در عصری که فرصت دیدن طبیعت بیشتر از پنجرهای کوچک و متحرک دست میدهد، عصر ملاقاتهای کوتاه و سریع و آدمهایی که به سرعت در پیادهروها از برابرمان عبور میکنند، روزگاری که شناخت ما از دیگران در درددلی مختصر خلاصه میشود... داستانک، روایت مطلوب انسان معاصر است.
این شیوه روایی به ما اجازه میدهد در کمترین زمان ممکن ببینیم، بیندیشیم و بگذریم. داستانک برمبنای زیباشناسی متفاوتی بنا شده است؛ زیباییشناسی عصر شتاب، تلخیص هستی و زیستن در دهکده جهانی. جنسی از زیبایی که در چشم بر هم زدنی قابل دیدن و محسوس باشد.
واقعیت آن است که داستانک پدیدهای نوظهور در تاریخ ادبیات نیست. گونههای روایی بسیار متنوعی در گنجینه ادبیات جهان یافت میشوند که شباهت فرمی زیادی با داستانکهای امروزی دارند. کافی است بسیاری از حکایتهای حکمی چین باستان و قصههای عامیانه اروپایی و سرخپوستی را به یاد آوریم.
نگاهی کوتاه به ادبیات فارسی نیز تنوع و دامنه گسترده چنین آثاری را نشان میدهد. از قصهها و حکایتهای کوتاه گرفته تا متلها و مثلها و لطیفهها. نمونه چنین روایتهایی را در بسیاری از شاهکارهای ادبیات فارسی میتوان یافت، حکایتهای کوتاه و منظوم مثنوی معنوی و منطقالطیر و قصههای منثور گلستان و جوامع الحکایات فقط بخشی از این آثار است. چنین گستره وسیعی، میلی عمیق به گزیده گویی و ایجاز را نشان میدهد. میل به بیان مفاهیم و تجربههای عمیق انسانی در اشاره و کنایههایی کوتاه و موجز که نکتهبینان را به تعمق و تأمل وا میدارد.
هر چند ساختار درونی، افقهای معنایی و ارتباطهای نشانه شناختی بیشتر داستانکهای امروزی با انواع حکایتهای کوتاه کهن متفاوت است، اما فصول مشترک مهمی را نیز در این آثار میتوان یافت. شباهتهایی که به بنیانهای روایی و ساختار ارتباطی آنها برمیگردد.
یکی از بنیانهای ساختاری این آثار، محوریت یافتن استعاره در آنهاست؛ البته نه آن استعارهای که در صنایع ادبی با آن آشنا هستیم، بلکه آن جنبه از استعاره که رومن یا کوبسن به آن اشاره میکند؛ یعنی آن بخش از شگردهای زبانی و ادبی که در «رابطه جانشینی» زبان شکل میگیرند، مجموعه شگردهای متنی که جایگزین معنایی شدهاند.
این شبیه همان اتفاقی است که در شعر میافتد. پیام و معنا در شعر اهمیت بیشتری نسبت به داستان دارد. داستان با بازنمود مجازی جهان میکوشد معنا و حسی را در درون ما برانگیزد، اما شعر بهطور مستقیم به همان معنا و حس اشاره میکند.
در شعر واژگان بهطور مستقیم در کار انتقال معنا، بازسازی حالت و فضا و برانگیختن احساس هستند. وقتی شاعر درونمایه عشق را برای کار خود انتخاب کند، برای بیان منظورش مجموعهای از واژگان و ترکیبات را در اختیار دارد که میتواند در «مابهازای» عشق جایگزین کند؛ واژگانی چون شور، شعله یا ترکیبات پایانناپذیری که از همنشینی کلمات دیگر پدید میآیند.
اما در داستان کار به این شکل و با چنین صراحتی نیست، زیرا ما تنها با واژههایی که به جای یک مفهوم مینشینند، روبهرو نیستیم. در مدیوم داستانی، مجموعهای از عوامل مختلف همچون شخصیت، طرح، حادثه و زمینه وجود دارند که در حد فاصل خواننده و پیام متن قرار میگیرند، به این ترتیب ما با چند واسطه بیشتر از شعر، با معنای عریان متن ارتباط برقرار میکنیم، به عبارت دیگر در اینجا محوریت به خودی خود به مجازها تحویل داده میشود: شخصیتی مجازی یک تیپ میشود، حادثهای داستانی، مجاز واقعهای تاریخی میشود، زمینهای مجازی، جزئی از یک بستر اجتماعی میشود و امثال آن. به این ترتیب میتوان گفت اگر شعر، استعارهای از معنا یا حالتی است، داستان بستری از مجازهاست که استعاره کلی را میسازند.
اما در گونه روایی داستانک، رابطه استعاره و مجاز چنانکه در داستان کوتاه و رمان میشناسیم به هم میخورد. خواننده در این ژانر با آثاری روبهرو میشود که بر محور یک یا چند استعاره میچرخند نه مجموعهای از مجازها. البته این به آن معنا نیست که چنین متنهایی، داستانهایی شعر گونهاند، بلکه به این مفهوم است که داستانک خصلتی شعر گونه پیدا کرده و از منظر زبانشناختی با ماهیت استعاری شعر نزدیک میشود. به عنوان نمونه به داستانک زاغچه و بادنما نوشته «رودولف کیرستن»، با ترجمه علی عبدالهی اشاره میکنیم:
«زاغچهای به بادنمای طلایی بالای یک برج گفت: چرا این همه مغروری؟ بادنما پاسخ داد: برو این را از آدمهایی بپرس که این کلیسا را ساختهاند، صرفاً به خاطر این که مرا بالای آن بفرستند!»
اولین چیزی که در این داستانک نظر ما را جلب میکند، معنای نهفته در پس این چند جمله است. چنان که وقتی شعری را میخوانیم، ابتدا متوجه معنا و حالتی میشویم که واژگان به آن اشاره میکنند یا حسی که سعی در القای آن دارند. در متن فوق به سختی میتوان اثری از عناصر شناخته شده و گوناگون داستانی یافت، در حالی که داستانک همچنان ویژگی روایی خود را حفظ کرده است، گویی آنچه میخوانیم هم یک داستان است و هم نیست.
ترکیب این فقدان و حضور، کیفیتی پدید میآورد که خواننده را غافلگیر میکند. از این منظر، اولین واکنش خواننده نسبت به متن، بیش از هر چیز، تحریک ذهنی برای اندیشیدن به معنای مستقیم آن است؛ تفکر درباره کشف چیزی که در لایه اولیه متن وجود دارد. این همان فرآیند انکشاف و لذت بردن از استعاره است.
ما برخلاف بسیاری از متنهای استعارهای کهن که معنا در آنها تا حدودی به قطعیت میرسد، در بیشتر داستانکها با نوعی نسبیت معنا روبهرو هستیم که پارادوکس دیگری در این دسته از آثار به وجود میآورد. مثلاً میتوان معنای همین داستان «زاغچه و بادنما» را مورد پرسش قرارداد.
بادنما- که احتمالاً میتواند خروسی فلزی باشد- در پاسخ به زاغچه که علت غرور او را میپرسد، میگوید: «برو این را از آدمهایی بپرس که این کلیسا را ساختهاند، صرفاً به خاطر این که مرا بالای آن بفرستند.» معنایی که ممکن است به ذهن متبادر شود، زاویه دید خروس بادنماست.
او که در بلندترین نقطه برج کلیسا نشسته است، «وجود» خود را دلیل وجودی ساختن کلیسا میبیند؛ ساخت بنایی مرتفع تا صرفاً «او» بر فرازش قرار گیرد. این میتواند مثلاً استعارهای از رویای کسانی باشد که خود را مرکز و محور هستی میپندارند.
از سوی دیگر در معنای اولیه متن خروس حقیقت را میگوید، انسانها کلیسای عظیم را صرفاً برای آن ساختهاند تا با نصب «خروس فلزی» بر تارک آن، قدرت و ثروتشان را به نمایش بگذارند. به این ترتیب «خروس فلزی» به راستی دلیل وجودی کلیسا است.
دامنه تأویلهای متن به همینجا خاتمه نمیپذیرد، میتوان زاغچه را در مرکز توجه قرار داد و ردپایی از حسادت را دنبال کرد یا به معنای ضمنی کلیسا و مفاهیم تاریخی و ایدئولوژیک آن پرداخت و استعارههایی دیگر از متن استخراج کرد. آیا بنای عظیم مدنیت، ممکن است برای ارضا یا سرکوب امیالی ناچیز بوده باشد؟
همچون بنای برجی بلند برای فرونشاندن هوس کودکانه نگریستن به یک بادنما! میتوانیم این معانی را لایه به لایه جستوجو کنیم و هریک را که بیشتر میپسندیم انتخاب کنیم، اما در نهایت آنچه باقی میماند، خود متن است که با جهان استعارهایاش به ما این اجازه را میدهد تا بنابه نظرگاه خویش معناهای متفاوتی را برداشت کنیم.
توجه به گونه ادبی داستانک، در فضای فرهنگی معاصر ایران روز به روز در حال افزایش است. شاهد آن انتشار کتابهایی است در این حوزه و استقبال فراوان از آنها، نگاه جدی مطبوعات به داستانک و یا حتی جشنوارههایی چون مسابقه داستانکها «آنک» که رادیو ایران آن را برگزار میکند.
این توجه روز افزون ضرورت پژوهش و پرداختن دقیقتر به این گونه داستانی را افزایش میدهد. امید است که این یادداشت شروعی برای اندیشیدن به دیگر وجوه ادبی و زبانشناختی داستانک باشد.