اين كه بخواهم يكي از اين همه خاطرهها را انتخاب كنم كار سختي است. ما از دانشگاه با هم آشنا شديم.1351بود، من سال آخر دانشكده بودم و آقاي قندي سال اول. نوع ظاهرش و نوع برخوردش بهگونهاي بود كه به او توجه داشتم. بعدها كه با هم بيشتر كار كرديم، او هم همين عقيده را درباره من حقير داشت. در چندين دوره آموزشي، جشنواره، داوري با هم بوديم و با هم زندگي كرديم.
شما ميدانيد يك همكار بيشتر از يك عضو خانواده به آدم نزديك ميشود. ما به همين اندازه به هم نزديك شديم و من او را خيلي دوست داشتم. هميشه ميگفتم هر جا تو رفته باشي، من سريع ورود ميكنم. خيالم راحت بود چون او صريح حرفهايش را ميزد و هيچ پردهپوشي نميگذاشت. گروهي كه ما بوديم واقعا دوران دشواري را پشت سر گذاشتيم. دوره انقلاب و جنگ، دوران پرالتهاب و پرخطري بودند. در آن فضا، روزنامهنگاري كاري نبود كه به اين راحتيها بشود ادامهاش داد. حسين قندي بهدليل همين فشار طولاني و كار در روزنامههاي مختلف از پا افتاد. طاقتش را از دست داد و البته همچنان زنده است. در مفهوم هر تيتري كه همين الان زده ميشود و هر گزارش اجتماعي توصيفي و تفسيري كه بچههاي جوان مينويسند حتما جلوهاي از عملكرد آموزههاي مرحوم قندي هست. حسين قندي متعلق به نسلي است كه امكان تكرار شدنش خيلي كم است؛ نسلي كه با كتاب بزرگ شده باشد، با شعر ايراني بزرگشده باشد، با كار سخت و دشوار بزرگ شده و قندي از اين نسل بود.
نظر شما