محرومیت دوران کودکی، داشتن والدینی خشن، فقر و تعداد زیادی از عوامل بیرونی دیگر، دستیابی به شادی را برای فردی که در پی شادی در زندگی روزمره خود است، دشوار میسازد. اما از طرف دیگر، مثالها و نمونههای زیادی از افرادی که بر چنین موانعی غلبه کردهاند، وجود دارد و این باور که کیفیت زندگی توسط عوامل بیرونی تعیین میشود به ندرت قابل دفاع است.
تأثیر درد جسمانی، ضرر مالی یا یک بیاعتنایی اجتماعی به میزان توجهی که ما به آن میکنیم، بستگی دارد. انکار، سرکوب یا تفسیر غلط چنین مواردی هم راهحل نیست، زیرا اطلاعات در اعماق ذهن ما باقی خواهد ماند.
هنگامی که احساس میکنیم کارمان کسل کننده، بیمعنا یا استرسزاست، شاید تنها راه، رها کردن آن کار باشد. اما این تصمیم بسیار دشوار و حتی در برخی اوقات غیرممکن است. راههای کوتاهتری نیز وجود دارد که با انجام آنها فرد از کارش لذت ببرد.
یک کارمند سوپرمارکت که به مشتریان خود توجه خالصانهای را مبذول میدارد، یک پزشک که نگران بهزیستی کلی بیمارانش است، یا یک خبرنگار که صداقت را در هنگام نوشتن خبر در نظر میگیرد، میتوانند کار عادی و روزمره خود را به کاری متفاوت تبدیل کنند.
تبدیل یک کار کسل کننده به کاری که نیازمان به تازگی و موفقیت را ارضا کند، مستلزم توجه دقیق به هر اقدامی است که میخواهیم انجام دهیم. بایستی از خود بپرسیم که آیا این اقدام ضروری است؟ آیا میتوان آن را بهتر، سریعتر و کارآمدتر انجام داد؟ چه اقدامات دیگری میتوانند باعث مفیدتر شدن نقش من شوند؟
اگر به جای صرف مقدار زیادی انرژی برای سمبل کردن کاری، همان میزان توجه را برای یافتن روشهای انجام بهتر کار صرف کنیم که باعث شوند از کارمان لذت ببریم، احتمالاً موفقتر خواهیم بود.
هنگامی که بدون تعصبات فرهنگی و با یک اراده برای این که کارمان را از لحاظ شخصی با معنا سازیم وارد عمل شویم، حتی اکثر کارهای عادی هم میتوانند خشنود کننده باشند. این نوع نگاه نیاز به حل مسئله استرس در کار دارد.
برای این کار، نخست باید از بین نیازهایی که از آنها آگاه هستیم، اولویتهایی را در نظر بگیریم. افراد موفق اغلب لیستها یا نمودارهای گردش کار از همه کارهایی که میخواهند انجام دهند، درست میکنند و به سرعت تصمیم میگیرند که کدام یک از آن کارها را میتوانند واگذار کنند یا فراموش کنند و کدام یک را میتوانند شخصاً از عهدهاش برآیند و با چه ترتیبی.
گام دوم، برابر کردن مهارتهای خود با چالشهای تعیین شده است. کارهایی وجود دارند که ما احساس میکنیم که برای پرداختن به آنها صلاحیت لازم را نداریم. آیا میتوانیم مهارتهای مورد نیاز را به موقع فرا بگیریم؟ آیا میتوانیم کار را به کلی تغییر دهیم یا به اجزای سادهتری تجزیه کنیم؟ معمولاً پاسخ به یکی از این سؤالات، یک موقعیت بالقوه استرس زا را به یک موقعیت شادکام کننده تبدیل میکند.
مسئله مهم دیگر آن است که بیشتر افراد اصلاً اطلاع ندارند که در کدام یک از مؤلفههای زندگی خود، واقعاً لذت میبرند. داشتن یک دفترچه یادداشت روزانه یا فکر کردن به روز سپری شده در هنگام شب، راههایی برای ارزیابی نظاممند عوامل مؤثر بر روحیه هستند.
بعد از این که روشن شد کدام یک از فعالیتها لذت بخش بودهاند، این امکان به وجود میآید که آن تجربهها را با تکرار فعالیتها و کاهش فعالیتهای دیگر، به وجود آوریم.گردشهای دسته جمعی و تعطیلات به روشن شدن ذهن، تغییر دیدگاه و نگاه کردن به وضعیت خود با یک دید تازه کمک میکند.مهم است که فرد دریابد که چه دورهای از روز برایش، مطبوعتر و خوشایندتر است.