این مفهوم چنان در متن علوم انسانی غرب و آراء فلاسفه و جامعهشناسان واجد اهمیت بود که در باب آن هزاران منبع مکتوب وجود دارد. در این میان اما از آنجا که «هویت ملی» بیتردید دارای خصایص اسلامی است، برخی از عرفی اندیشان میکوشند تا به آن ماهیت سکولار اعطا کنند و از این رهگذر راه برای تئوریسازیهای بعدی گشوده شود.
در گفتوگویی که میخوانید حجتالاسلام دکتر عبدالحسین خسروپناه، پژوهشگر و محقق برجسته به توضیح مبانی معرفتشناختی هویت ملی- اسلامی ایران پرداخته و نسبت آن را با دیگر نظریهها شرح میدهد.
- در باب هویت ایرانی و هویت اسلامی، برخی قائل به یک دو گانگی و گسست هستند و میگویند هویت اسلامی ما و چارچوبی که دیانت برای ما تعیین کرده است، قرابتی با هویت ملی ما ندارد، از سوی دیگر عدهای«باستان ستا و سکولار» وجود دارند که از عدمهمدلی میان هویت ملی ایران و هویت اسلامی سخن میگویند. اگر موافق باشید گفتوگو را با بحث در این خصوص آغاز کنیم.
برای اینکه این سؤال دقیقاً روشن شود، ما باید دقیقاً واژههای هویت ملی- ایرانی و هویت اسلامی را معنا کنیم. معمولاً هنگامی که از هویت سخن به میان میآید، عمدتاً ایرانشناسان، مقصودشان این است که یک گوهری و ذاتی برای ملیت و ایرانیت یا اسلامیت وجود دارد و براساس آن گوهر و ذات ایرانی و اسلامی، هویت را معنا میکنند.
در عین حال ممکن است کسی از هویت آلمانی و انگلیسی نیز سخن بگوید. بنابراین وقتی که از «هویت» سخن میگوییم، مراد آن هسته مرکزی و ذات وجودی است که در آن حقیقت وجود دارد، حال میخواهد آن حقیقت از سنخ ملت باشد یا از سنخ دین.
اما وقتی که سخن از ایران میگوییم، قاعدتاً تاریخ ایران باستان و ایران معاصر مطرح میشود. درباره اسلام نیز باید مقصود خود را روشن سازیم. گاهی مقصود از اسلام، آن فرهنگ و آموزههای اسلامی است که از متون دینی مانند قرآن و سنت به دست میآید، یعنی بینش و منش و کنشی که از نصوص دینی استخراج میشود.
گاهی مقصود از اسلام، آن اسلامی است که تبدیل شد به جریان خلافت و دورهای که روح اسلام قربانی خلافت عربیت شد، تا جایی که اگر سخن از اسلامیت به میان میآمد، مقصود روح عصبیت قبیلهگرایی و تفاخر قومی-عربی بود. توجه داشته باشید برخی از سکولارها و کسانی که گرایشهای باستانی دارند و بر آریایی بودن تاکید دارند، معمولاً این تفسیر را از اسلام ارائه میدهند.
بنابراین ما باید مشخص کنیم که با کدام تفسیر از هویت ایرانی و هویت اسلامی میتوانیم در این باب سخن بگوییم و اصولاً مشخص کنیم که چه هویتی برای ایران میتوان ذکر کرد. همانطور که شما اشاره کردید، برخیها معتقدند که هویت ایرانی حقیقتی است جدا از فرهنگ و هویت اسلامی و رابطهای میان این دو نیست و حتی تقابل و تضاد میان این دو مقوله برقرار است.
عدهای دیگر اما، معتقد به امتزاج فرهنگ و هویت ایرانی – اسلامی هستند، مانند برخی از نوشتههای مرحوم شریعتی که در آن فرهنگ اسلامی و ایرانی آمیخته میشوند. شهید مطهری نیز در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام چنین نظری را مطرح کردند که میتوان بین این دو مقوله نسبت تعامل برقرار کرد.
اما عده دیگری بین سه مولفه نسبت تعامل برقرار میکنند، «هویت ایرانی»، «هویت اسلامی» و «هویت غربی» یعنی معتقدند هویت ملی ما، ترکیبی است از هویت ایرانی باستان و هویت اسلامی و همچنین فرهنگ غرب. افرادی هم هستند که هویت ملی ایرانی را به حقایقی پیوند زدهاند که بیشتر به «فطریات» انسان برمیگردد.
مثلاً گفتهاند هویت ایرانی و روح ملی و ذات وجودی آن،«حقیقتخواهی» و «معنویتگرایی» است، که به نظر من این مقوله بیشتر به ویژگیهای فطری انسان باز میگردد و تنها اختصاص به ایرانیان ندارد. همه انسانها در همه جوامع در فطرت خود حقیقتخواه و دیندار و معنویتگرا هستند.
- میتوان گفت مولفههای هویت غربی به آن قوت نیست که بتواند در فرهنگ ما منشأ اثر باشد؟
بله، هنوز مولفههای فرهنگی غرب نتوانستهاند بر هویت ملی منشأ اثر باشند، یعنی در « هویت سازی» توفیقی نداشتهاند.
البته من نمیخواهم بگویم، هیچ تأثیری نداشته، تأثیر وجود داشته است اما در اصطلاح فلسفی این تأثیر«عرضی» بوده است نه تأثیر بر هسته مرکزی و ذات وجودی هویت ملی – ایرانی.
تهدید وجود دارد. اما در عین حال این تهدید، میتواند یک فرصت نیز باشد این مقوله و این نحوه تأثیرگذاری که اگر به نحو حداکثری برسد، ممکن است در هویت ملی ما اثر بگذارد و ذات وجودی و هسته مرکزی ملیت ما را تغییر دهد، تهدیدی است که نهادهایی مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی باید به آن توجه کنند.
ما نباید مانند کبک سر در برف فرو بریم و بگوییم؛ «شهر در امن و امان است» من از آنجا که سالهاست راجع به خردهفرهنگها کار کردهام، میبینم سایتهای متعددی وجود دارد که خردهفرهنگهایی مانند موسیقی راک و متال را تبلیغ میکنند، که این امور با فرهنگ ملی ما فاصله زیادی دارند.
امروزه اما این قبیل خردهفرهنگها دارند بعضی از جوانهای ما را از لحاظ فرهنگ و بنمایههای ذهنی دچار تغییر میکنند و چه بسا این نسل وقتی که به نسل بعدی منجر شد، یک گستردگی عجیبی بیابد و ما نتوانیم به آسیبزدایی مناسب دست یازیم...
- وضعیت فعلی از این لحاظ چگونه است، یعنی نفوذ این خرده فرهنگ تا چه حدی است؟
باید گفت بحران غربی نتوانسته است ایران را غربی کند. در این میان برای بسط مفهومی هویت ملی، باید به تأثیری که اعراب و اسلام بر ایران نهادند توجه کرد. من برای این تأثیر، دو ساحت را قایل هستم.
یک ساحت، تأثیری است که آموزههای اسلام، مانند توحید و عدالت و... که در صدر اسلام به ایران منتقل شد. یک ساحت دیگر اما، تأثیری است که «اسلام خلیفهگری» و «اسلام اموی و عباسی» که به صورت روح عصبیت و قبیلهگرایی و تفاخر قومی از خود به جای نهاد.
این دو ساحت هر دو تأثیرگذار بودند، اما جالب اینجاست که هنگامی که شما تاریخ ایران را مطالعه میکنید، میبینید آن ساحت اول در ذات و گوهر هویت ملی ما تأثیرگذار بوده، اما آن ساحت دوم خیر. ایران به راحتی دست از مذهب زرتشت برمیدارد و «اسلام» را میپذیرد.
اسلام را هم با قرائت بنیامیه و بنیعباس نمیپذیرد، حتی اگر ابتدا ایران گرایش «اسلام اهل سنت» داشته است، باز هم جزء «اهل سنت بنیامیه و بنی عباس» نیستند. ایرانیان به شدت با این دو قوم مخالف بودند و یکی از علتهایی که امویان و عباسیان، ایرانیان را موالی خودشان معرفی میکردند همین امر بود. ایرانیان هیچ گاه فکر و اندیشههای ناصواب آنان و قرائت غلط و تفسیر به رأی این دو قوم از اسلام را نپذیرفتند.
این نکته بسیار مهمی است که حکومت بنیامیه و بنیعباس چند صد سال بر ایران حکومت کردند و خلفای آنان توانستند در ایران اقتدار داشته باشند ولی نتوانستند بر هویت ملی و گوهر ملی ایرانی تأثیر بگذارند. اما آموزههای اسلام نظیر توحیدگرایی و عدالتگرایی و ارزشهایی که در بینش و منش و کنش اسلامی وجود دارد، کاملاً بر «هویت ملی» ما اثر گذاشت.
برهمین اساس میتوان با جدیت گفت، هویت ملی ما یک هویت ملی اسلامی است. بنابر این کاملاً بیانصافی است که فردی پس از مطالعات دقیق تاریخی بگوید موضع اسلام در ایران تأثیرگذار نبوده است. اما نه فقط آموزههای اسلام بلکه آموزههای شیعی، نیز اثر تام داشت. شیعه در طول امامت ائمه اطهار حاکمیت نداشت، جز همان 4 سال و 9 ماه امیرالمؤمنین و 6 ماه امام حسن(ع) که آن هم به درگیریهای داخلی گذشت.
اما میبینیم فرهنگ شیعی و اسلام اهل بیت(ع) آنقدر در هویت ملی ایران نفوذ کرده که در جان و خون و نهاد و زبان ما و مذهب ایرانی تشیع نفوذ کرد. این عشق و علاقهای که ایرانیان نسبت به اهل بیت و ائمه اطهار(ع) دارند، همه نشان میدهد، که اسلام شیعی جزء لاینفک هویت ماست.
ایرانیان بین ارزشهای مثبت ملیت ایرانی با ارزشهای اصیل اسلامی ادغام ایجاد کردند و هویتی را ایجاد کردند که به «هویت ملی اسلامی» تعبیر میشود. به این ترتیب لایههای غلط ایران باستان و آن عربیت تعصبگونه جاهلیت اسلام تحریف شده اموی در هویت ملی ما وجود ندارد. لایههای انحرافی جریان «تصوف» و دوران صفویه نیز اکنون در هویت ملی ما محلی از اعراب ندارد. اکنون هویت ما ایرانی اسلامی است و ارزشهای ایرانی و اسلامی با هم جمع شده است.
- با این وصف، آیا میتوان گفت، آن ویژگیهای هویت ایرانی، زمینهساز پذیرش فرهنگ اصیل اسلامی نبوده است؟ منظورم این است که آیا آن ویژگیهای ایرانی قدرت این را داشته است که بین اسلام اموی و اسلام ناب یک تفکیک قائل شود و دست به گزینش بزند؟
ببینید، از یک جهت میتوان به سؤال شما پاسخ مثبت داد و از وجهی دیگر پاسخ منفی. به نظرم میآید یک ویژگیها و اوصاف فطری در نهاد انسانها وجود دارد که متضمن عدالتگرایی و حقیقت محوری است.
اما مهمترین عاملی که باعث شد، ایرانیان اسلام ناب را بپذیرند و با اسلام اموی مخالفت کنند، ویژگیهای فطری آنان بود. یعنی آن بافت ایرانی باعث محجوب شدن فطرت آنها نگردید و گرفتار «ختمالله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم» نشده بودند.
یعنی چون ایرانیان دارای فطرت بیدار و زنده بودند با آموزههای اسلام پیوند خوردند.اما پاسخ منفی از این جهت بود که اگر ما قائل باشیم یک ویژگیهای خاصی در ایرانیت ما بود که منشأ پذیرش اسلام بود، ممکن است کسی بگوید، اگر این ویژگی در ملت انگلیس و اسپانیا نباشد، آنها دیگر نباید به اسلام روی خوش نشان دهند. آن ویژگیهای ایرانیان همانطور که گفتم به ویژگیهای فطری ایرانیان برمیگردد.
- مبحث دیگری که قابلیت طرح دارد، بحث در باب مفهوم «سنت» است. این امر که دغدغه حقیقتگرایان مسلمان است، دلالت براین دارد که بلاشک «سنت» با هویت ملی ارتباط وثیقی از لحاظ تئوریک دارد. اما ما نمیتوانیم برای سنت یک خصلت استعلایی تام قائل باشیم و بگوییم همه عناصر سنت، با خصایص لاهوتی و دینی مرتبط است.
به دیگر سخن، نمیتوان گفت «سنت» یک امر دینی تام است، چرا که ممکن است، مولفههای سنتی وجود داشته باشد که با دیانت در تضاد باشد. با توجه به این امر، چگونه میتوان هویت پاک ایرانی اسلامی را از یک سری پیرایهها و زواید سنتی که با ذات آن در تضادند، زدود؟
بالاخره ما ایرانیان در سیر تکوینی حیات خود یک سری خصلتهای ناپسند هم داشتهایم که شاید بتوان گفت خاستگاه سنتی داشتند، چگونه باید به آنها که از ذات پاک هویت ایرانی اسلامی به دور هستند، مقابله کرد؟
چون شما وارد مباحث فلسفی شدید، اجازه دهید بنده هم از همین ابزار استفاده کنم. در فلسفه اسلامی، بحثی در خصوص معرفتشناسی فلسفه داریم به نام «معیار معرفت».
این مفهوم میگوید آیا ما ابزار و معیاری داریم که تشخیص دهیم که بینشی یا کنشی صحیح است یا غلط؟ معرفتشناسی اسلامی براین باور است که چنین ابزار و معیاری وجود دارد. تفکر فلسفی ما تفکری رئالیستی است نه ایدئالیستی. در باب این ابزار هم به یک منبع «پیشینی» و دو منبع «پسینی» اشاره میکنند.
منبع پیشینی عقل است. عقل برهانی که با بدیهیات، مجهولات خود را تعیین میکند و به دستاوردهای جدیدی میرسد. ابزارهای پسینی هم عبارت است از قرآن و سنت. یعنی وقتی ما با عقل ثابت کردیم که قرآن کلام خداست و سنت کلام پیشوایان معصوم است و حجیت آنها بر ما ثابت شد، میتوانیم تمام بینشها را با این ابزارها مورد ارزیابی قرار دهیم و ببینیم آیا این رفتاری که در سنت ایرانی وجود داشته، منطقی بوده یا خیر؟
با ارزشهای دینی سازگاری دارد یا ندارد؟ اگر نداشت، طبعاً کنارش میزنیم و آن را به حاشیه میرانیم و همراهی نشان نمیدهیم. من فکر میکنم یکی از علتهایی که ایرانیان اسلام را پذیرا شدند، این بود که از عنصر عقلانیت به خوبی بهره بردند و عقل آنها حکم کرد که عدالت خوب است.
عقل عملی هر انسانی میگوید، عدالت حسن است و ظلم قبیح. وقتی ایرانیان از عقل عملی بهره بردند، عدالت گرایی اسلام را در مقابل ظلمگرایی که حاکمان ایران باستان داشتند، پذیرفتند. به همین صورت عقل عملی ایرانیان اسلام اموی و عباسی را هم نفی کرد.
پس ما میتوانیم با عقل عملی، عقل نظری، قرآن و سنت همه سنتهای بشری را ارزیابی کنیم. بدین سان، اخلاق مبتذل غربی قطعاً در جامعه ملی اسلامی ایران نفوذ نمییابد، چرا که با عقل عملی فرهنگ ما در تضاد است. ممکن است تأثیراتی بگذارد، اما جزء هویت و گوهر ما نمیشود. پس با توجه به این مبنا در حوزه معرفت شناسی میتوان به داوری در باب برخی از سنتها بپردازیم.
- در باب روح جهان جدید غربی و مدرنیته با فرهنگ ما سخن بسیار رفته است. برخی از نظرات به تباین تام میان اصول معرفتی ما و فرهنگ غرب دلالت دارد و برخی دیگر به رویکرد گزینشی و اما شبه روشنفکرانی هم هستند که میگویند باید از فرق سر تا نوک پا فرهنگی شویم! در این میان با توجه به شرایط فعلی، رویکرد دقیق و منسجم و اسلامی نسبت به فرهنگ غرب چگونه باید باشد؟
ببینید، گاهی اوقات مراد مکتب مدرنیزم است که مولفههای هستی شناختی و معرفت شناختی دارد که کاملاً با هویت ملی ایرانی ما در تضاد است. مدرنیزم به لحاظ هستی شناختی اهمیتی به عالم مجردات و ماوراءالطبیعه نمیدهد و این امر هم با بخش ایرانی هویت ما در تعارض است هم با وجه اسلامیت آن. اینچنین مدرنیزم یا تجربهگرایی محض است یا عقلگرایی محض. در این اواخر هم که به نسبی گرایی کشیده شده است.
اما هویت ما مبنای معرفتشناسی رئالیستی دارد که از ابزار عقل نظری عملی و قرآن و سنت بهره میبرد. پس مبانی مدرنیزم با اسلام در تعارض است. این مکتب و مکاتب زاییده دوران مدرن قابل پذیرش نیست. حتی آنهایی که اعتقاد به ایران باستان دارند، این تعارض را حس میکنند.
این فرقه و شعبهها که به ایران باستان معطوف است، مانند بابک خرمدین و مازیار و سندباد، اینها حرکات افراطی ایرانیان در برابر افراطگری عربهای بنیامیه و بنی عباس بود. اینها هم نمیتوانند مدرنیزم را بپذیرند. یعنی مبانی این منش با مبانی فکری هویتی ایران باستان هم هماهنگ نیست، چه رسد به هویت ملی اسلامی که اشاره شد، اما گاهی سخن از دستاوردهای علمی و صنعتی مدرن میرود، که در باب آنها نمیتوان به صورت کلی داوری کرد و گفت علم و صنعت باطل است چون مدرنیزم باطل است، خیر.
مکتب مدرنیزم غلط است، در این بحث ما باید قائل به تفسیر شویم و بگوییم هویت ما با بخشی از علوم مانند علوم مهندسی طبیعی و... هماهنگ است اما با علوم انسانی تعارض دارد. توجه داشته باشید، مبانیای که بنده در باب علم و فلسفه علم دارم، حکم میکند بین این دو تفاوت قائل شویم.
بدیهی است که اگر صنایع و تکنولوژی در راستای تکامل هویت ملی اسلامی ما باشد، میتوانیم از آنها بهره ببریم و در غیر این صورت باید برای آنان نیز محدودیت قائل شویم. هویت ملی اسلامی ما با اصل صنعت و تکنولوژی تعارضی ندارد اما با علوم انسانی غرب تعارضی جدی وجود دارد که باید در این باب تأمل کرد.