و كار آفرين باشد. رشته دوخت و چرم، با توجه به علاقهاش بهترين گزينه است كه متأسفانه يا خوشبختانه، فقط در دانشگاه علمي- كاربردي تهران تدريس ميشود. با كمك و همكاري اين دانشگاه، حالا مادر و دختر ميتوانند با هم وارد دانشگاه شوند و درس خواندن را شروع كنند.
اعضاي اين خانواده كوچك براي كمك، اميدوار هستند. خريد خانهاي در مركز شهر كه نزديك به دانشگاه نازنين باشد و تأمين هزينههاي رفتوآمد و جابهجايي و... بهنظر غيرممكن ميرسد ولي براي اين پدر و مادر، رها كردن تحصيل دخترشان، آخرين و بعيدترين احتمال است.
نظر شما